ماریو بارگاس یوسا
TT

به یاد داریو

حافظه‌ام مرا طی پیاده‌روی‌های صبحگاهی‌ام در بهار مادرید، به شعرهای بلند روبن داریو می‌برد که بیش از 60 سال است به یاد سپرده‌ام. این شعرها این همه سال کجا پنهان شده‌اند؟ در عقل درونی یا ضمیر ناخودآگاه، طبق نظریه نابغه زیگموند فروید. در روزگار دور نوجوانی، من مجذوب آثار مخترع روانکاوی شدم، که دکتر گوئرا، استاد روانشناسی در انستیتوی «سن مارکوس» با استفاده از رمان‌های داستایوفسکی، نظریه‌های فرویدی را برای ما توضیح می‌داد. صدای ضعیفی داشت که به سختی می توانستیم آن را بشنویم، گویی صدای جیک جیک یک پرنده کوچک بود. از آن دوره، خواندن فروید را کنار گذاشتم تا اینکه در لندن، با ماکس هرناندز، که تحلیل حرفه‌ای خود را در مؤسسه «تاویستوک» انجام می‌داد، دوستی نزدیک برقرار کردم و او کنجکاوی مرا برای بازگشت به کتاب‌های فروید برانگیخت. آخر هفته‌های پرباری در لندن داشتیو که بین روانکاوی و پرسه زدن در کتابخانه‌های قدیمی جمع می‌کرد، قبل از اینکه بقیه روز را با آنارکو-انقلابیون بریتانیایی خشمگین از غرب بگذرانیم که رؤیای باکونین و ایده‌های کروپوتکین را در سر می‌پروراندند که بر این باورند اروپا، پس از مرگش دوباره در یک مکان دور در حاشیه جنگل آمازون برمی‌خیزد.
من داریو را در سمیناری که توسط لوئیس آلبرتو سانچز برای دانشجویان دکترا در دانشکده هنر ترتیب داده شده بود، پس از بازگشتم به پرو از تبعید در آخرین دوره دیکتاتوری ژنرال اودریا موتالا در سال 1956، کشف کردم. او استاد فوق‌العاده‌ای بود، بدون سختگیری که ویژگی غالب همکارش Borras Barrenechea بود. او در درس‌هایش از پژوهش‌های تاریخی‌اش به ما می‌گفت و به دانشجویان انگیزه می‌داد. اخبار هیجان انگیز و گفتگوهایی که به سمینارهای او شادی و فعالیت زیادی می‌بخشید. به محض اینکه سمینارش تمام می‌شد، با عجله به کتابخانه قدیمی می‌رفتیم تا کتاب‌هایی را که برایمان توضیح داده بود بخوانیم. در مورد شعر او با عنوان «سرزنش ورلن» که هنوز هم به آن علاقه‌ام دارم، مجبور شدم برای اولین بار آن را به کمک فرهنگ لغت بخوانم تا معنای ده‌ها عبارت اسرارآمیز و زیبایی را که در آن به وفور یافت می‌شود، بفهمم.
بحث داغی را که در پاریس با شاعر شیلیایی انریکه لین درگرفت به یاد دارم؛ در مجله «کازا د لاس آمریکا» شعری فوق العاده و ناعادلانه منتشر کرده بود که در آن روبن داریو و شخصیت‌های شعرش از جمله شاهزاده خانم‌ها، پرندگان و حیوانات خانگی را به سخره گرفته بود. لین، مانند بسیاری از شاعران، از فضای مدرنیته که مشخصه اشعار داریو است، بیزار بود، جایی که استعاره‌های یونان باستان با صحنه‌هایی از زندگی عالی فرانسوی در قرن هجدهم آمیخته می‌شد. او طرفدار شعری بود که از توصیف و بیان زیاد جلوه‌های زندگی خودداری می‌کند و در اعماق جان و هزارتوهای هستی فرو می‌رود. آنها در موضع خود در مورد داریو اشتباه می‌کردند، که اشعار عمیقی داشت و در دالان‌های روح رنجور پرسه می‌زد و کابوس‌ها و رویاها را از بالکن خود نادیده می‌گرفت، مانند شاهکارش « فرانسیسکا سانچز، مرا همراهی کن». شرایط به من اجازه داد تا فرانسیسکا را ملاقات کنم که توسط استاد دانشگاهم، آنتونیو اولیور بالماس، به خانه‌اش در مادرید دعوت شده بود. او زن جوان و سالخورده‌ای بود که موهایش را در دستمال می‌پیچید و هنگام خطاب به مرد بزرگ فقید که همیشه او را «دون روبین» می‌خواند، مراقب القاب بود. هنگامی که داریو برای شروع ماجراجویی که همیشه آرزویش را داشت به ایالات متحده سفر کرد و از آن برنگشت، او با کل آرشیو خود به دهکده خود در کاستیل بازگشت و سپس آن را در اختیار دولت اسپانیا قرار داد. از او پرسیدم که درباره روابط پرتنشی که بین داریو و نویسنده پرویی خوزه سانتوس چوکانو وجود داشت، چه می‌دانست، و او گفت: «دون روبین از او بسیار می‌ترسید و از واکنش‌های خشونت‌آمیز او هراس داشت.» از نامه‌های رد و بدل شده بین آن دو می‌دانیم که سانتوس چوکانو تهدید کرده بود که اگر داریو از تمجیدش در مقالاتش امتناع کند، او را کتک خواهد زد.
حقیقت این است که داریو پوسته‌ای را که شعر به زبان اسپانیایی تقریباً در آن خفه می‌شد، که از زمان کوودو و گونگورا در حال کوچک شدن و کاهش بود، شکست و اجازه داد که جهان را با شکلی جدید تسخیر کند. آزادی و جسارتی که مشخصه اشعار داریو بود، شعر به زبان اسپانیایی را از قید و بندهای منطقه‌ای و محلی خود رها کرد و آن را به ردیف جهانی بودن کلاسیک بازگرداند. نرودا حماسه خود «سرود عمومی» را با اقتدا به او نوشت و والهو شاهکارهای خود را به ما داد. او گفت: « کاری که داریو انجام داده پایانی نخواهد داشت، و کسانی که زمانی با او جنگیدند، امروز متوجه شده‌ایم که راه او را دنبال می‌کنند.» حق با سرجیو رامیرز بود که عنوان «آزادکننده» را به دلیل تحقیقات شگفت انگیزی که درباره شعرش نوشت، انتخاب کرد.

