الخطیبی... زود از ایدئولوژی رها شد و نقش «روشنفکر مخالف» را رد کرد

15 سال از مرگ صاحب «مغرب، افق اندیشه» گذشت

عبد الكبير الخطيبي
عبد الكبير الخطيبي
TT

الخطیبی... زود از ایدئولوژی رها شد و نقش «روشنفکر مخالف» را رد کرد

عبد الكبير الخطيبي
عبد الكبير الخطيبي

عبدالکبیر الخطیبی( متولد الجدیده 11 فوریه 1938، و درگذشته در رباط، در 16 مارس 2009)، بارها نشان داد که خواندن را زود آغاز کرده است. در مغرب، در خوابگاه مؤسسه‌ای که در آن تحصیل می‌کرد، از نور یک لامپ الکتریکی کوچک برای غوطه‌ور شدن در خواندن کتاب‌های مهم فرهنگ‌های مختلف، اعم از کلاسیک و مدرن استفاده می‌کرد. یک بار مجموعه‌ای از اشعار ژاپنی «هایکو» را یافت و مجذوب آنها شد، زیرا او را به خواندن ادبیات ژاپنی اعم از شعر و نثر تشویق کردند. بعدها به تانیزاکی رمان‌نویس بزرگ ژاپنی علاقه‌مند شد و بخش عمده‌ای از مطالعه‌اش را به کتاب «ستایش سایه» اختصاص داد که در آن مهم‌ترین ویژگی‌های تمدن ژاپن را پیش از تحریف توسط تمدن جدید مادی و مصرفی مرور می‌کند.
آن ترکیب مستحکم و برگرفته از منابع مختلف و متنوع فرهنگی، فکری، فلسفی و ادبی، عبدالکبیر الخطیبی را از فشار تأثیرات فرانسوی در نوشته‌ها، جهت‌گیری‌ها و انتخاب‌هایش رها کرد و او را به خارج از دسته فرانسوی‌ها رساند؛ نویسندگان مغربی که تصور می‌کنند فرهنگ فرانسه سازنده «فرهنگ جهان» است و زبانش برترین زبان و خود را به « مقلدانی» محض تبدیل کرده‌اند. از این رو، عبدالکبیر الخطیبی توانست افق‌های ناشناخته‌ای را بگشاید و شیوه‌های بی سابقه‌ای از نوشتن و اندیشیدن را برای نسل خود ابداع کند و او را «بی نظیر» و «نادر» سازد.
الخطیبی همچنین خیلی زود توهمات ایدئولوژی‌هایی را که بیشتر روشنفکران نسل او به آن گرایش داشتند، کنار گذاشت. از این رو، از آغاز فعالیت ادبی و فکری خود، از ایفای نقش روشنفکر «اپوزیسیون» یا «تبعیدی» خودداری کرد و از تمامی جریاناتی که می‌خواست او را به کار سیاسی بکشاند، دوری گزید. زمانی که روشنفکران در کشورش برای نشان دادن دانش خود در مورد اسرار «مبارزه طبقاتی» و معانی «روبنا» و «زیرساخت» به رقابت می‌پرداختند، با این باور که تحولات رادیکال در جوامع آنها تنها از طریق انقلابی شبیه به انقلاب بلشویکی، انقلاب چین، یا انقلاب کوبایی امکان پذیر است، او در نقاط دیگر برای درک جامعه مغرب «کاوش می‌کرد»... حوزه‌هایی که به ضرب المثل‌ها، خالکوبی‌ها، خط عربی، اسطوره‌ها و داستان‌ها مربوط می‌شوند که تخیل عمومی را در آن منعکس می‌کنند؛ شگفت‌انگیزترین و درخشان‌ترین جلوه‌ها... عبدالکبیر خطیبی از این طریق در پی شناسایی ماهیت جامعه خود بود که زیر بار جهل، تحجر، افراط‌گرایی و انزوا رنج می‌برد. جامعه‌ای که جز با مصونیت در برابر بیماری‌ها و عقده‌هایش و آشکار ساختن ویژگی‌ها، هویت مبهم و تاریخ نادرست و پنهان‌اش، از تاریکی به روشنایی بیرون نمی‌آید.
اما همه اینها به این معنا نیست که عبدالکبیر الخطیبی از پرداختن به سیاست و مسائل پیچیده آن بیزار بود، بلکه خود را «متعهد نظری» و «رادیکال» به مسائلی می‌دید که به خوبی می‌داند که او می‌تواند مؤثر و تأثیرگذار باشد. از این رو، در طول زندگی حرفه‌ای خود، از دفاع از آنچه «مغرب چندگانه» می‌خواند، که منظورش از سه کشور مغرب عربی، یعنی تونس، الجزایر و مغرب است، دست برنداشت با درک این نکته که فرهنگ برخلاف سیاست که «تقسیم می‌کند» و «پراکنده می‌کند» «متحد» و «همبسته» می‌سازد. او همیشه از هر تلاش، هر فعالیت و هر چیز دیگری که به تقویت روابط فرهنگی، فکری و هنری بین سه کشور کمک می‌کند، حمایت کرده و هر بار تاکید می‌کند که این کشورها یک تاریخ و یک سرنوشت مشترک دارند. بنابراین اگر بدون چشم انداز روشن و پروژه‌های تاریخی اختیارات خود را به دست سیاستمداران بسپارد آینده‌ای نخواهد داشت...
اولین دیدار من با عبدالکبیر الخطیبی در پاییز 1983 در پاریس، در کافه کلونی واقع در نبش تقاطع خیابان سن میشل و خیابان سن ژرمن دو پرس بود. او از استکهلم برمی‌گشت، جایی که تابستان را در آنجا گذراند و بعداً رمانی با عنوان «تابستان در استکهلم» منتشر کرد که در آن داستان عاشقانه طوفانی را روایت می‌کند که ممکن است خودش آن را تجربه کرده باشد. و در آن بعد از ظهر، روشن با چراغ‌های یک پاییز شگفت انگیز، جوانی که تازه شروع به چشیدن لذت‌های زندگی کرده بود، پرانرژی به نظر می‌رسید... ابتدا با لبخند به من گفت:« سال‌ها پیش از تدریس منصرف شدم. شاید به این دلیل که احساس می‌کردم باید دوباره از زندگی بیاموزم تا رنج نبرم... با مومیایی کردن، کلسیفیکاسیون و رکود... حالا از آزادی لذت می‌برم که به من اجازه می‌دهد سفر کنم و با شاعران، هنرمندان و ملاقات کنم. متفکرانی که گفت‌وگو با آنها من را سرشار از نشاط و فعالیتی می‌کند که باید تجدید کنم... آموزش مرا مجبور می‌کند خودم را تکرار کنم و همان ایده‌هایی را که یک سال پیش مرور کرده بودم دو سال یا بیشتر تکرار کنم

