احمد عبدالمعطی حجازی
TT

و فرهنگ عربی... آیا در حال پس‌رفت است؟

سخنم را با پرسشی آغاز می‌کنم که در عنوان مقاله‌ پیشین گذاشتم تا خوانندگان عزیز انتظارش را داشته باشند. در آن مقاله سخن از فرهنگ عربی امروز آغاز کردم، زیرا دو مقاله‌ پیش از آن با عنوان «فرهنگ غربی... آیا در حال پس‌رفت است؟» نوشته شده بود و پاسخ من در آن‌ها مثبت بود؛ چرا که فرهنگ غربی ـ چنان‌که به نظر من و دیگران می‌رسد ـ در روزگار کنونی به عقب می‌رود. و به ذهنم رسید همان پرسش را در مورد فرهنگ خودمان نیز طرح کنم، زیرا فرهنگ ما به‌مراتب شایسته‌تر از فرهنگ غربی است که حال و روزش پرسیده شود، و من نیز سزاوارترم که این پرسش را از خودم بپرسم. از همین‌رو پرسش را چنین پیش کشیدم: «و فرهنگ عربی...؟» و ادامه‌اش را بر عهده‌ خوانندگان عزیز گذاشتم تا آن را به همان پرسشی که از فرهنگ غربی کرده بودم کامل کنند: «و فرهنگ عربی... آیا در حال پس‌رفت است؟»
و اگر در پاسخ دادن به پرسش در مورد فرهنگ غربی تردید کردم ـ زیرا نمی‌توانستم در آن‌جا حکمی کاملاً عادلانه بدهم ـ در مورد فرهنگ خودمان چندان درنگ نخواهم کرد. زیرا باور دارم که از آن به اندازه‌ کافی می‌دانم تا بتوانم به پرسش پاسخ دهم و آنچه من اکنون در آن می‌بینم، بسیاری دیگر نیز می‌بینند. اگرچه صراحت در این پاسخ دردناک است، اما از سوی دیگر واجب و ضروری است. اگر نادیده گرفتن ماجرا در کوتاه‌مدت آرامش‌بخش باشد، پیامدهایش به چیزی می‌انجامد که باید از آن پرهیز کنیم. بنابراین پاسخ من به پرسش این است: آری! فرهنگ ما در این روزگار و پیش‌تر نیز در حال پس‌رفت است. و اکنون زمان آن رسیده که همگی با هم با این خطر روبه‌رو شویم و آنچه را از دست داده‌ایم جبران کنیم، وگرنه زیان سنگین خواهد بود. بی‌فرهنگی زنده، چگونه می‌توانیم در تمدن عصر کنونی حقی یا جایگاهی داشته باشیم؟ چگونه می‌توانیم از جایگاه ناظرِ دور به جایگاه مشارکت‌کننده و سهم‌گذار منتقل شویم؟
اگر در موقعیت کنونی خود بمانیم، خود را بیرون از جهانی خواهیم یافت که هر روز از آینده‌ای به آینده‌ای دیگر گام می‌نهد.
اکنون که به اطراف می‌نگرم، به دنبال فرهنگ خود می‌گردم اما جز غیبت نمی‌بینم. آنچه را ما پدید می‌آوریم با تولیدات غربیان مقایسه نمی‌کنم؛ زیرا فرهنگ ما توان ورود به چنین مقایسه‌ دشواری را ندارد، حتی در روزگار شکوفایی‌اش، چه برسد به امروز که غرب نیز خود در حال پس‌رفت است. بلکه تنها میان آنچه اکنون تولید می‌کنیم و آنچه در میانه‌ قرن گذشته تولید می‌کردیم مقایسه می‌کنم. و اینجا خود را ناچار از تعمیم می‌یابم؛ زیرا از فرهنگی سخن می‌گویم که کشورهای مختلفی در آن سهیم‌اند و توان‌هایشان متفاوت است. اگر به مجموعه‌ تولیداتمان نگاه کنیم و به سود یا زیان آن گواهی دهیم، همه را یکسان گرفته‌ایم، با آن‌که می‌دانیم برخی کشورها بیش از دیگران تولید کرده‌اند، چه از نظر کمیت و چه کیفیت. و چون شرایط تولید فرهنگی در کشورهای عربی متفاوت یا ناپایدار است، اگر حکم را تعمیم دهیم، به کشورهایی که تولید کرده‌اند و کشورهایی که نکرده‌اند، هر دو ستم می‌شود. زیرا آثاری را که برخی ارائه کرده‌اند به حساب کشورهایی گذاشته‌ایم که جز اندکی در آن سهیم نبوده‌اند.
و می‌دانیم که سهم بزرگ‌تر و مهم‌تر از تولید فرهنگی مدرن عربی، به کشورهای خاصی تعلق دارد که تنها به تولید آن‌ها بسنده می‌کنیم و همه‌چیز را به آن‌ها نسبت می‌دهیم. و این گونه به دیگران و به کل فرهنگ عربی با تعمیم ستم می‌کنیم.
مصر فعالیت فرهنگی‌اش را در این عصر پس از خروج فرانسوی‌ها آغاز کرد. محمدعلی پروژه‌ای را آغاز نمود که آن را در مسیر استقلال پیش برد؛ استقلالی که ناگزیر پروژه‌ای فرهنگی بود: با احیای زبان فصیح عربی و ترجمه شروع شد و در نیمه‌ نخست قرن بیستم در عرصه‌های گوناگون به شکوفایی رسید.
