حازم صاغيه
TT

مقاومت لبنان در انزوای خود

در آخرین سخنرانی شیخ نعیم قاسم، دبیرکل جدید «حزب‌الله»، همچنین در واکنش‌های طرفداران مقاومت به فاجعه‌ای که ادامه دارد، حسی از انزوا وجود دارد که نه تنها دلسوزی بلکه ترس را نیز برمی‌انگیزد. این انزوا فقط به معنای تنهایی نیست، بلکه شامل گفتارهایی است که به هیچ چیز دیگر از آنچه در اطرافمان، بالای سرمان و حتی زیر پایمان می‌گذرد، توجهی ندارد. آنجا فقط حملات موشکی‌ای است که به اسرائیل شلیک می‌شود، هدف‌گیری یک تجمع دشمن یا یک تانک یا بولدوزر، و فرستادن اسرائیلی‌ها به پناهگاه‌ها، و البته آن «میدان» عجیب که «بین ما و آنها» است؛ عبارتی که سید حسن نصرالله فقید، دبیرکل پیشین «حزب‌الله»، به کار برد.
این سخنان به معنای انکار هرگونه تأثیر آن فعالیت نظامی نیست، بلکه به منظور مقایسه آن با چالش‌های بزرگ‌تر در چارچوب ترتیبات امنیتی‌ای است که ممکن است به لبنان تحمیل شود؛ چرا که مناطق مرزی آن اکنون به سرزمین سوخته تبدیل شده‌اند. به دلیل عدم توجه جملات مقاومتی به مسائل دیگر و تمایل‌شان به جشن و شادمانی از خود، تعداد کسانی که به آنها اهمیت می‌دهند، روزبه‌روز کمتر می‌شود، در حالی که دیگران با خستگی به آنها پاسخ می‌دهند.
در بهترین حالت، این جملات اکنون تنها بخش کوچکی از تصویر کلی جنگ را پوشش می‌دهند؛ جنگی که در آن خشونت اسرائیلی به اوج خود رسیده است. علاوه بر مرگ و ویرانی‌های فراوان، حتی اساس و پایه‌های کشور لبنان نیز اکنون در معرض فروپاشی و احتمالاً نابودی قرار گرفته‌اند. اسرائیلی‌ها، هرچقدر هم که بدخواه باشند، نمی‌توانند رؤیای ایجاد آسیبی بزرگ‌تر از این را برای کسانی که می‌خواهند به آنها آسیب برسانند، داشته باشند.
اگر نظریه‌ای که می‌گوید بنیامین نتانیاهو در این دو ماهی که تا به قدرت رسیدن دونالد ترامپ باقی مانده، خشونت بیشتری خواهد داشت، صحیح باشد، باید انتظار وقایعی وحشتناک‌تر از آنچه که در طول یک سال گذشته تجربه کرده‌ایم را داشته باشیم، و نیز باید منتظر نتیجه‌گیری‌های سیاسی تلخی باشیم که از آن ناشی خواهد شد.
اما این انزوا جنبه‌های دیگری نیز دارد که با ورود یک عامل خارجی مانند انتخابات اخیر ریاست جمهوری آمریکا روشن‌تر شده است. در حالی که جهان بر تأثیر بزرگ و مسلم این واقعه تأکید دارد، فارغ از نظر خود، شیخ قاسم این واقعه را بی‌اهمیت می‌داند و تأکید می‌کند که تأثیری بر او ندارد. این در حالی است که یکی از احتمالات مرحله بعد، اعمال فشار حداکثری بر ایران است تا او را وادار به عقب‌نشینی به درون مرزهایش کند و از هرگونه هدف‌گیری در داخل آن مرزها جلوگیری شود. بنابراین، می‌بینیم که سران ایرانی در مقایسه با دنباله‌روهایشان، توانایی انزوا و عدم تصمیم‌گیری را ندارند. به همین دلیل است که آنها زبان آشنای خود درباره «پیروزی قطعی مقاومت» را با اظهاراتی سازگارتر و متنوع‌تر نسبت به شرایط فعلی پیوند می‌دهند. آخرین نمونه آن، اظهارات علی لاریجانی، مشاور رهبر علی خامنه‌ای است که می‌گوید: «اسرائیل در تلاش است تنش را به ایران منتقل کند» و از این رو، نباید به «تله اسرائیل» افتاد و پاسخ تهران باید عقلانی باشد.
واقعیت این است که جملات مقاومتی، که کمتر از پنج یا شش جمله هستند و مکرر و ضعیف‌اند، همچون جنازه‌ای است که فقط با استدلال‌های پوشالی زنده به نظر می‌آید. اما شاید نبود موضع‌گیری و سخنان ایدئولوژیکی دلیل اصلی گذر سریع و بی‌توجه به آنها باشد؛ چرا که تک‌گویی، حتی اگر مقدماتی برای نزاع باشد، هرگز برای بحث و جدل پایه‌ریزی نشده است.
برای مثال، به محض اینکه استدلالی مطرح شد که ارتش قادر به دفاع از حاکمیت نیست، همان‌طور که در شهر بترون رخ داد، شبکه‌های اجتماعی پر از تمسخر و استهزاء شد. کسانی که این نکته را مطرح کردند، متوجه فروپاشی حاکمیت در سراسر کشور به دلیل تصمیمات و رفتار «حزب‌الله» نشدند. یا استدلال دیگر که اسرائیل به بهانه‌ای برای حمله به لبنان نیاز ندارد، بی‌اعتنا به این حقیقت است که وجود خود «حزب‌الله»، با سلاح و تمایل اعلام‌شده‌اش برای نابودی اسرائیل، خود بزرگ‌ترین بهانه است. در حالی که ندادن بهانه در گذشته، لبنان را از درگیری در جنگ‌های ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ نجات داد، اما سیاست اسلاف «حزب‌الله» بر تأمین بهانه‌ها استوار بود؛ این مسئله در «پیمان قاهره» در سال ۱۹۶۹ که آتش‌بس ۱۹۴۹ را عملاً لغو کرد و سپس در سقوط «توطئه» معاهده ۱۷ مه ۱۹۸۳ صادق است.
در واقع، آنچه امروز می‌بینیم و می‌شنویم و بخشی از آن در بالا ذکر شد، نوعی از توهماتی است که ممکن است ناشی از انزوا باشد، و با توهمات نمی‌توان کشوری را رهبری کرد یا سرنوشت آن را تعیین نمود.