بنابراین من از تدریس منصرف شدم تا فقط روی گروه مطالعات و تحقیقات دانشگاه رباط تمرکز کنم... و از این بابت بسیار خوشحالم.
به او گفتم: تو اینجا در فرانسه از شهرت زیادی برخورداری... و به شهادت متفکران و منتقدان بزرگ آن، یکی از بهترین افرادی هستی که به زبان فرانسه می‌نویسی... پس می‌توانی در هر رشته‌ای از دانشگاه معتبر اینجا در پاریس استاد شوی.... پس چرا دوست داری در مغرب زندگی و کار کنی؟
در جواب من گفت: آیا من در اینجا مفید خواهم بود؟ فرانسه نویسندگان، متفکران و شاعران خود را دارد... پس من چه نقشی در آن خواهم داشت؟ می‌دانی که من بیش از یک بار در مورد چیزی که «رهایی فرهنگی و فکری» می‌نامم نوشته‌ام. تنها کافی نیست مغرب یا کشور دیگری از شر استعمار خلاص شود، بلکه باید از وابستگی فرهنگی و فکری نیز خلاص شود تا هویت خود را داشته باشد و بتواند از تاریکی جهل، عقب ماندگی و انزوا بیرون بیاید... این رهایی است که من آرزوی آن را دارم و باید به دست هموطنانم محقق شود. بنابراین لازم است در آن شرکت و فعال باشم... من در سال 1963 به مغرب بازگشتم. از همان ابتدا به جنبش فرهنگی آنجا کمک قوی و مشتاقانه‌ای داشتم... در اینجا بر کلمه «فرهنگی» تأکید می‌کنم. به منظور تاکید بر اینکه مطمئن شدم کارها و فعالیت‌هایم به دور از هیاهوی سیاسی و عقیدتی باشد. با این حال، این مانع من نشد که یکی از بنیانگذاران سندیکای آموزش عالی باشم. در آن لحظه من به دنبال خودم بودم. بنابراین، تمام جنبه‌های زندگی در مغرب، علاقه مرا به تحقیق و نوشتن برانگیخت.
از او پرسیدم: پس نقش روشنفکر را چگونه تعریف می‌کنی؟ در پاسخ به من گفت:« روشنفکر کسی است که معانی زمان خود را دریافت و منتقل می‌کند، اگر خود خلاق و مبتکر نباشد. روشنفکر چه محافظه‌کار باشد، چه اصلاح‌طلب یا مخترع، کارکردهای متعددی را با درجات مختلف قدرت، اشتیاق و پشتکار انجام می‌دهد... حقیقت این است که من در هر کاری که انجام می‌دهم و در هر کاری که ارائه می‌دهم بسیار متعهد به خوانندگان هستم.... با این حال، تعهد برای من، حتی اگر باشد... معنای آن، همان‌طور که سارتر تعریف می‌کند، اساساً به معنای تبدیل هر چیزی که احساس می‌کنم و آنچه فکر می‌کنم، به شکلی در ادبیات، و به طور کلی در نوشتن است.
الخطیبی در جمع بندی طرز تفکر خود گفت که ابتدا با «بررسی» تعدادی از روابط شروع می‌کند که اولین آن رابطه با بدن است تا در نهایت نه تنها منشأ گناه و شر باشد، بلکه یک نیروی خلاق و منبع و خروجی امیال است. و اما رابطه دوم، با امر مقدس است تا زمانی که هر چیزی را که آن را از زمین جدا می‌کند از آن حذف کنیم تا در معماری، هنرها و عبارات صوفیانه منعکس شود، جایی که نامرئی در مرئی بازتولید می‌شود. در پایان، رابطه با زبان برای رهایی از انزوا در خود و برای گشودن زبان‌های دیگر و گفت‌وگو و پاسخ با آنهاست تا تفاوت آن چیزی است که آن را غنی و تغذیه می‌کند.

