احمد عبدالمعطی حجازی
TT

واقعیت نیست... آیا هدف است؟

احساس می‌کنم که ما تا این لحظه آن‌گونه که باید دربارهٔ نیازمان به یک فرهنگ ملی که همهٔ ما ــ ما عرب‌ها ــ در تولید آن مشارکت کنیم، نیندیشیده‌ایم؛ فرهنگی که آن را به هدفی مشترک بدل سازیم، به اجرای آن پایبند باشیم، و خود را با کشف، حمایت و پرورش استعدادها، با ساختن نهادها، فراهم کردن ابزارها و وسایل، و سامان‌دادن فعالیت مشترکی که در آن تجربه‌ها را مبادله کنیم و تکاملی پدید آوریم که وحدت فرهنگی ما را محقق سازد، آماده کنیم.
جای این فعالیت تا امروز خالی بوده است. وقتی به گذشتهٔ نزدیک می‌نگرم و آنچه فرهنگ ملی ما نیم‌قرن پیش بود با آنچه امروز شده است مقایسه می‌کنم، درمی‌یابم که بسیاری از دستاوردهای پیشین خود را از دست داده‌ایم.
وقتی می‌خوانیم جنبش ترجمه چگونه بود، و تماس لبنانی‌ها و مصری‌ها با اروپاییان، به‌ویژه فرانسویان، چه کمکی به آن کرد، و چگونه مؤسسات و مدارس تأسیس، روزنامه‌ها و مجلات منتشر شدند، گروه‌های تئاتری پدید آمدند، نهادهای زبانی در دمشق و قاهره پایه‌گذاری شدند، و دانشگاه‌ها ساخته شدند؛ وقتی می‌خوانیم این نهضت مدرن چگونه آغاز شد، گسترش یافت و تکامل پیدا کرد، خود را در برابر جنبشی فرهنگی می‌یابیم که همه در آن مشارکت داشتند: از عراق و شام و مصر تا تونس و مغرب. کافی است به این فعالیت در مصر نگاه کنیم تا ببینیم چگونه مغربیان و مشرقیان در نهادهای علمی، روزنامه‌ها، نشر و تئاتر گرد هم آمدند و چگونه این تولید غنی مشترک تحقق یافت.
و اکنون که به اطراف خود می‌نگریم، می‌بینیم هر کشوری به آنچه خود عرضه می‌کند بسنده کرده است؛ آثاری که تنها مخاطبش همان جمع محدود محلی است، بی‌آنکه از تریبون‌ها و وسایل ارتباطی‌ای برخوردار باشد که شصت یا هفتاد سال پیش وجود داشت. درست است که جشنواره‌هایی برگزار می‌شوند و گاه‌به‌گاه دیدارهایی ردوبدل می‌شود؛ اما این‌ها در حد مراسم رسمی و واحدهای پراکنده‌ای باقی می‌مانند که نه در چارچوبی مشترک قرار می‌گیرند، نه به هدفی می‌رسند و نه بازتابی بر جای می‌گذارند.
وقتی می‌کوشم بدانم اکنون در لبنان، یا در عراق، یا تونس، یا مغرب چه فعالیت فرهنگی در جریان است، وسیله‌ای نمی‌یابم که به یاری آن این فعالیت را در کلیت خود تصور کنم و با آن گفت‌وگو داشته باشم.
البته آنچه از برخی شاعران، یا آنچه از نویسندگان و مترجمان منتشر می‌شود به دستم می‌رسد، اما آنچه به من می‌رسد، تصویری زنده و یکپارچه در اختیارم نمی‌گذارد که عناصرش با یکدیگر انسجام یابند و هویتی مشخص پیدا کنند. بلکه همین وضع که فرهنگ‌های محلی عربی از یکدیگر جدا افتاده‌اند و نمی‌توانند در فرهنگی ملی یکپارچه شوند، نه‌تنها میان فرهنگ‌های محلی جدایی می‌افکند، بلکه فعالیت هر روشنفکر را نیز از فعالیت دیگران در همان فرهنگ محلی جدا می‌سازد؛ و چه‌بسا از این هم فراتر می‌رود و میان افراد، و میان هر گروه و گروهی مرزها و فاصله‌هایی پدید می‌آورد؛ به‌گونه‌ای که فعالیت فرهنگی در هر کشور پراکنده و متفرق به نظر می‌رسد: بخشی وابسته به عصری یا فرهنگی، و بخشی دیگر وابسته به عصری یا فرهنگی دیگر. چه‌بسا نویسنده‌ای با یک تصویر آغاز کند و سپس بر خود بشورد و در تصویری دیگر درآید! این پدیده در پنجاه سال گذشته تکرار شده و تنها یک تحول یا بازنگری نبوده، بلکه انقلابی وارونه بوده است!
