احمد عبدالمعطی حجازی
TT

میراث عربی؛ پیوستگی یا بسندگی؟

وقتی درباره فرهنگ عربی سخن می‌گوییم، بسیاری گمان می‌کنند که منظورمان تنها میراث کهنی است؛ چه موضعشان در دفاع از این میراث باشد، چه موضعی دیگر که در آن خواستار تجدید و نوسازی هستند.
کسانی که از میراث دفاع می‌کنند، آن را ریشه‌ای برای خود می‌دانند که نمی‌توانند از آن روی‌گردان شوند یا بی‌نیاز از آن باشند، زیرا نماینده آنان است و ایشان را از دیگران متمایز می‌سازد و در این روزگار به ایشان حقی می‌دهد که جایگاه نیاکان خود را در قرون گذشته بگيرند. اما دیگرانی که به رهایی و تجدید دعوت می‌کنند، به گذشته نگاه منفی دارند، زیرا به گمانشان، گذشته مدافعان را به پس می‌برد و آنان را مقلدانی می‌سازد که آنچه به ارث برده‌اند تازه نمی‌کنند و چیزی بر آن نمی‌افزایند.
ما بر این باوریم که بیشتر کسانی که درباره میراث ـ چه منفی و چه مثبت ـ سخن می‌گویند، میراث را صرفاً نسخه‌های خطی کهن نگهداری‌شده در مخازن می‌پندارند، و این تصوری گمراه‌کننده است. زیرا میراث سرشار از ریشه‌هایی است که فناپذیر نیست و ارزش خود را از دست نمی‌دهد؛ ریشه‌هایی که می‌توانند در زمان حاضر نیز به زندگی ادامه دهند و بر آنچه گذشتگان عطا کرده‌اند بیفزایند، اگر معاصران آن را به‌درستی ارزیابی کنند، با چشم روزگار جدید بدان بنگرند، و میان آنچه صرفاً به گذشته تعلق دارد و آنچه به انسان تعلق دارد و نیازهایش را نسل پس از نسل برآورده می‌سازد، تمییز دهند.
بی‌گمان فرهنگ عربی، همچون دیگر فرهنگ‌های بشری، با میراث کهن خود پیوند دارد و نمی‌تواند از آن جدا شود؛ اما پیوستگی با میراث چیزی است و بسنده کردن به آن چیزی دیگر. معنای این سخن آن است که موضع ما نسبت به میراث و روزگار کنونی‌مان است که جایگاه و نقشی را که میراث در زندگی ما ایفا می‌کند تعیین می‌نماید. اگر میراث را ریشه‌هایی زنده و توانمند در گفت‌وگو و تعامل بدانیم، قادر خواهد بود که تکامل یابد، نو شود و به نیازهای عصر حاضر پاسخ دهد؛ وگرنه بسته و محبوس در عصر خود باقی می‌ماند. باید اعتراف کنیم که کسانی که در گذشته یا در آنچه از گذشته به آنان رسیده زندگی می‌کنند و آن را نسل در نسل منتقل می‌سازند، ولی از بررسی و بازکشف آن سر باز می‌زنند و به اکنون پشت می‌کنند، گویی که هرگز وجود ندارد و گویی زمان مکانی ثابت و بی‌حرکت است، بسیار بیشترند از کسانی که توانسته‌اند میان گذشته و حال در رفت‌وآمد باشند و حق هر یک را ادا کنند.
این کسانی که در گذشته به تصوری که از آن دارند زندگی می‌کنند، نه در اکنون با بهره‌گیری از تجربه گذشته، بر این باورند که زمان با آن گذشته به کمال رسیده است و گذشتگان برای آیندگان که پس از آنان آمدند هیچ جایگاهی باقی نگذاشته‌اند و هیچ سخنی نیفزوده‌اند جز آنچه در این نسخه‌های خطی که بسیاری از آن‌ها تا امروز بسته مانده، آورده‌اند؛ و بر آیندگان نیست جز آنکه از نابودی آن پاسداری کنند.
اما کسانی که با میراث چنان رفتار می‌کنند که گویی گذشتگان آن را به تمامی استخراج کرده و همه آنچه در آن بود بیرون کشیده و به نسل‌های نو عرضه کرده‌اند تا همه نیازهایشان را در آینده برآورده سازد ـ آینده‌ای که جز تکرار گذشته نخواهد بود ـ اینان به میراث ستم می‌کنند، زیرا بر آن حکم فقر و پایان‌پذیری می‌دهند، در حالی که گمان می‌کنند از آن دفاع می‌نمایند.
حقیقتی که نباید از خاطر محو شود این است که میراث عربی بسیار و متنوع است، و برخلاف آنچه بسیاری می‌پندارند در آنچه خود می‌شناسند خلاصه نمی‌شود، چه خود بدان رسیده باشند و چه به واسطه دیگران.