* نویسنده تونسی


مقالات مرتبط

درگذشت پل آستر... وجدان دردکشیده جامعه آمریکا

فرهنگ و هنر پل آستر

درگذشت پل آستر... وجدان دردکشیده جامعه آمریکا

آثار داستانی و غیرداستانی پل آستر که دیروز پس از مبارزه‌ای طولانی با سرطان در سن ۷۷ سالگی درگذشت، بین دو تم اصلی تقسیم می‌شوند: وحدت و خشونت که به هم پیوسته‌اند، به یکدیگر منتهی می‌شوند و نقش‌ها و نتایج را با هم رد و بدل می‌کنند.

فاضل السلطاني
فرهنگ و هنر 

محمود درویش

عشق با فاصله سنى در دو طرف 

لطالما كانت الطفولة في بعدها العميق تجسيداً بالغ الدلالة، لا لما يتصل ببداية الكائن الفرد فحسب، بل لما يتصل في الوقت ذاته ببداية التكوين وتفتح العناصر.

شوقي بزيع
فرهنگ و هنر كافكا

«عرب‌ها و روباه‌ها» در داستان کافکا 

برای یک خواننده عرب سخت است که بر عنوان داستان «روباه‌ها و عرب‌ها» فرانتس کافکا درنگ نکند، همچنین دشوار است عنوانی را که به «شغال‌ها و عرب‌ها» نیز معروف است.

د.سعد البازعي
فرهنگ و هنر آلتوسر

چرا آلتوسر همسرش را خفه کرد؟ چرا نیچه دیوانه شد؟

بسیارند نویسندگانی که دیوانه شده‌اند، رنج کشیده‌اند یا خودکشی کرده‌اند. از جمله آنها می‌توان به ویرجینیا وولف، استفان تسوایگ، پل ورلن، داستایوفسکی، بودلر، گی دو موپاسان، ادگار آلن پو، کافکا، ارنست همینگوی اشاره کرد و فهرست بلند بالا ست.

هاشم صالح

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.