چرا آلتوسر همسرش را خفه کرد؟ چرا نیچه دیوانه شد؟

فیلسوفان و فروپاشی‌های درونی

آلتوسر
آلتوسر
TT

چرا آلتوسر همسرش را خفه کرد؟ چرا نیچه دیوانه شد؟

آلتوسر
آلتوسر

بسیارند نویسندگانی که دیوانه شده‌اند، رنج کشیده‌اند یا خودکشی کرده‌اند. از جمله آنها می‌توان به ویرجینیا وولف، استفان تسوایگ، پل ورلن، داستایوفسکی، بودلر، گی دو موپاسان، ادگار آلن پو، کافکا، ارنست همینگوی اشاره کرد و فهرست بلند بالا ست.

ویرجینیا وولف خودکشی کرد همچنین استفان تسوایگ و ارنست همینگوی... می‌توان گفت که فرلین نیز خودکشی کرد زیرا او را از خیابان سنت میشل در قلب محله لاتینی در حالی که سیاه مست بود جمع کردند، پس از آنکه به ولگرد و گدایی رقت انگیز بدل شد.

اما از همین زندگی ویران بوهمی شگفت انگیزترین شعرها سربرآورد! بین ویرانی شخصی و خلاقیت نابغه ارتباطی وجود دارد. افراد شاد معمولی نمی‌توانند خلاق باشند. قبل از نوشتن یک سخن معنی‌دار باید هزاران مرگ را تجربه کنی. این بهای خلاقیت و نبوغ است. از داستایوفسکی، بودلر یا دیوانه دیگری بپرسید... (توجه: در کتاب جدیدم که به زودی توسط انتشارات دارالمدای منتشر خواهد شد، با عنوان: « العباقرة وتنوير الشعوب: نوابغ و روشنگری خلق‌ها» بر این موضوع حساس درنگ کرده‌ام).

گای دوپاسان کاملاً دیوانه بود و تنها در چهل و دو سالگی بزرگترین رمان‌ها و داستان‌های خلاقانه را نوشت. نیچه در چهل و چهار سالگی دیوانه شد. مجنون شد و فریاد می‌کشید: من مسیح‌ هستم، من جولیوس سزارام، من دیونوسوس هستم! بیچاره نمی‌دانست که کارش تمام شده و دیگر چیزی نیست، اما نمرد تا اینکه ده سال دیگر در عذاب و بی‌خبری کامل از این دنیا زندگی کرد. و اینگونه یکی از بزرگترین ذهن‌های فلسفی تمام دوران فروپاشید.

چه برسرآلتوسر آمد؟

آلتوسر

حالا فیلسوف مارکسیست معروف لوئیس آلتوسر چطور؟ در 16 نوامبر 1980، ساعت نه صبح، لویی آلتوسر از آپارتمان خود در پاریس به خیابان آمد و مانند یک دیوانه فریاد زد: هلن مرده است! هلن مرده! او اصلاً احساس نمی‌کرد که او را کشته، یا بهتر بگویم خفه‌اش کرده است؛ زیرا این کار را در یک لحظه ازخودبی‌خودی کامل انجام داد. چی شد؟ به طور خلاصه چنین شد: ابتدا به آرامی گردنش را نوازش می‌کرد، با آن بازی می‌کرد، سپس کم کم انگار از بازی خوشش آمد، شروع به فشار دادن گردنش کرد، بعد فشار در لحظه‌ای جنون‌آمیز بیشتر و بیشتر شد تا زمانی که او را خفه کرد.

نکته عجیب این است که هلن نتوانست از دستان او فرار کند. چرا دربرابرش مقاومت نکرد؟ شاید به این دلیل ساده که اصلاً انتظار نداشت این کار را بکند! درنتیجه وقتی فهمید که خیلی دیر شده بود و قدرت خود را کاملاً از دست داده بود و دیگر نمی‌توانست از چنگ او فرار کند. یک فاجعه واقعی، اما از آنجایی که می‌دانست او فردی روان رنجور است و از مشکلات روانی جانکاهی رنج می‌برد، باید دقت بیشتری می‌کرد (در پرانتز: از شوهران محترم خواهش می‌کنم بیش از حد لازم گردن نرم همسر خود را نوازش نکنند. لطفاً بیشتر از حد لازم فشار ندهید... کسی چه می‌داند؟ در لحظه‌ای خدای ناکرده...) شوخی آشکار؟ شوخی بی‌مایه؟ چرندیاتی که شایسته فرد محترمی نیست؟ هر چه می‌خواهید بگویید...

