چرا آلتوسر همسرش را خفه کرد؟ چرا نیچه دیوانه شد؟

فیلسوفان و فروپاشی‌های درونی

آلتوسر
آلتوسر
TT

چرا آلتوسر همسرش را خفه کرد؟ چرا نیچه دیوانه شد؟

آلتوسر
آلتوسر

بسیارند نویسندگانی که دیوانه شده‌اند، رنج کشیده‌اند یا خودکشی کرده‌اند. از جمله آنها می‌توان به ویرجینیا وولف، استفان تسوایگ، پل ورلن، داستایوفسکی، بودلر، گی دو موپاسان، ادگار آلن پو، کافکا، ارنست همینگوی اشاره کرد و فهرست بلند بالا ست.

ویرجینیا وولف خودکشی کرد همچنین استفان تسوایگ و ارنست همینگوی... می‌توان گفت که فرلین نیز خودکشی کرد زیرا او را از خیابان سنت میشل در قلب محله لاتینی در حالی که سیاه مست بود جمع کردند، پس از آنکه به ولگرد و گدایی رقت انگیز بدل شد.

اما از همین زندگی ویران بوهمی شگفت انگیزترین شعرها سربرآورد! بین ویرانی شخصی و خلاقیت نابغه ارتباطی وجود دارد. افراد شاد معمولی نمی‌توانند خلاق باشند. قبل از نوشتن یک سخن معنی‌دار باید هزاران مرگ را تجربه کنی. این بهای خلاقیت و نبوغ است. از داستایوفسکی، بودلر یا دیوانه دیگری بپرسید... (توجه: در کتاب جدیدم که به زودی توسط انتشارات دارالمدای منتشر خواهد شد، با عنوان: « العباقرة وتنوير الشعوب: نوابغ و روشنگری خلق‌ها» بر این موضوع حساس درنگ کرده‌ام).

گای دوپاسان کاملاً دیوانه بود و تنها در چهل و دو سالگی بزرگترین رمان‌ها و داستان‌های خلاقانه را نوشت. نیچه در چهل و چهار سالگی دیوانه شد. مجنون شد و فریاد می‌کشید: من مسیح‌ هستم، من جولیوس سزارام، من دیونوسوس هستم! بیچاره نمی‌دانست که کارش تمام شده و دیگر چیزی نیست، اما نمرد تا اینکه ده سال دیگر در عذاب و بی‌خبری کامل از این دنیا زندگی کرد. و اینگونه یکی از بزرگترین ذهن‌های فلسفی تمام دوران فروپاشید.

چه برسرآلتوسر آمد؟

آلتوسر

حالا فیلسوف مارکسیست معروف لوئیس آلتوسر چطور؟ در 16 نوامبر 1980، ساعت نه صبح، لویی آلتوسر از آپارتمان خود در پاریس به خیابان آمد و مانند یک دیوانه فریاد زد: هلن مرده است! هلن مرده! او اصلاً احساس نمی‌کرد که او را کشته، یا بهتر بگویم خفه‌اش کرده است؛ زیرا این کار را در یک لحظه ازخودبی‌خودی کامل انجام داد. چی شد؟ به طور خلاصه چنین شد: ابتدا به آرامی گردنش را نوازش می‌کرد، با آن بازی می‌کرد، سپس کم کم انگار از بازی خوشش آمد، شروع به فشار دادن گردنش کرد، بعد فشار در لحظه‌ای جنون‌آمیز بیشتر و بیشتر شد تا زمانی که او را خفه کرد.

نکته عجیب این است که هلن نتوانست از دستان او فرار کند. چرا دربرابرش مقاومت نکرد؟ شاید به این دلیل ساده که اصلاً انتظار نداشت این کار را بکند! درنتیجه وقتی فهمید که خیلی دیر شده بود و قدرت خود را کاملاً از دست داده بود و دیگر نمی‌توانست از چنگ او فرار کند. یک فاجعه واقعی، اما از آنجایی که می‌دانست او فردی روان رنجور است و از مشکلات روانی جانکاهی رنج می‌برد، باید دقت بیشتری می‌کرد (در پرانتز: از شوهران محترم خواهش می‌کنم بیش از حد لازم گردن نرم همسر خود را نوازش نکنند. لطفاً بیشتر از حد لازم فشار ندهید... کسی چه می‌داند؟ در لحظه‌ای خدای ناکرده...) شوخی آشکار؟ شوخی بی‌مایه؟ چرندیاتی که شایسته فرد محترمی نیست؟ هر چه می‌خواهید بگویید...

