خشم کارتر از اسرائیل و جنگ داخلی لبنان

دیوید هیل معاون وزیر امور خارجه سابق آمریکا  بيروت 2019 (رويترز)
دیوید هیل معاون وزیر امور خارجه سابق آمریکا بيروت 2019 (رويترز)
TT

خشم کارتر از اسرائیل و جنگ داخلی لبنان

دیوید هیل معاون وزیر امور خارجه سابق آمریکا  بيروت 2019 (رويترز)
دیوید هیل معاون وزیر امور خارجه سابق آمریکا بيروت 2019 (رويترز)

روزنامه « الشرق الاوسط» از روز شنبه انتشار بخش‌هایی از کتاب «سیاست آمریکایی در قبال لبنان: شش ایستگاه و نمونه‌های آنها» نوشته دیوید هیل معاون وزیر امور خارجه سابق آمریکا در امور سیاسی را آغاز کرد. هیل در کتاب خود ارزیابی از سیاست کشورش در قبال لبنان را با تمرکز بر ناکامی‌ها و موفقیت‌های آن ارائه می‌کند و خاطرنشان می‌سازد که تجربه لبنانی او از زمانی آغاز شد که او در پایین‌ترین پله دستگاه دیپلماسی قرار داشت، قبل از اینکه منصب سفیر در لبنان را به عهده بگیرد. بعدها به سمت معاونت سیاسی وزیر امور خارجه منصوب شد. ديروز بخش اول در اختيار خوانندگان قرار گرفت و اينك بخش سوم:

سایروس ونس، وزیر امور خارجه آمریکا به اسرائیلی‌ها گفت که ایالات متحده به دنبال قطعنامه‌ای در شورای امنیت علیه آنچه آنها انجام داده‌اند، خواهد بود و گفت: «کارتر به‌ویژه از استفاده از سلاح‌های آمریکایی، از جمله بمب‌های خوشه‌ای، ناراحت است، زیرا این اقدام نقض قوانین است؛ یک توافق قبلی و قانون آمریکا.» قرار است رای گیری در سازمان ملل در 19 مارس برگزار شود. متن آمریکایی خواستار توقف فوری کار ارتش اسرائیل، عقب نشینی کامل و استقرار نیروهای بین‌المللی فعال در لبنان (یونیفیل) شد. ارتش اسرائیل از اختلاف زمانی استفاده کرد و قبل از رای گیری روز یکشنبه تا رودخانه لیطانی پیشروی کرد و تا حد امکان قبل از صدور قطعنامه 425 سرزمینی را تصرف و به این ترتیب موقعیت مذاکره اسرائیل را تقویت کرد. مقامات وزارت دفاع اسرائیل در 20 مارس با فرمانده جدید یونیفل دیدار کردند. آنها در 19 مارس در ازای کمربند امنیتی در امتداد مرز به شبه نظامیان حداد، سرزمین‌های اشغالی را به یونیفل واگذار کردند و برای عقب نشینی آرام زمان خواستند. نیروهای اسرائیلی در ماه ژوئن لبنان را ترک کردند.پس از آن مقامات آمریکایی متوجه شدند که ارتش اسرائیل تجهیزات نظامی آمریکایی را در اختیار ارتش لبنان جنوبی قرار داده است. دولت اسرائیل این موضوع را رد کرد، که باعث شد کارتر یادداشتی «کوتاه و صریح» برای بگین بفرستد و از او بخواهد که تجهیزات را خارج کند. این یادداشت از طریق یک کانال شخصی گذشت و به بگین اجازه داد تا تجهیزات را با آرامش خارج کند.در طی یک شام در جریان مذاکرات کمپ دیوید در سپتامبر 1978، سادات از کارتر پرسید که آیا زمان زیادی را به لبنان اختصاص داده است یا خیر؟ کارتر پاسخ داد: «منافع آمریکا در درجه اول در لحظات بحران مطرح شد، (بنابراین) ما تلاش‌های هماهنگ برای یافتن راه حل دائمی برای تراژدی جاری لبنان انجام ندادیم.» کارتر وارد جزئیات نشد. این اظهار نظر حاکی از آن است که قبل از وقوع بحران‌های مربوط به امنیت اسرائیل، علاقه بیشتری به لبنان وجود داشت. دو محقق رویکرد کارتر را اینگونه توصیف کردند: «لبنان یک دیگ جوشان بود و او سعی می‌کرد درب آن را محکم نگه دارد تا مسیر اصلی یعنی صلح همه‌جانبه را خراب نکند.» در آستانه کمپ دیوید، نگرانی زیادی وجود داشت که سوری‌ها از این نشست برای گسترش سلطه خود بر لبنان سوء استفاده کنند. ونس به اسد پیام داد:« ما از اسرائیلی‌ها می‌خواهیم حداکثر خویشتنداری و خرد را برای جلوگیری از درگیری با نیروهای سوری به کار گیرند و از سوریه نیز می‌خواهیم که همین کار را انجام دهد».