آلتوسر پس از این حادثه غم انگیز کتابی با عنوان شاعرانه بسیار زیبا منتشر کرد:« آینده بسیارطول می‌کشد». در این اثر، او سعی می‌کند عمل جنون آمیز خود را که منجر به مرگ همسر و معشوقه دیرینه‌اش، هلن رایتمن شد، توضیح دهد. او به اعماق دوران کودکی و جوانی خود شیرجه می‌زند تا دلیل عمیقی را بداند که ناچارش کرد دست به کاری بزند که عواقبی ناشایست دارد.

او عمیقاً ضمیر ناخودآگاه و تاریخچه خانوادگی شخصی خود را می‌کاود تا به راز هولناک برسد: راز اختلال روانی او که منجر به کشتن افراد عزیزش شد. اما چه فایده؟ بدون اینکه متوجه شود، هلن میان مشت‌هایش خفه شد و بدتر از آن بی‌آنکه بفهمد کاری انجام داده است. ناگهان به روبروی خود نگاه کرد و متوجه شد که بدنی بی روح روی تخت وجود دارد، تخت او، تخت زناشویی. و ناگهان متوجه می‌شود که او زن اوست. خشمگین شد و شروع کرد به جیغ زدن. بلکه ممکن است بپرسد: چرا مرد؟ چه اتفاقی برای او افتاد؟ چرا با او خداحافظی نکرد؟ چند هفته بعد، شاید چند ماه بعد، فهمید که او را کشته است. آیا این شما را به یاد شاعر بزرگ ما دیک الجن الحمصی و شعر معروف او نمی‌اندازد: سیراب کردم از خونش خاک را و روزگاری عشق لب‌های مرا از لب‌هایش سیراب کرد اما دیک الجن دیوانه نبود، فقط حسادت شدید، حسادت بیماری‌زا، او را بر آن داشت تا او را بکشد. و چه کسانی از عشق کشته نشدند... و از عشق چه کسانی خفه نشدند...

خوشبختانه آلتوسر به دادگاه فرانسه معرفی نشد تا به خاطر جنایتش محاکمه شود. به این دلیل که روشنفکران بزرگ فرانسوی مانند فوکو، دریدا و ژان گیتون به نفع او در میان رهبران سیاسی فرانسه به رهبری ژاک شیراک مداخله کردند و آنها را متقاعد کردند که او مسئول عمل خود نیست زیرا او را در حالت از خودبی‌خودی کامل کشته است.

برخی از روزنامه نگاران از این واقعه جدی برای بدنام کردن مارکسیسم و کمونیسم سوء استفاده کردند. معروف است که آلتوسر بزرگترین نظریه پرداز حزب کمونیست فرانسه بود. آنها گفتند که این ایدئولوژی به دلیل ماهیت توتالیتر خود منجر به جنایات می‌شود. این اصلا درست نیست. دلیلش هم این است که بیشتر روشنفکران فرانسه در دهه‌های پنجاه و شصت کمونیست بودند یا فاز کمونیستی را طی کردند و هیچ‌کدام از آنها حتی پس از سقوط کمونیسم و فروپاشی رؤیای بزرگ: بزرگترین توهم قرن بیستم دیوانه نشدند. مشکل نه مارکسیسم است و نه کمونیسم. شکی نیست که این یک ایدئولوژی توتالیتر و عوام‌فریبانه متحجر است و اگر نبود، تنها 9 سال پس از واقعه آلتوسر (1980-1989) فرونمی‌پاشید و سقوط نمی‌کرد. اما مشکل اینجا ایدئولوژیک نیست بلکه کاملاً شخصی است.

مشکل این است که آلتوسر بیمار روانی بود، او دچارانشقاق شخصیت بود، او دشمن خودش بود. و چهره خطر و خطرناکی در اینجا نهفته است. بیماری او گاهی شعله‌ور و تشدید می‌شد و به عواقب غیرقابل پیش‌بینی می‌کشید، همان طور که در صبح آن روز شوم، 16 نوامبر 1980 اتفاق افتاد، همانطور که اشاره کردم. حتی برخی از آنها شروع به متهم کردن تمام فلسفه کردند و گفتند که ناگزیر به جنون می‌انجامد.

توصیه دوم: بیش از حد غرق در مطالعه فلسفه نشوید. زمانی که در دانشگاه دمشق بودیم، به ما می‌گفتند که فلسفه عقل را دیوانه می‌کند. اما این مزخرف است. اگرعقل تثبیت شده‌ای وجود داشته باشد، فلسفه آن را محکم‌تر و عمیق‌تر می‌کند. هیچ فرهنگی در جهان بدون عمق فلسفی وجود ندارد. از ژاپن، هند یا چین بپرسید، این جدای از دانشگاه‌های اروپایی و آمریکایی... و غیره است.