آلتوسر پس از این حادثه غم انگیز کتابی با عنوان شاعرانه بسیار زیبا منتشر کرد:« آینده بسیارطول می‌کشد». در این اثر، او سعی می‌کند عمل جنون آمیز خود را که منجر به مرگ همسر و معشوقه دیرینه‌اش، هلن رایتمن شد، توضیح دهد. او به اعماق دوران کودکی و جوانی خود شیرجه می‌زند تا دلیل عمیقی را بداند که ناچارش کرد دست به کاری بزند که عواقبی ناشایست دارد.

او عمیقاً ضمیر ناخودآگاه و تاریخچه خانوادگی شخصی خود را می‌کاود تا به راز هولناک برسد: راز اختلال روانی او که منجر به کشتن افراد عزیزش شد. اما چه فایده؟ بدون اینکه متوجه شود، هلن میان مشت‌هایش خفه شد و بدتر از آن بی‌آنکه بفهمد کاری انجام داده است. ناگهان به روبروی خود نگاه کرد و متوجه شد که بدنی بی روح روی تخت وجود دارد، تخت او، تخت زناشویی. و ناگهان متوجه می‌شود که او زن اوست. خشمگین شد و شروع کرد به جیغ زدن. بلکه ممکن است بپرسد: چرا مرد؟ چه اتفاقی برای او افتاد؟ چرا با او خداحافظی نکرد؟ چند هفته بعد، شاید چند ماه بعد، فهمید که او را کشته است. آیا این شما را به یاد شاعر بزرگ ما دیک الجن الحمصی و شعر معروف او نمی‌اندازد: سیراب کردم از خونش خاک را و روزگاری عشق لب‌های مرا از لب‌هایش سیراب کرد اما دیک الجن دیوانه نبود، فقط حسادت شدید، حسادت بیماری‌زا، او را بر آن داشت تا او را بکشد. و چه کسانی از عشق کشته نشدند... و از عشق چه کسانی خفه نشدند...

خوشبختانه آلتوسر به دادگاه فرانسه معرفی نشد تا به خاطر جنایتش محاکمه شود. به این دلیل که روشنفکران بزرگ فرانسوی مانند فوکو، دریدا و ژان گیتون به نفع او در میان رهبران سیاسی فرانسه به رهبری ژاک شیراک مداخله کردند و آنها را متقاعد کردند که او مسئول عمل خود نیست زیرا او را در حالت از خودبی‌خودی کامل کشته است.

برخی از روزنامه نگاران از این واقعه جدی برای بدنام کردن مارکسیسم و کمونیسم سوء استفاده کردند. معروف است که آلتوسر بزرگترین نظریه پرداز حزب کمونیست فرانسه بود. آنها گفتند که این ایدئولوژی به دلیل ماهیت توتالیتر خود منجر به جنایات می‌شود. این اصلا درست نیست. دلیلش هم این است که بیشتر روشنفکران فرانسه در دهه‌های پنجاه و شصت کمونیست بودند یا فاز کمونیستی را طی کردند و هیچ‌کدام از آنها حتی پس از سقوط کمونیسم و فروپاشی رؤیای بزرگ: بزرگترین توهم قرن بیستم دیوانه نشدند. مشکل نه مارکسیسم است و نه کمونیسم. شکی نیست که این یک ایدئولوژی توتالیتر و عوام‌فریبانه متحجر است و اگر نبود، تنها 9 سال پس از واقعه آلتوسر (1980-1989) فرونمی‌پاشید و سقوط نمی‌کرد. اما مشکل اینجا ایدئولوژیک نیست بلکه کاملاً شخصی است.

مشکل این است که آلتوسر بیمار روانی بود، او دچارانشقاق شخصیت بود، او دشمن خودش بود. و چهره خطر و خطرناکی در اینجا نهفته است. بیماری او گاهی شعله‌ور و تشدید می‌شد و به عواقب غیرقابل پیش‌بینی می‌کشید، همان طور که در صبح آن روز شوم، 16 نوامبر 1980 اتفاق افتاد، همانطور که اشاره کردم. حتی برخی از آنها شروع به متهم کردن تمام فلسفه کردند و گفتند که ناگزیر به جنون می‌انجامد.

توصیه دوم: بیش از حد غرق در مطالعه فلسفه نشوید. زمانی که در دانشگاه دمشق بودیم، به ما می‌گفتند که فلسفه عقل را دیوانه می‌کند. اما این مزخرف است. اگرعقل تثبیت شده‌ای وجود داشته باشد، فلسفه آن را محکم‌تر و عمیق‌تر می‌کند. هیچ فرهنگی در جهان بدون عمق فلسفی وجود ندارد. از ژاپن، هند یا چین بپرسید، این جدای از دانشگاه‌های اروپایی و آمریکایی... و غیره است.