سوریه و آمریکا... همگرایی منافع در لبنان

این دوره با اولین همگرایی بین منافع آمریکا و سوریه در لبنان مشخص شد. دستورات براون عبارت بود از تسهیل حل و فصل سیاسی سوریه با لبنانی‌ها و فلسطینی‌ها به منظور جلوگیری از استقرار نیروهای سوری که ممکن است به تهاجم اسرائیل و جنگ گسترده‌تر منجر شود. این رویکرد به موفقیت‌های کوتاه مدت در ایجاد ثبات در لبنان و تضعیف «ساف» دست یافت. در هر صورت سوریه بخش بزرگی از لبنان را اشغال کرد که در درازمدت به حاکمیت لبنان پایان داد، اما نه به جنگ داخلی آن. این خشونت و بی‌ثباتی منجر به چندین دهه مشکلات امنیت ملی برای اسرائیل و ایالات متحده شد و تنها شش سال پس از مأموریت براون، یک نماینده ایران در کنار دریای مدیترانه متولد شد، همانطور که یکی از محققین خاطرنشان کرد:«با ناتوانی در رسیدگی به مسائل اصلی که لبنان را رنج می‌دهد و به جای تلاش برای مهار آنها از طریق نیروی سوریه، دولت فورد ممکن است مشکلات طولانی مدت در خاورمیانه را تشدید کرده باشد.»حمایت عملی و نمادین سریع از نهادهای دولتی لبنان در سال‌های 1968 و 1969 ممکن است رئیس‌جمهوری (شارل) حلو را به دلیل مقاومت در برابر فشار برای اعطای آزادی‌های بیشتر به عرفات و فدائیان سخت‌تر کرده باشد. درخواست‌های او برای حمایت دیپلماتیک و کمک‌های نظامی در واشنگتن و پایتخت‌های میانه‌رو عربی بی‌پاسخ ماند و علی‌رغم موفقیت‌های ارتش لبنان تا آن زمان در مهار چریک‌ها، او را از نظر سیاسی در منطقه منزوی کرد.

