ماریو بارگاس یوسا

روی خط: کورتاثار

آن روز دور در سال 1984 پشت میز کارم نشسته بودم و آماده نوشتن مقاله‌ای می‌شدم که خبر درگذشت خولیو کورتاثار به من رسید. از نوشتن دست کشیدم و شروع به مرور و بازخوانی برخی از نوشته‌های او کردم که در حافظه‌ام زنده نگه داشته بودم. مدتی طولانی بود که خبری از او نداشتم و از بیماری و احتضار دردناکش بی‌خبر…

ویکتور هوگوی اقیانوس

ژان مارک هوفاس، یکی از برترین محققان زندگی‌نامه ویکتور هوگو که همچنان در حال تکمیل آن است، تخمین می‌زند که یک محقق مشتاق آثار این رمان‌نویس فرانسوی که روزانه چهارده ساعت به مطالعه اختصاص می‌دهد، بیست سال زمان نیاز دارد تا کتاب‌هایی را که درباره خالق «بینوایان» نوشته شده و در کتابخانه ملی فرانسه در…

به یاد داریو

حافظه‌ام مرا طی پیاده‌روی‌های صبحگاهی‌ام در بهار مادرید، به شعرهای بلند روبن داریو می‌برد که بیش از 60 سال است به یاد سپرده‌ام. این شعرها این همه سال کجا پنهان شده‌اند؟ در عقل درونی یا ضمیر ناخودآگاه، طبق نظریه نابغه زیگموند فروید. در روزگار دور نوجوانی، من مجذوب آثار مخترع روانکاوی شدم، که دکتر…

خطر کردن ازرا پاوند 

کتابخانه کشتی که من با آن به آنکوریج سفر می‌کنم، کوچک و شیک است. به استثنای مجموعه‌ای از کتاب‌های کلاسیک که به دلیل حروف کوچکشان نمی‌توانم بخوانم، رمان‌های تجاری نویسندگان گمنام در مورد رنج‌های ستاره‌های بسکتبال و بیسبال، قهرمانان مسابقات اتومبیلرانی فرمول یک و رینگ‌های بوکس یا ماجراجویی‌های افراد…

استاد هزارتویی

دوست من، خاکوپو بورگاریچی، مؤدب، ملایم و خوش‌رفتار است، تا زمانی که درباره‌ی مسائلی با او صحبت کنید که شخصیت واقعی او را آشکار می‌کند. اخیراً به ذهنش خطور کرد که به آمریکا سفر کند، اما مانند مردم عادی به نیویورک یا لس آنجلس نرفت، بلکه راهی تگزاس شد. چه چیزی او را به این ایالت سرشار از نفت و گاوچران…

عشق به مادرید

هرگز فکر نمی‌کردم روزی راهنمای گردشگری را از الف تا ی بخوانم. راهنمای توریستی، مانند یک فرهنگ لغت، کتابی است که برای پرس و جو در مورد یک مکان.

بندتی

اگرچه در این سال‌ها دوستی نزدیکی با هم داشتیم، اما دقیقاً به خاطر ندارم اولین بار چه زمانی با ماریو بندتی آشنا شدم. شاید در اولین سفرم به اروگوئه در سال 1966، روزی که متوجه شدم یک کشور آمریکای لاتین می‌تواند به اندازه سوئد یا سوئیس متمدن، پیشرفته و مدرن باشد. آن روز، در خیابان‌های مونته ویدئو…

خانه مولیر

در اولین اقامتم در پاریس در اواخر دهه 1950، با وجود تنگدستى شدیدی که در آن قرار داشتم، حواسم بود که نمایشهایی را که تئاتر «كمدى فرانسه» برای دانش آموزان مدارس در روزهای سه شنبه و پنج شنبه هر هفته برگزار می کرد، از دست ندهم. دانش آموزان جوان همراه با معلمان خود در آنها حضور داشتند. بلیت‌های مازاد با قیمت‌های پایین به مردم فروخته می‌شد که معادل چند پنی ارز امروزی نبود. آنها اجراهای معمولی آثار تئاتر کلاسیک بودند، اما لذت بخش بودند و فرصتی را برای لذت بردن از موسیقی زبان کرنیل، راسین و مولیر و شنیدن نظرات و بحثهای فرح بخشى که بر زبان دانش آموزان در جریان بود، فراهم مى کردند.

مردی که ما را با جهنم آشنا کرد

او آخرین مرحله زندگی خود را وقف انتقادهای تند علیه انحطاط جهان غرب و دفاع از ناسیونالیسم روسی کرد که از سنتها و آموزههای مسیحی ارتدکس تغذیه می كند و چنان در این كار زياده روى کرد تا به شخصیتی آزاردهنده تبدیل که فراموش شد و رسانه ها حاضر نشدند اهميتى به اخبار او بدهند. اما سال‌ها بعد از درگذشت…

ضد خاطرات

از چند روز پیش، برای سرگرمی، کتابی از آندره مالرو را دست گرفتم که ده ها بار به این نتیجه رسیده بودم که ارزش خواندن ندارد، چون شخصیتهایش.