میراث عربی دربرگیرنده محیط‌ها و دوران‌های گوناگون، حوزه‌ها و ریشه‌های متفاوت، اجتهادات و مذاهب متعدد است. زیرا در زمانی و مکانی آغاز شد، سپس به مکان‌ها و زمان‌های دیگر گسترش یافت، با فرهنگ‌ها و تمدن‌هایی که در آن منتشر شد درآمیخت، با آن‌ها گفت‌وگو کرد، از آن‌ها گرفت و بدان‌ها عطا کرد. از همین‌رو طبیعی بود که میراث عرب در عراق با میراثشان در جزیره عربی فرق كند، و میراثشان در اندلس با هر دو متفاوت باشد.
غزالی در مشرق و در شرایطی که در آن می‌زیست کتاب «تهافت الفلاسفة» را نوشت، اما شرایطی که ابن رشد در اندلس در آن می‌زیست او را برانگیخت تا در پاسخ به او کتاب «تهافت التهافت» را تألیف کند.
بلکه حتی در یک محیط واحد و زمان محدود، مدارس و مذاهب گوناگون می‌شد. در سیاست، چندین قرن قدرت در دست عباسیان بود، و شیعیان با آنان مخالفت می‌کردند. امویان نیز با اینان و آنان مخالفت داشتند. خوارج هم با همه مخالف بودند. در زبان، کوفه مدرسه‌ای بود و بصره مدرسه‌ای دیگر. فقه مذاهب و جریان‌هایی گوناگون یافت؛ تفاوت میان مذهب مالک و مذهب ابوحنیفه روشن بود، و تفاوت میان محدّثان و متکلمان بسیار آشکارتر.
این غنا و آزادی در اندیشه و این اجتهادات، می‌بایست در عصر حاضر ما کسانی را می‌یافت که از آن الهام بگیرند و آن را ادامه دهند تا نیازهای ما را برآورده سازد و در عین حال وفادار به میراث و امین نسبت به آن بمانند. زیرا نمی‌توانیم تنها با آنچه به ارث برده‌ایم زندگی کنیم، بلکه با آن و با آنچه در اکنون می‌جوییم و بدان می‌رسیم نیز زندگی می‌کنیم؛ چه خود کشف کنیم و چه از دیگرانی که با ما در جهانی واحد زندگی می‌کنند بگیریم، و آن را در بوته آزمایش بگذاریم تا مزایایش آشکار شود و بتوانیم بر آن مسلط شویم و از آن بهره گیریم. این همان روشی است که باید با میراث گذشتگانمان نیز به کار گیریم؛ میراثی که امروز باید با آن گفت‌وگو کنیم و پرسش‌های روزگارمان را بر آن عرضه نماییم و در جستجوی پاسخی باشیم که در ریشه‌های زنده و گوهر قابل تجلی دوباره و رشد و تکامل آن می‌یابیم، پاسخی که به جویندگانش دانشی عطا می‌کند که پیش‌تر نداشتند.
اما این روش تاکنون نتوانسته است بر بسیاری غالب شود. دلایل آن آشکار است: پشت سر ما قرن‌هایی است که زیر سلطه مهاجمان ستمگر زیستیم، آنان که حرکت تاریخ را متوقف ساختند و ما را واداشتند که در برابر میراث خود تنها به پاسداری بسنده کنیم و از ادامه کار و افزودن بر آن ناتوان بمانیم.
جای آنان را استعمارگران غربی گرفتند که بر ما تنگ گرفتند، سرزمین‌های ما را اشغال کردند، خود را قیّم ما قرار دادند و با زبان و فرهنگ ما جنگیدند.
سوادآموزی ناکافی نیز دلیلی دیگر است، زیرا میلیون‌ها نفر را از شناخت خویشتن به دست خویش محروم می‌سازد.
پناهگاهی که جز آن نیافتیم تقلید از نیاکان بود؛ حفاظی برای خودی که تهدید به نابودی شده بود.
بی‌تردید زمان دگرگون شد؛ ما برای استقلال و آزادی پیکار کردیم، دولت‌های ملی ساختیم، مدارس و دانشگاه‌ها برپا داشتیم. اما گریختن به گذشته همچنان تا امروز خطری است که ما را تهدید می‌کند، زیرا به فرهنگی، رسانه‌ای و شعارهایی بدل شده که توان آن را دارند با بی‌سوادانی که هنوز اکثریت‌اند سخن بگویند.
با این حال، این دگرگونی‌هایی که در دو قرن گذشته پدید آمد و آنچه از فرهنگ گذشته توانست زنده سازد، فرهنگی عربی نوین آفرید که همچنان در حال شکل‌گیری و تکوین است و از حق خود برای وجود دفاع می‌کند.
و این همان چیزی است که می‌توانیم دوباره به گفت‌وگو درباره آن بازگردیم.