حلو بدون حمایت خارجی که فلسطینی‌ها از آن برخوردار بودند، هیچ گزینه مناسبی جز حل و فصل نمی‌دید. توافقنامه قاهره به فلسطینی‌ها این امکان را داد تا در اتحاد با مسلمانان و چپ‌هایی که به دنبال تغییر موازنه قدرتی بودند که از سال 1943 بر لبنان حکومت می‌کرد، دولتی در داخل کشور لبنان بسازند. جنگ داخلی در لبنان دلایل زیادی داشت، اما غلتیدن به سمت آن در قاهره در سال 1969 شتاب گرفت.واشنگتن مشغله‌های مختلفی داشت. نیکسون و کیسینجر به دنبال پرهیز از دخالت در خاورمیانه بودند و اولویت کم آشکارا توسط کاخ سفید تفویض اختیار وزارت امور خارجه به این عرصه بیان شد که به ندرت اتفاق می‌افتد. راجرز بر راه اندازی یک رویکرد جامع برای دستیابی به صلح عرب‌ها و اسرائیل تمرکز کرد. طرح جاه طلبانه او نه در منطقه و نه در واشنگتن مورد حمایت قرار نگرفت. این امر ناپدید شد، همانطور که امید لبنانی‌ها برای رهایی از بار فلسطین و کمک اندکی که ایالات متحده برای حمایت از ارتش لبنان در آن مرحله ارائه کرد، بسیار دیر رسید.کیسینجر معتقد بود که خاورمیانه برای موفقیت ابتکار دیپلماتیک آمریکا نیاز به تخمیر دارد. با این حال، آنچه که رخ داد جنگ ناگهانی در سال 1973 بود. لبنان در سال 1975 وارد جنگ داخلی شد. دیپلماسی گام به گام عقب نشینی‌های محدود اسرائیل از سینا و بلندی‌های جولان را در ازای توافق نامه‌های آتش‌بس موقت در اولویت قرار داد. کیسینجر امیدوار بود با دستیابی به اهداف غیرممکن، جو مساعدی برای رسیدگی به مسائل دشوارتر مربوط به کرانه باختری و غزه در آینده ایجاد کند. رویکرد او از نظر واقع‌گرایی و سودمندی شگفت‌انگیز بود و پایه‌ای برای تمام تلاش‌های بعدی صلح بود. اما فلسطینیان به حاشیه رانده شده که صبر خود را از دست دادند، کنترل خود را بر لبنان محکم‌تر کردند.زمانی که جنگ داخلی در لبنان آغاز شد، تمرکز آمریکا در جای دیگری بود، یعنی سقوط سایگون. کیسینجر امیدوار بود که نبرد در لبنان را مهار کند تا به توافقات موقت اسرائیل با مصر و سوریه آسیبی وارد نشود. زمانی که خطر جنگ اسرائیل و سوریه در لبنان شدت گرفت، کیسینجر فرستاده‌ای کهنه کار به نام دین براون را فرستاد. براون به محض ورود، دستورات اولیه‌ای که به او داده شد را به اهداف عملی و دست یافتنی تبدیل کرد. او کمک کرد تا فرنجیه را متقاعد کند که راهی را انتخاب کند که بن بست سیاسی در کشور را کاهش دهد، زیرا دیپلماسی مبتنی بر دانش کافی، رابطه مستقیم و حضور فیزیکی تفاوت ایجاد می‌کند. اما در حالی که از درگیری اسرائیل و سوریه جلوگیری شد، پس از افشای این دخالت، دولت فورد اشغال لبنان را توسط سوریه پذیرفت. ثبات در کوتاه‌مدت به دست آمد، اما مشکلاتی که حل‌نشده باقی ماندند در درازمدت بدتر شدند، به‌ویژه سرنوشت جنبش فلسطین و خواسته‌های مسلمانان و چپ‌گرایان لبنانی برای اصلاحات. دولت ضعیف فورد نتوانست مقامات اسرائیلی را متقاعد کند که به ارتش سوریه اجازه دهند جنوب لبنان را از شبه‌نظامیان فلسطینی پاکسازی کند و ناامنی در آنجا ادامه یافت تا اینکه در اوایل دهه 1980 رهبران اسرائیل دیگر نتوانستند آن را تحمل کنند.چنین تعامل مستمر و عملی آمریکا با مشکلات لبنان که از سال 1968 آغاز شد، می‌توانست نتایج مثبت بیشتری را برای منافع آمریکا در درازمدت ایجاد کند. اما رهبران فلسطینی برای لبنان ایجاد مزاحمت می‌کردند، زیرا نتوانستند در مورد خواسته‌های خود بر اسرائیل تأثیر بگذارند. پرداختن به این مشکل اساسی در آن زمان از حوزه سیاست خارجی آمریکا خارج بود و نبود راه حلی برای مسئله فلسطین کمک زیادی به تشدید مشکلات لبنان کرد. فرصتی برای باز کردن گفتگوی آمریکایی با عرفات وجود داشت، اما در سال 1976، سال انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، غیرعملی بود. نمی‌توان دانست که نتیجه این گفتگو چه می‌شود، اما عدم تمایل اسرائیل در آن زمان به بررسی شهرک سازی با فلسطینی‌ها در هر صورت تداوم هرج و مرج فلسطینی‌ها در لبنان را تضمین می‌کرد. گاهی اوقات، موقعیت‌هایی پیش می‌آید که در آن ایالات متحده فقط می‌تواند مشکلات سیاست خارجی را مدیریت کند و حل نمی‌شود. ظرفیت مدیریت آن در آن دوره، به استثنای مأموریت براون، محدود بود.در این مرحله مقامات آمریکایی معتقد بودند که زمان مداخله نظامی آمریکا گذشته است و برخلاف آنچه در سال 1958 اتفاق افتاد، گزینه استقرار نیرو مطرح شد، اما جدی گرفته نشد. علاوه بر این، پورتر معتقد بود که حتی بازدید از یک کشتی ناوگان ششم - که حلو به دنبال آن بود - فقط اختلافات لبنان و دشمنی با ایالات متحده را عمیق‌تر می‌کند. مایه تاسف است که او در سال 1982 به سیاستگذاران مشاوره نمی‌داد.


