رضوان السید
اندیشمند،نویسنده، دانشگاهی و سیاست‌مدار لبنانی و استاد تحقیقات اسلامی در دانشگاه لبنان
TT

پوپولیسم راست و چپ و پیامدهای آن

پوپولیسم راست و هویت‌های ملیِ ملتهب در اروپا پدیدار شد و به‌سرعت بر برخی دولت‌ها مسلط گردید؛ حتی در کشورهای اسکاندیناوی که پس از جنگ جهانی دوم لیبرال‌ترین کشورهای جهان به‌شمار می‌رفتند! در اروپای غربی نیز این جریان‌ها تاکنون توانسته‌اند ریاست دولت در ایتالیا ــ یکی از کشورهای بزرگ اروپا ــ را در دست بگیرند. همۀ این گروه‌ها با بدبینی درباره سیاست‌های «اتحادیه اروپا» و ترتیبات اقتصادی سخن می‌گویند، اما اثر آشکار آنان عمدتاً در قوانین و سیاست‌های مهاجرت دیده می‌شود؛ زیرا از آغاز به دشمنی با مهاجرانی شناخته شده‌اند که کشورهای اروپایی در سه دهه گذشته از آنان انباشته شده است. با این حال، کشور و جامعه‌ای که بیش از همه از گرایش‌های تازه راست و چپ در اروپا آسیب دیده، فرانسه است؛ جایی که جریان‌های میانه به‌شدت تضعیف شده و شکاف عمودی میان «چپ رادیکال» و «راست رادیکال» پدید آمده که ثبات نظام سیاسی کشور را تهدید کرده است.
اما در ایالات متحده، از دهه ۱۹۸۰ میلادی شورش‌هایی پیاپی در جهت راست محافظه‌کار، به‌ویژه در حزب جمهوری‌خواه، ظهور یافته است. برخلاف اروپا، در آمریکا در کنار محافظه‌کاران جدید (که از چپ آمده بودند)، گرایش‌های دینی انجیلی نیز پدید آمد که بیش از دو دهه در عرصه سیاسی اثرگذار بود. همۀ اینها با هم به چیزی شبیه یک جریان رو به رشد انجامید که «پدیدۀ رئیس‌جمهوری دونالد ترامپ» نماد و رهبر آن است. این گروه‌ها خواهان کوچک‌سازی دولت، مبارزه با مهاجرت و تقسیم جهان‌اند، نه گسترش نفوذ در آن.
پدیدۀ تازه‌ای که می‌توان در گرایش‌های پوپولیستیِ ایالات متحده مشاهده کرد، ظهور زهران ممدانی در انتخابات شهرداری نیویورک ــ بزرگ‌ترین شهر آمریکا ــ است. رئیس‌جمهوری آمریکا سخت برآشفته از ممدانی است و او را کمونیستی چپ‌گرایِ تخریبی می‌داند. ممدانی به مسائل اجتماعی شهر علاقه‌مند است و از سرمایۀ بزرگ که به زیان فقیرانِ شهر بر آن مسلط است، خشمگین. با این‌حال، جوانانِ حامی او ویژگی‌های ایدئولوژیک تندِ چپ اروپایی را ندارند و بیشتر به نسل «زد (Z)» شباهت دارند؛ نسلی که این روزها در نقاط مختلف جهان، نه تنها در ایالات متحده، بسیار درباره‌اش سخن گفته می‌شود.
اکنون سؤال این است: آیا حزب جمهوری‌خواه می‌تواند سایۀ سنگینِ ترامپ را برای مدتی طولانی تحمل کند؟ و آیا حزب دموکرات آمریکا می‌تواند «بادبادک غول‌پیکرِ کاغذیِ ممدانی» را تاب بیاورد؟ در بریتانیا، طی دهه‌های اخیر حزبی سوم پدید آمده که کرسی‌هایش در پارلمان و شوراهای محلی افزایش یافته و از سهم دو حزب سنتی کاسته است... همین‌طور در شماری از کشورهای اروپایی که ــ به‌استثنای آلمان ــ پیش‌تر از نظام حزبیِ دوگانهٔ مستحکمی برخوردار نبودند. و اکنون خودِ آلمان نیز در آستانۀ از دست دادن آن است.