شیفتگی من به داریو باعث شد که داستان‌های او را به عنوان موضوع تحقیق دوره متوسطه انتخاب کنم. دو استاد ناظر تحقیق، لوئیس آلبرتو سانچز و آگوستو تامایو وارگاس، مرا تحت فشار قرار دادند تا گزیده‌ها را بارها و بارها مرور کنم و اصرار داشتند که منابع را بررسی کنم. اما آنچه پس از آن اتفاق افتاد بسیار بدتر بود، زمانی که استاد راهنما تز دکترای من در مورد گارسیا مارکز، پروفسور آلونسو زامورا ویسنته، سال‌ها از من خواست که در طول پیاده‌روی‌هایی که در محله‌های قدیمی مادرید انجام دادیم، اصلاحات، موشکافی و جزئیات بیشتری را انجام دهم. در آن زمان پایان نامه‌های دانشگاهی برای اخذ مدرک دکترا همچنان اهمیت داشت، اما امروزه گرایش به سرقت ادبی و دزدی ادبی بدون هیچ منع و مجازاتی فراگیر شده است.
در تمام پیاده روی امروز صبح داشتم شعر «سرودهای زندگی و امید» را که با «من دیروز گفتم...» شروع می‌شود، کامل می‌کردم و شعر «سرزنش ورلن» را بیش از سه بار پشت سر هم تکرار می‌کردم. به یاد دارم که لوئیس آلبرتو سانچز در سمینار خود به ما گفت که یک روز به ازای یک مشت فرانک، نسخه‌ای از «اشعار غیبت» را که روبن داریو با دستخط خود به رمی دو گورمون داده بود، خریده است. برای مشتی فرانک از کتابفروشی پاریس تحسین شد. و کتاب هنوز با مهر خود بود، به این معنی که نویسنده دایره المعارف فرانسوی که در آن زمان در اوج شهرت بود، از افتخاری که پسر نیکاراگوئه‌ای از دورترین نقاط جهان به او ارزانی داشت، آگاه نبود. کتابی که با مجموع همه کتاب‌های او برابری می‌کرد. فکر نمی‌کنم امروزه رمی دو گورمون را خیلی‌ها بخوانند و کتاب‌هایش دیگر در قفسه کتابفروشی‌های فرانسه نیست. اما آن شاعر دوردستی که او تحسین می‌کرد هنوز موضوعی محبوب برای خوانندگان و محققان دو سوی اقیانوس اطلس است و من مطمئن هستم که تعداد آنها هر روز بیشتر خواهد شد.