مقالات مرتبط

پل لینچ: شبيه سازى روايى؛ ايرلند به جاى سوريه

فرهنگ و هنر بول لينش

پل لینچ: شبيه سازى روايى؛ ايرلند به جاى سوريه

آثار داستانی قابل توجهى توسط نویسندگان ایرلندی وجود دارد که نشان می‌دهد «ملت سبز این شکل ادبی پیچیده را به‌عنوان آینه‌ای سیاه انتخاب کرده تا خود اجتماعی آخرین.

ندى حطيط (لندن )
فرهنگ و هنر 
آرتور رمبو 

رمبو؛ بزرگترین انقلاب علیه شعر فرانسه 

تابستان امسال از خواندن زندگینامه رمبو که محقق ژان ژاک لوور نوشته بسیار لذت بردم.

هاشم صالح

«نقابی به رنگ آسمان» برنده جایزه بوکر عربی

«نقابی به رنگ آسمان» برنده جایزه بوکر عربی
TT

«نقابی به رنگ آسمان» برنده جایزه بوکر عربی

«نقابی به رنگ آسمان» برنده جایزه بوکر عربی

منصفانه نیست که در ستایش یک رمان، به دلیل همدردی با نویسنده آن، وقتی تجربه دردناکی دارد، اغراق کنیم، همان‌طور که برای یک نویسنده بااستعداد عادلانه نیست که حق خود را نادیده بگیرد تا نگویند موقعیت استثنایی او دلیل تقدیر از او بود.
رمان «قناع بلون السماء: نقابی به رنگ آسمان» است و نویسنده آن باسم خندقجی فلسطینی که روز یکشنبه به عنوان برنده هفدهمین دوره جایزه بین‌المللی ادبیات داستانی عربی (بوکر) معرفی شد.
شما نمی‌توانید رمان «نقابی به رنگ آسمان»، انتشارات دارالادب، اثر باسم خندقجی را که بیست سال است در زندان‌های اسرائیل به سرمی‌برد بخوانید بدون این که از این جوان که پس از عمری اسارت رمانی می‌نویسد شگفت‌زده نشوید؛ رمانی که در آن بین شهرها و کوچه‌ها حرکت می‌کند و می‌بافد، نقشه می‌کشد، داستان‌های عاشقانه تجربه می‌کند، سعی می‌کند بفهمد دشمنش به چه می‌اندیشد و بدون نفرت، بدون پرخاشگری با او تعامل می‌کند، گویی که دارد خودش را تا حد رد ذهنیت از او سبک می‌کند. زندانی بدون امید به آزادی، محکوم به سه حبس ابد چگونه می‌تواند شرایط بازداشت و مصیبت محرومیت از نور زندگی را بخشی از داستان خود قرار ندهد؟ خندقجی در رمانش به سختی به این موضوع دست می‌زند، مگر گهگاه، گویی در آزادی کامل خود زندگی می‌کند که کمرنگ نشده و تحت تأثیر قرار نمی‌گیرد، بلکه بازی روایی مناسبی را یافته است تا از فلسطینی بودن خود فرار کند و برای مدتی در پوست یک اسرائیلی زندگی کند.
«نقابی به رنگ آسمان» داستان نور الشهدی، جوان فلسطینی فارغ‌التحصیل از مؤسسه عالی باستان‌شناسی اسلامی در دانشگاه قدس را روایت می‌کند. رمان با ضبط یک پیام صوتی برای دوستش مراد که در زندان به سر می‌برد، آغاز می‌شود که در آن از تمایل خود برای نوشتن درباره مریم مجدلیه به او می‌گوید. این تنها اشاره به اسارت و زندان‌ها و فرصتی است که به او این مجال را می‌دهد تا از آنچه در روح زندانی یا عزیزانش می‌گذرد