جان مِرشایمر، استاد نامدار سیاست، همۀ این تحولات را ناکامیِ نظام‌های کشورهای بزرگ غربی پس از «جنگ جهانی دوم» می‌داند؛ نظام‌هایی که بر سه پایه بنا شدند: لیبرالیسم، رئالیسم و منافع ملی. آنان گمان کردند می‌توانند جهان را بر اساس همین اصول رهبری کنند و از نظر اخلاقی و راهبردی با اتحاد جماهیر شوروی رقابت نمایند. چون شوروی فروپاشید، لیبرال‌ها نظام‌های خود را معصوم پنداشتند؛ از همین‌رو روابطشان با روسیهٔ جدید تیره شد، از رشد چین غافل ماندند و به‌سوی ایجاد دولت‌های دموکراتیک از راه جنگ و مداخله نظامی رفتند که با شکست سنگینی روبه‌رو شد. جوزف نای، استاد و سیاست‌ساز مشهور، از «قدرت نرم» آمریکا سخن می‌گفت؛ یعنی جذابیتی که ایالات متحده برای بسیاری از طرف‌ها داشت. اما این جذابیت کاهش یافت؛ به‌سبب جنگ‌ها و بحران‌های فراوان، و نیز به‌سبب پیشروی جریان «منافع ملی» از یک‌سو، که اکنون با جوانان نسل «زد (Z)» از سوی دیگر روبه‌روست؛ شکافی که ممکن است ژرف‌تر شود و به بحرانی نسلی بدل گردد.
ما تاکنون سیاست‌های ترامپ را می‌شناسیم: شیفتگی او به ایجاد صلح از راه معامله‌های بزرگ. زمانی از ضعف تأثیرگذاری اروپایی‌ها در بحران‌ها و میانجی‌گری در منطقه خودمان شکایت داشتیم؛ اینک آنان عذر می‌آورند که رئیس‌جمهوری آمریکا می‌خواهد خود به‌تنهایی عمل کند و انحصار داشته باشد. سیاست‌های لیبرالیِ آمریکا در دورهٔ ریاست‌جمهوری باراک اوبامایِ پیشین را تجربه کردیم که «اخوان‌المسلمین» و «جریان‌های جهادی» را برای ما به ارث گذاشت. بنابراین، با وجود فریادهای چپ‌گرایان فرانسه و هواداران زهران ممدانی در نیویورک به سود فلسطین، باید همچنان محتاط بود؛ زیرا جریان‌های «منافع ملی» و پوپولیستی آن در اروپا و آمریکا در حقیقت سیاست‌های جهانیِ روشن و دوراندیشی ندارند، بلکه ناشی از جوش‌وخروشی درونی‌اند که نیازمند زمان است تا پخته شود و بر خطوط کلی و باثباتی استقرار یابد.
آنچه در اروپا و آمریکا می‌گذرد موج‌های بزرگِ دگرگونی است؛ همان‌گونه که در روسیه، چین و هند. اما این تغییرطلبان بزرگ همچنان «منافع ملی یا قومی» را راهنمای اصلی خود می‌دانند. سازوکارهای دگرگونی از طریق انتخابات و حاکمیت قانون همچنان غالب است؛ پس آیا این امر تضمینی برای بازگشت به حدی از میانه‌روی خواهد بود؟ کارشناسان راهبردی نسبت به پایبندی به این سازوکارها بدبین‌اند؛ در اروپا بیش از آمریکا. اما سیاستمداران حرفه‌ای همچنان مصرّند که در این حزب یا آن حزب نامزد شوند، بر اساس آنچه جاه‌طلبان رهبری برایشان فراهم می‌کنند. و دیگر میانه‌روی محور کارشان نیست؛ بلکه گوش سپردن به چیزی است که آن را رانشی به‌سوی کناره‌گیری از آمریکا، یا گاه دوری از جهان، می‌دانند.