در همین دوره، لبنان نقشی مشابه مصر ایفا کرد، و همین امر مصری‌ها و لبنانی‌ها را به همکاری در فرهنگ واداشت و در روزنامه‌نگاری، تئاتر و نشر دستاوردهای بزرگی آفریدند. از مصر و لبنان، فعالیت فرهنگی به سوریه، عراق و فلسطین گسترش یافت.
بی‌تردید این جنبش در این سرزمین‌ها پژواک و اثر خود را بر دیگر کشورها گذاشت که شروع به مشارکت و تولید کردند، بی‌آنکه حق‌شان در توجه ادا شود. کشورهای مشرق در مقدمه بودند، هرچند فعالیتشان در دهه‌های اخیر کاهش یافته است. اما در مورد کشورهای مغرب عربی، توجه به آنچه ارائه می‌کنند هنوز اندک است؛ جز نام‌های کمی که بیشتر درباره‌شان می‌خوانیم تا از آن‌ها. و این نیز دلیل خود را دارد: زبان و فرهنگ عربی در سرزمین‌های مغرب، به‌ویژه الجزایر، در محاصره و ستم بود. الجزایر گرفتار اشغال و سپس استعمار شد و فرانسویان آن را ضمیمه‌ کشور خود کردند. نتیجه‌ این امر فرهنگی الجزایری به زبان فرانسوی بود که در آن رمان‌نویس محمد دیب، آسیا جبار و شاعر کاتب یاسین شناخته شدند. چنین چیزی برای کشورهای مشرق که به دست انگلیسی‌ها افتادند رخ نداد، زیرا انگلیسی‌ها فرهنگ خود را به کشورهایی که اشغال کرده بودند تحمیل نکردند، گرچه در فلسطین جنایتی بدتر کردند و آن را به دست گروه‌های صهیونیستی سپردند که مردمش را میان مرگ و هجرت مخیّر ساختند. با این همه، فرهنگ عربی در روستاها و محلاتی که از کشتار جان به در برده بودند توانست به ما و به جهان چهره‌هایی چون محمود درویش، سمیح القاسم و امیل حبیبی را عرضه کند.
اما رویدادها و تحولات گوناگون در دهه‌های اخیر، فعالیت فرهنگی ما را در تنگنا قرار داده و میان آن و پیشرفت و شکوفایی سد ایجاد کرده است. و من ناچارم به این اعتراف کنم: فرهنگ مدرن عربی واقعاً در این روزگار رو به پس‌رفت است.
البته باید در سخن گفتن از این پس‌رفت جانب احتیاط را نگه داشت؛ زیرا شاید تنها بخشی از فعالیت‌ها در برخی کشورها گرفتار آن باشد، نه همه‌جا و نه در همه‌ زمینه‌ها. من نیز ادعای احاطه بر تمام آنچه امروز تولید می‌شود ندارم. در گذشته‌ نزدیک، مجلات ادبی و ناشران ما را از آنچه در اینجا و آنجا پدید می‌آمد آگاه می‌کردند. خبرنگارانشان در پایتخت‌های عربی و برخی پایتخت‌های خارجی ما را از آثار آگاه می‌ساختند. اگر مجله‌ «آپولو»ی مصر ـ که انجمن شعری در اوایل دهه‌ سی قرن گذشته آن را منتشر کرد ـ نبود، هرگز شاعر تونسی نامدار ابوالقاسم شابی را نمی‌شناختیم. همین مجله بود که مصری‌ها و دیگران را با نویسنده و شاعر حضرمی علی احمد باکثیر آشنا کرد؛ کسی که در اندونزی به دنیا آمد، کودکی‌اش را در حضرموت گذراند، سپس به مصر آمد تا تحصیلات عالی‌اش را کامل کند و در آفرینش ادبی فعالیت کند و تابعیت مصری بگیرد.
نقشی که «آپولو» ایفا کرد، در سراسر دهه‌ سی و چهل مجلات «الرسالة»، «الثقافة»، «الهلال»، «المقتطف» و دیگران نیز بر عهده داشتند.
در دهه‌ چهل قرن گذشته، شمار مجلات ادبی در مصر به بیش از بیست عنوان رسید که همگی یا بیشترشان در دهه‌های پنجاه و شصت ناپدید شدند.
در همان زمان که «الرسالة» مصر ـ که آثار شاعران و نویسندگان عرب را منتشر می‌کرد و در سراسر جهان عرب خوانده می‌شد ـ بسته شد، مجله‌ «الآداب» لبنان منتشر گردید تا نقش «الرسالة» را ادامه دهد، همراه با انتشاراتی که رمان‌نویس لبنانی سهیل ادریس بنیان نهاد. بر صفحات «الآداب» بود که با نسل‌های نو در لبنان، سوریه، عراق و مصر آشنا شدیم که جنبش‌های نوسازی شعر و داستان را رهبری کردند. پس اگر هنوز استعدادها وجود دارند و می‌نویسند و می‌سرایند، چگونه می‌توانیم آنان را بشناسیم وقتی تریبون‌ها از میان رفته‌اند؟
اما ناپدید شدن تریبون‌ها، جز یک معنا ندارد: نوشتن رو به پس‌رفت است، و خواندن نیز رو به پس‌رفت؛ پس فرهنگ هم در حال پس‌رفت است. و ما باید در کنار آن بایستیم تا خودآگاهی‌اش را باز یابد، آزادانه بیندیشد و آزادانه بیان کند، و از این رهگذر پیش برود و شکوفا شود.