بنویسد. علاقه نور به قهرمان رمان و همچنین تمایل شدیدش برای نوشتن در مورد مریم مجدلیه، در واقع بخش مهمی از رمان «نقابی به رنگ آسمان» را به خود اختصاص می‌دهد که ما را به تکنیک نوشتن رمان در درون رمان می‌رساند. به خصوص که دوستش مراد که در زندان در حال تهیه پایان نامه تحقیقاتی خود است، از او می‌خواهد که منابعی را برای او بیاورد... درست مانند خود باسم خندقجی که در ملاقات با برادرش از او خواست این کار را برایش بکند، با ارجاعاتی برای نوشتن رمانی که در دست داریم.
اما موضوع اصلی از آنجا شروع می‌شود که نور، قهرمان داستان، یک شناسنامه اسرائیلی را در داخل پالتوی قدیمی‌ای که خریده است، با نام اور شابیرا پیدا می‌کند. او با استفاده از پوست سفید و شباهت به چهره‌های اشکنازی که باعث می‌شود به راحتی در مکان‌هایی تردد کند که برای فلسطینی‌ها ممنوع است. نور از این راه می‌تواند بخشی از حقوق از دست رفته خود را به دلیل اشغالگری و تبعیض به دست آورد. زبان عبری که او خوب می‌داند هم برای او «غنیمت جنگی» می‌شود، و از آن برای دفع هر سوء ظنی که ممکن است در کمینش باشد، استفاده می‌کند. در این شرایط، او می‌بیند که می‌تواند آزادانه حرکت کند و در خیابان‌های قدس، تل‌آویو و همچنین رام‌الله، هر کجا که بخواهد، پرسه بزند، بدون اینکه کسی مانع او شود. او به مراد می‌گوید: «نقاب و نامی پیدا کردم که از طریق آن می‌توانم مخفیانه به اعماق دنیای استعماری بروم... آیا این چیزی است که دوست شما فرانتس فانون درباره پوست‌های سیاه و ماسک‌های سفید می‌گوید؟» اینکه او به یک شخصیت تبدیل شده یا بیشتر شبیه «جیمز باند» شده است.
نور پس از اقامتی کوتاه در خانه شیخ مرسی در قدس و یک زندگینامه جعلی به نام اور شابیرا، با پیوستن به ماموریت کاوش به سرپرستی پروفسور برایان که شامل افراد مختلف از ملیت‌های مختلف از جمله اسرائیل شرقی می‌شود، بخشی از آرزوی خود را برآورده می‌کند. یکی هم آیالان، یهودی میزراحیم که اصالتاً حلبی است و با وجود اینکه مدام او را به دلیل اصالت اشکنازی به بدبینی متهم می‌کند. یکی از اعضای این تیم کاوش، سما اسماعیل از داخل فلسطین، مشخصاً از حیفاست که اولین بار که صدایش را می‌شنود، مجذوبش می‌شود و به لطف حس هویت بالایش، حس عالی تعلق را در او بیدار می‌کند.
در شهرک میشمار حامک که بر روی ویرانه‌های روستای فلسطینی ابو شوشه ساخته شده و جنگلی در آنجا ایجاد کرده‌اند تا همه آثار قبلی دفن شود، بخشی از وقایع در حال وقوع است. نور در آنجا عاشق سما می‌شود، سپس نقاب از چهره واقعی خود برمی‌دارد، اما سما او را باور نمی‌کند و از اینکه چگونه می‌تواند هویتی را که او از آن دور شده و با آن جنگیده به خود بگیرد، شگفت‌زده می‌شود.

