پس از کارنامهای سینمایی که نزدیک به شش دهه را در برگرفته است، اسطورهٔ بازیگری جهان، آنتونی هاپکینز، چهارشنبهشب در جشنوارهٔ فیلم دریای سرخ در جدّه روی صحنه رفت؛ تا گفتوگویی طولانی ارائه کند که آمیزهای از طنز، فلسفه و خاطرات حرفهای نادر بود. در طول یک ساعت کامل، هاپکینز—که وارد دههٔ نهم زندگی شده—با ذهنی هوشیار و آمادگی برای مرور مسیر حرفهای خود ظاهر شد و از نگاهش به بازیگری، نوشتن، موسیقی و جزئیات شخصیتهای ماندگاری که حافظهٔ سینما را ساختهاند، سخن گفت.
هاپکینز، برندهٔ دو اسکار بهترین بازیگر برای نقشهایش در «سکوت برهها» (۱۹۹۱) و «پدر» (۲۰۲۰)، خطوط اصلی مسیر هنری خود را چنین ترسیم کرد: «زندگیام بسیار فراتر از آن چیزی پیش رفت که انتظارش را داشتم. هنوز هم احساس میکنم شخص دیگری این مسیر را برایم نوشته است». این زبان شگفتیزدگی کلید فهم رابطهٔ او با هنر، انتخابهای بازیگریاش و حتی زندگی شخصیاش است.
هانیبال لکتر... نبوغ شر
شخصیت «هانیبال لکتر» یکی از برجستهترین نقشهای هاپکینز است. او در این گفتوگو به تفصیل دربارهٔ این شخصیت در «سکوت برهها» صحبت کرد و خوانشی متفاوت از شیوهٔ ساخت نقش ارائه داد. هاپکینز توضیح داد که: «من تلاش نکردم شرّ را بفهمم؛ فقط سعی کردم یک ماشین بدون احساس را بازی کنم.»

او باور دارد جذابیت لکتر از آنجاست که همچون «مفیستوفیلس» (نامی برای شیطان)، نقاط ضعف انسان و عمق شکنندگیاش را میداند. او همچنین راز یکی از مشهورترین مؤلفههای نقش را فاش کرد: «اگر بدون پلکزدن به یک سگ یا گربه نگاه کنید... میترسد. این قدرت چشم است». همان چیزی که پایهٔ «نگاه ثابت» ترسناک لکتر شد.
میان تاریخ و خیال
وقتی از او پرسیدند ترجیح میدهد شخصیتهای تاریخی را بازی کند یا شخصیتهای خیالی، پاسخی داد که توجه سالن را جلب کرد: «همهٔ شخصیتها خیالیاند... ما هم خیالی هستیم!»
او توضیح داد که هنگام آمادهسازی نقشها، حتی در مورد شخصیتی پیچیده مثل ریچارد نیکسون، خود را در پژوهشهای طولانیمدت غرق نمیکند: «کمی تحقیق میکنم، اما اطلاعات زیاد ذهن را شلوغ میکند. مغز باید از آشوب خالی باشد.»
از نظر او بازی در نقش یک شخصیت تاریخی، بازآفرینی است، نه بازتولید واقعیت: «نیکسون من، نیکسون واقعی نیست... او نسخهٔ الیور استون است.»
او سپس خاطرهای طنزآمیز از روز تست گریم نقش نیکسون تعریف کرد؛ روزی که تیم گریم برایش بینی مصنوعی گذاشت، اما پس از برداشتن آن، ناگهان خطوط چهره نیکسون را در آینه دید و گفت: «یک کلاه، یک کفش، یک ضربهٔ کوچک گریم... کافی است تا ناگهان وارد روح شخصیت شوی.»

ترس... سایهٔ بازیگر و سوخت او
محور قویتر سخنان هوبکنز دربارهٔ «ترس» بود؛ جایی که بیدرنگ توجهها را جلب کرد که چگونه این اسطورهٔ سینما و دارندهٔ نشان امپراتوری بریتانیا (CBE) میگوید: «ترس از شکست تمام زندگیام همراهم بوده است، اما روبهرو شدن با آن در نتیجهٔ سلسلهای از حمایتها و هلدادنهایی بود که از سوی کارگردانان و بازیگرانی که کنارم بودند دریافت کردم.» او داستانی تأثیرگذار دربارهٔ یکی از بازیگران آمریکایی تعریف کرد که هنگام تمرینهای فیلم «نیکسون» تلاش کرده بود او را خرد کند. هابکینز میگوید به اولیور استون مراجعه کرد و خواست که از فیلم کنار گذاشته شود، زیرا احساس نمیکرد که توانایی ایفای نقش را دارد. پاسخ قاطع استون این بود: «تو هیچ جا نخواهی رفت. این نقش را بازی میکنی... چه تبدیل به موفقیت شود، چه یک شکست تمامعیار.»
هاپکینز ، یکی از مشهورترین و پربارترین بازیگران بریتانیایی در پاسخ به پرسشی از یکی از حاضران دربارهٔ راه رهایی از ترس در فرهنگهای محافظهکار، یکی از صریحترین پاسخهایش را داد: «وقتی بچه هستیم همیشه احمق به نظر میرسیم... بعد بزرگ میشویم و تجربههای احمقانه و خطرناک میکنیم... این زندگی است!» و ادامه داد: «نمیتوانید از کودک بخواهید حرکت نکند یا حرف نزند... باید جرئت کنید کارها را انجام دهید... حتی اگر مردم به شما بخندند.»

موسیقی... عشق نخست
در محور دیگری، هاپکینز دربارهٔ شیفتگیاش به موسیقی سخن گفت؛ هنری که به روح او نزدیکتر است. او توضیح داد که همسرش نخستین مشوق ورودش به این حوزه بوده و برای مخاطبان تعریف کرد که همسرش او را به نوشتن، آهنگسازی و نقاشی تشویق کرده، با اینکه خود او به تواناییاش در هیچیک از این مهارتها باور نداشت. تا اینکه ارکسترهای جهانی، آثار او را در ریاض در سال ۲۰۲۳ نواختند. او با اشاره به شوپنهاور گفت: «موسیقی فراتر از تجربهٔ انسانی است... نمیتوان آن را با کلمات بیان کرد.»
تماشاگران پس از پایان نشست با تصویر تازهای از هاپکینز سالن را ترک کردند: فقط بازیگر نابغهای نیست که «هانیبال لکتر»، «نیکسون» و «اودین» را آفریده؛ بلکه حکیمی است که زندگی، هنر و موسیقی را با شفافیتی شگفتآور تأمل میکند؛ نشستی که ترکیبی از طنز، فلسفه و سرکشی بود و با تشویق طولانی برای مردی به پایان رسید که از مرز شهرت عبور کرده و به مرحلهای آرامتر و عمیقتر رسیده؛ مرحلهای که خود او آن را «معجزهٔ بودن» مینامد.