 

نیچه

جنون نیچه

حالا به استادمان نیچه بپردازیم، تقریباً می‌توانم بگویم دوست عزیزمان نیچه. او چه کرد؟ در آن صبح روز 3 ژانویه 1889 چه اتفاقی برای او افتاد؟ می‌دانید که نیچه پس از استعفای از دانشگاه، تنها و پرسه‌زن در خیابان‌ها و راه‌ها سرگردان شد. از آن لحظه به بعد، او فیلسوفی بزرگ شد، اما بیشتر به یک نویسنده نابغه تبدیل شد. بیشتر کتاب‌های اصلی او پس از ترک دانشگاه و رهایی کامل از هرگونه تعلقات و محدودیت‌ها تألیف شد. او از آلمان و همه کشورهای یخبندان شمال اروپا فراری بود. بنابراین بیشتر عمر خود را در کشورهای آفتابی جنوب اروپا مانند ایتالیا، فرانسه و سوئیس در جستجوی گرما و نور گذراند. و آنجا کتاب‌های جاودانه‌اش را نوشت. برای مثال، «چنین گفت زرتشت» که در شهر نیس در جنوب فرانسه به پایان رسید. شهری جذاب که در سواحل دریای مدیترانه قرار دارد و به خاطر کورنیش بزرگش به نام: انگلیسی کورنیش معروف است! اما زمانی که حادثه سرنوشت ساز رخ داد، نیچه در آن زمان در تورین، در شمال ایتالیا زندگی می‌کرد. او در مسافرخانه یا هتلی در پیاتزا کارلو آلبرتو اقامت داشت. ناگهان شخصی را در میدان دید که با تمام قدرت و بدون هیچ رحم و شفقتی اسبش را می‌زند. نیچه به سمت صحنه هجوم آورد و اسب را در آغوش گرفت تا بدنش را درمقابل ضربه‌های صاحبش سپر کند. بعد شروع کرد به گریه کردن، جیغ زدن و در هم ریخت. پس از آن صاحب مسافرخانه بیرون آمد و او را به اتاقش برد. وقتی دوست خوبش پروفسور «اوربیک» این موضوع را شنید همه چیز را رها کرد و بلافاصله سوار قطار آلمان به ایتالیا شد تا از او مراقبت کند و او را به روانپزشکان نشان دهد و آنها به این نتیجه رسیدند که دیوانگی او به دلیل سفلیس است زیرا قبلا گاهی اوقات به فاحشه خانه‌های می‌رفت. و حتی زن را جز از طریق فاحشه‌خانه نمی‌شناخت. حتی یک زن روی زمین وجود نداشت که او را بپذیرد. سپس این دوست نزد استاد بزرگ دانشگاه ژنو، ژاکوب بورکهارت رفت و این جمله را فریاد زد: آه، پروفسور، نیچه دیوانه شده است! اما شاید دلیل دیگری هم وجود داشته باشد و آن این است که پس از رسیدن به اوج خلاقیت فلسفی و شعری، دیگر نتوانست چیز جدیدی اضافه کند، بنابراین به کلی فرو ریخت. بعد از رسیدن به اوج چه کاری می‌توانید انجام دهید؟ فراتر از قله جز سقوط نیست!


مقالات مرتبط

درگذشت پل آستر... وجدان دردکشیده جامعه آمریکا

فرهنگ و هنر پل آستر

درگذشت پل آستر... وجدان دردکشیده جامعه آمریکا

آثار داستانی و غیرداستانی پل آستر که دیروز پس از مبارزه‌ای طولانی با سرطان در سن ۷۷ سالگی درگذشت، بین دو تم اصلی تقسیم می‌شوند: وحدت و خشونت که به هم پیوسته‌اند، به یکدیگر منتهی می‌شوند و نقش‌ها و نتایج را با هم رد و بدل می‌کنند.

فاضل السلطاني
فرهنگ و هنر عبد الكبير الخطيبي

الخطیبی... زود از ایدئولوژی رها شد و نقش «روشنفکر مخالف» را رد کرد

 عبدالکبیر الخطیبی( متولد الجدیده 11 فوریه 1938، و درگذشته در رباط، در 16 مارس 2009)، بارها نشان داد که خواندن را زود آغاز کرده است. در مغرب، در خوابگاه مؤسسه‌

حسونة المصباحي
فرهنگ و هنر 

محمود درویش

عشق با فاصله سنى در دو طرف 

لطالما كانت الطفولة في بعدها العميق تجسيداً بالغ الدلالة، لا لما يتصل ببداية الكائن الفرد فحسب، بل لما يتصل في الوقت ذاته ببداية التكوين وتفتح العناصر.

شوقي بزيع
فرهنگ و هنر كافكا

«عرب‌ها و روباه‌ها» در داستان کافکا 

برای یک خواننده عرب سخت است که بر عنوان داستان «روباه‌ها و عرب‌ها» فرانتس کافکا درنگ نکند، همچنین دشوار است عنوانی را که به «شغال‌ها و عرب‌ها» نیز معروف است.

د.سعد البازعي

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.