 

نیچه

جنون نیچه

حالا به استادمان نیچه بپردازیم، تقریباً می‌توانم بگویم دوست عزیزمان نیچه. او چه کرد؟ در آن صبح روز 3 ژانویه 1889 چه اتفاقی برای او افتاد؟ می‌دانید که نیچه پس از استعفای از دانشگاه، تنها و پرسه‌زن در خیابان‌ها و راه‌ها سرگردان شد. از آن لحظه به بعد، او فیلسوفی بزرگ شد، اما بیشتر به یک نویسنده نابغه تبدیل شد. بیشتر کتاب‌های اصلی او پس از ترک دانشگاه و رهایی کامل از هرگونه تعلقات و محدودیت‌ها تألیف شد. او از آلمان و همه کشورهای یخبندان شمال اروپا فراری بود. بنابراین بیشتر عمر خود را در کشورهای آفتابی جنوب اروپا مانند ایتالیا، فرانسه و سوئیس در جستجوی گرما و نور گذراند. و آنجا کتاب‌های جاودانه‌اش را نوشت. برای مثال، «چنین گفت زرتشت» که در شهر نیس در جنوب فرانسه به پایان رسید. شهری جذاب که در سواحل دریای مدیترانه قرار دارد و به خاطر کورنیش بزرگش به نام: انگلیسی کورنیش معروف است! اما زمانی که حادثه سرنوشت ساز رخ داد، نیچه در آن زمان در تورین، در شمال ایتالیا زندگی می‌کرد. او در مسافرخانه یا هتلی در پیاتزا کارلو آلبرتو اقامت داشت. ناگهان شخصی را در میدان دید که با تمام قدرت و بدون هیچ رحم و شفقتی اسبش را می‌زند. نیچه به سمت صحنه هجوم آورد و اسب را در آغوش گرفت تا بدنش را درمقابل ضربه‌های صاحبش سپر کند. بعد شروع کرد به گریه کردن، جیغ زدن و در هم ریخت. پس از آن صاحب مسافرخانه بیرون آمد و او را به اتاقش برد. وقتی دوست خوبش پروفسور «اوربیک» این موضوع را شنید همه چیز را رها کرد و بلافاصله سوار قطار آلمان به ایتالیا شد تا از او مراقبت کند و او را به روانپزشکان نشان دهد و آنها به این نتیجه رسیدند که دیوانگی او به دلیل سفلیس است زیرا قبلا گاهی اوقات به فاحشه خانه‌های می‌رفت. و حتی زن را جز از طریق فاحشه‌خانه نمی‌شناخت. حتی یک زن روی زمین وجود نداشت که او را بپذیرد. سپس این دوست نزد استاد بزرگ دانشگاه ژنو، ژاکوب بورکهارت رفت و این جمله را فریاد زد: آه، پروفسور، نیچه دیوانه شده است! اما شاید دلیل دیگری هم وجود داشته باشد و آن این است که پس از رسیدن به اوج خلاقیت فلسفی و شعری، دیگر نتوانست چیز جدیدی اضافه کند، بنابراین به کلی فرو ریخت. بعد از رسیدن به اوج چه کاری می‌توانید انجام دهید؟ فراتر از قله جز سقوط نیست!


مقالات مرتبط

درگذشت پل آستر... وجدان دردکشیده جامعه آمریکا

فرهنگ و هنر پل آستر

درگذشت پل آستر... وجدان دردکشیده جامعه آمریکا

آثار داستانی و غیرداستانی پل آستر که دیروز پس از مبارزه‌ای طولانی با سرطان در سن ۷۷ سالگی درگذشت، بین دو تم اصلی تقسیم می‌شوند: وحدت و خشونت که به هم پیوسته‌اند، به یکدیگر منتهی می‌شوند و نقش‌ها و نتایج را با هم رد و بدل می‌کنند.

فاضل السلطاني
فرهنگ و هنر عبد الكبير الخطيبي

الخطیبی... زود از ایدئولوژی رها شد و نقش «روشنفکر مخالف» را رد کرد

 عبدالکبیر الخطیبی( متولد الجدیده 11 فوریه 1938، و درگذشته در رباط، در 16 مارس 2009)، بارها نشان داد که خواندن را زود آغاز کرده است. در مغرب، در خوابگاه مؤسسه‌

حسونة المصباحي
فرهنگ و هنر 

محمود درویش

عشق با فاصله سنى در دو طرف 

لطالما كانت الطفولة في بعدها العميق تجسيداً بالغ الدلالة، لا لما يتصل ببداية الكائن الفرد فحسب، بل لما يتصل في الوقت ذاته ببداية التكوين وتفتح العناصر.

شوقي بزيع
فرهنگ و هنر كافكا

«عرب‌ها و روباه‌ها» در داستان کافکا 

برای یک خواننده عرب سخت است که بر عنوان داستان «روباه‌ها و عرب‌ها» فرانتس کافکا درنگ نکند، همچنین دشوار است عنوانی را که به «شغال‌ها و عرب‌ها» نیز معروف است.

د.سعد البازعي

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.