اما وقتی حوادث قدس اوج می‌گیرند و نور در پیش چشم سما خود خودش به نظر می‌رسد، این دو احساس می‌کنند که دارند به یکدیگر نزدیک‌تر می‌شوند به گونه‌ای که اجازه نمی‌دهد از هم دور شوند.
جزئیات زیادی در اثر وجود دارد و باسم خندقجی به این موضوع علاقه زیادی دارد. اما او ممکن است در روایت داستان مجدلیه و مسائل مربوط به ایمان مسیحی کندو کاو کند، تا زمانی که بیش از آنچه خواننده یک رمان می‌تواند تحمل کند، طول بکشد. نور، در پایان، مشتاق است آنچه را که از داستان مجدلیه پنهان است، آشکار کند. صاحبان مأموریتی که او به آن ملحق شده در جستجوی چیزهای کاملاً متفاوت دیگری هستند.
تحقیق یکی از ارکان داستان است. نور در جستجوی خود، هویتش، ادعاهای موجود در روایت اسرائیلی، آنچه در ذهن اور می‌گذرد و تفاوتش با نور، حتی با وجود یک نام در دو زبان مختلف، جستجو می‌کند. او به دنبال حقایق تاریخی است، به دنبال تأثیراتی است که در آن تخصص دارد و دوستش مراد در جستجوی علوم سیاسی و همه به دنبال چیزی هستند که زندگی او را روشن‌تر کند.
این رمان به گذشته، به تاریخ می‌رود، اما ما را به زمان حال، به فضایی که در دوران همه‌گیری «کووید» حاکم بود و وقایع دردناکی که با تلاش برای یهودی‌سازی محله شیخ جراح همراه بود، به «حماس» برمی‌گرداند؛ که تهدید و تهدید می‌کند، به دلیل حملاتی که اسرائیل در قدس انجام داد.
شاید همه جزئیات در چشم خواننده در مقابل قطعات قدرتمندی که ما را وارد حلقه درونی نور می‌کند، در حالی که پوستین اور را می‌پوشد، با او گفتگو می‌کند، با او درگیر می‌شود و درگیری عمیق و خشونت آمیزی را تجربه می‌کند، حاشیه‌ای می‌شود. در واقع، اینها لذت‌ بخش‌ترین و هیجان انگیزترین تصاویر هستند، زیرا متوجه می‌شویم که او می‌تواند شخصیت اور را بدون هیچ پیش فرضی به خود بگیرد. بردباری و تکبر زیاد و توانایی پوشیدن نقاب دیگری، حتی اگر دشمنی باشد که دستبند به دستت می‌بندد، تو را محدود می‌کند و نصف عمرت را پشت دیوار تباه می‌کند.
سبک روایی روان، اما ترفندهای روایی آن را از سادگی بیرون می‌کشد و به طرح‌های متوالی می‌برد، گویی نور با نقابش امتحانی را یکی پس از دیگری پشت سر می‌گذارد و پایانی باز برای ما باقی می‌گذارد. این نتیجه گیری است که به قوت خود باقی می‌ماند و به خندقجی این فرصت را می‌دهد تا تترالوژی موعود خود را تکمیل کند. بنابراین، «قناع بلون السماء» تنها اولین قسمت از مجموعه‌ای می‌شود که اتفاقات آن در ادامه خواهد آمد. این تمایل به ساخت رویدادهای پیچیده را توضیح می‌دهد که به باز شدن درهای بسیاری در آینده کمک می‌کند. هر جزئیاتی می‌تواند گذری به مکانی جدید باشد که نویسنده با مهارت روایی خود ما را به آن جا می‌برد.
باسم خندقجی که هنوز در زندان‌های اشغالی زندانی است، به انحاء مختلف در روزنامه‌های عبری مورد حمله قرار می‌گیرد، تنها به این دلیل که موفق به انتشار رمانش شده و موفق بوده است. مقامات اشغالگر در تلاش هستند تا تخلفاتی را به او نسبت دهند تا او را مجبور کنند هزینه برنده شدن را بپردازد. خندقجی که در 2 نوامبر 2004 دستگیر شد، دو مجموعه شعر و بیش از دویست مقاله منتشر کرده همه برخاسته از درد، و چنان می‌نویسد که گویی زندگی انسان‌های آزاده‌ای دارد. شاید زمانی بیشتر لازم باشد تا بفهمیم که او در رمانش چه نوشته است، آنجا که خطاب به دوستش مراد که در اسارت بود می‌گوید: «مراد چقدر به کوچکترین زندانت حسادت می‌کنم، چرا که این واقعیت آهنین تو با ویژگی‌های روشن ساخته شده. معادله‌ای ساده و در عین حال بی رحم: زندان، زندانی، زندانبان... اما اینجا «در زندان بزرگتر، هیچ چیز روشن نیست».