در ربع پایانی قرن گذشته، دکتر زکی نجيب محمود، استاد فلسفه، هر هفته مقاله‌ای در روزنامهٔ «الاهرام» می‌نوشت که در آن مسائل اندیشه و فرهنگ را بررسی می‌کرد و پرسش‌های معلق را مطرح کرده و بدان‌ها پاسخ می‌داد. او در مقاله‌ای با عنوان «اندیشه عربی مشترک» به همین مسئله‌ای که اکنون من در این نوشته به آن می‌پردازم اشاره کرد و تصریح نمود که «اندیشمندان عرب چنان پراکنده‌اند که محال است جریان‌هایشان در یک رود بزرگ واحد به هم بپیوندند.»
در همان سال‌ها ــ دههٔ هشتاد قرن گذشته ــ من نیز به همین مسئله پرداختم و در مقاله‌ای از خود پرسیدم: «وحدت فرهنگی عربی: واقعیت یا هدف؟» و در پاسخ جانب احتیاط گرفتم؛ زیرا شرایطی یافتم که آن را اثبات و شرایطی نیز که آن را نفی می‌کرد.
در گذشته ــ حتی گذشتهٔ نزدیک، آن زمان که میراث عربی فرهنگی بود که در دسترس همگان قرار داشت، ما شعر جاهلی، عباسی و اندلسی می‌خواندیم، «الاغانی» را می‌خواندیم، قصه‌ها و مقامات را مطالعه می‌کردیم و برخی فیلسوفان را می‌خواندیم یا درباره‌شان می‌آموختیم ــ در آن هنگام ریشه‌های فرهنگی ما مشترک بود و سرچشمه‌های آن یکی. اما اکنون، پس از آنکه کشورهای ما استقلال یافتند و دولت‌ها مسئول آموزش شدند، برنامه‌های درسی متعدد و پراکنده گردید. و بیم من این است که وحدت فرهنگی عربی، پس از آنکه از یک واقعیت بودن دست شست، از یک هدف بودن نیز دست شسته باشد! وگرنه چرا دیگر چیزی از سازمان عربی آموزش و فرهنگ و علوم «الکسو» نمی‌خوانیم یا نمی‌شنویم؟ سازمانی که می‌بایست این روزها پنجاه‌وپنجمین سالگرد تأسیس خود را جشن بگیریم.
این سازمان تأسیس شد تا در مقیاس عربی نقشی شبیه به نقشی که سازمان «یونسکو» (سازمان ملل متحد برای آموزش، علوم و فرهنگ) در مقیاس جهانی ایفا می‌کند برعهده گیرد. تفاوت میانشان آن است که سازمان جهانی همهٔ فرهنگ‌ها را حمایت می‌کند، تبادل و ترجمه و گفت‌وگو را تشویق می‌نماید و فرهنگ هر ملت را میراثی برای همهٔ انسان‌ها می‌داند، و می‌کوشد آن را قادر سازد تا وظیفهٔ ملی خود را ایفا کند تا بتواند وظیفهٔ انسانی خود را نیز ادا کند. اما سازمان عربی این نقش را تنها برای یک فرهنگ ایفا می‌کند: فرهنگ عربی. و از همین‌جا هدف نخست آن تثبیت وحدت فکری در سراسر جهان عرب و ارتقای سطح فرهنگی عربی بود، تا عرب‌ها بتوانند وظیفهٔ خود را در ارتباط با فرهنگ‌های دیگر انجام دهند و در تمدن انسانی سهمی فعال داشته باشند.
سازمان عربی بر تعدادی از مؤسسات و مراکز علمی نظارت دارد که به پژوهش و مطالعهٔ نسخه‌های خطی، ترجمه و تعریب می‌پردازند. این سازمان فعالیت خود را در قاهره آغاز کرد و سپس به تونس منتقل شد.
این سازمان در فعالیتی که برای آن تأسیس شده چه توانسته به دست آورد؟
ما به این سازمان ستم می‌کنیم اگر وضعیت کنونی فرهنگ عربی را بر عهدهٔ آن بدانیم؛ زیرا فرهنگ عربی فعالیتی است که همهٔ عرب‌ها با هم انجام می‌دهند: روشنفکران عرب، دولت‌های عربی و وزارتخانه‌های مربوطه که امکانات و ابزارهایی در اختیار دارند که می‌تواند این فعالیت را به سطحی برساند که سازمان از آن آغاز کند و بکوشد آن را فعال‌تر، گسترده‌تر، ارتقابخش‌تر و یکپارچه‌تر سازد و شناخت و تبادل آن را با فرهنگ‌های جهان محقق کند.
بی‌تردید سازمان عربی آموزش، فرهنگ و علوم دستاوردهای بسیاری داشته است. اما وحدت فرهنگی عربی همچنان هدفی است که تاکنون محقق نشده است.