با تغییرات سیاسی که روی داد، بازگشتن به صحبت درباره پرونده ایرانی این زمینه را دارد که به احساسات و مهآلود شدن منظر تبدیل شود به جای آنکه در تحلیل پدیده در این زمان حساس در روابط منطقهای و بینالمللی به عقلانیت نزدیک شود به خصوص اگر نویسنده از جمله کسانی باشد که مانند نویسنده همین مقاله به کرانه غربی خلیج نسبت داشته باشد. گفتم خلیج چرا که احساسات ایرانیها مبتنی بر اوهام است و ترجیح میدهند که به «خلیج فارس» نامیده شود و آن طور که گفته میشود، لابی ایرانی در واشنگتن اصرار دارد که مذاکرات آینده بین تهران و دولت امریکا باید براساس نامگذاری«فارس» باشد! به عنوان عامل نمادین که شاید این اسم در زمانی توسط جغرافیدانان غربی براین دریا گذاشته شده باشد، اما خرد جمعی احساساتی ایرانیها حاضر نیست به این نگاه کند که اسمگذاری یک بیان جغرافی است و لزوماً بر مفهوم سیاسی، اجتماعی یا فرهنگی دلالت نمیکند. سیاستهای ایرانی اوهامی دیگر و حقانیت غیرمعقولی بر این توهم بنا میکنند که امید به چیرگی در گفتوگو دارد، آن هم در قلب خود طرح سیاسی دارد که از سوی دیگران پذیرفته نیست و غیرتاریخی است. در حقیقت ساحل شرقی خلیج کاملاً عربی است، از احواز در شمال تا بندر لنگه درجنوب به طوری که در این مناطق قبایل عربی زندگی میکنند و دشت جدای از بلندیهای ایرانی فرهنگی کاملاً عربی یا نزدیک به آن دارند، اما این حقیقت در برابر تفاخر ایرانی آمیخته به حقههای حکومت استبدادی متلاشی میشوند. امروز واقعیت گویای آن است که ما با کشور و ملتی در ایران روبه رو هستیم و کشورهای عرب درهمسایگی آن قرار دارند و همه هم عضو سازمان ملل متحداند که در سطح قانون بینالمللی در مسئولیتها و حقوق با همدیگر برابرند؛ به همین دلیل میل به «غولمسلکی» برای دیگران در چارچوب روابط بینالمللی نمیگنجد. درکنار تصور در تنگن بودن ایران، واقعاً این کشور در تنگنا قراردارد. همان طور که گفتم همراه با تحولات و رویدادهای اخیر در جهان و منطقه، دولت جدید و متفاوت درایالات متحده برسرکارآمده که در پروندههای پیچیده خاورمیانه و خلیج با نگاهی متفاوت تجدید نظرمیکند و شاید با تفکرات و رفتارهای متفاوت با سابق وارد بشود، اما اصل تغییرناپذیر این است که دفاع از اسرائیل برای همه دولتهای امریکایی که ازپی هم میآیند، موضوعی ثابت است و به دلایل دینی و فرهنگی برآن هیچ اختلافی میان جریانهای مختلف وجود ندارد، تفاوت میان دولتها همان طرز بیان این تعهد است و نه اصل آن. آن مواضع لزوماً باب میل ایران نیست به خصوص پس از برقراری ارتباط بی سابقه میان برخی کشورهای خاورمیانه با اسرائیل که همه موازنهها و حتی محاسبات قدیمی را تغییر میدهد. واقعیت اینکه موضع ایران نسبت به اسرائیل یک موضع کلامی است و نه چیز دیگر؛ حرف و مشتی واژه برای نفوذ در بخشی از فضای عربی و فریب دادن آن. با وجود ضربههای نظامی که اسرائیل به مواقع تجمع نیروهای ایرانی در سوریه میزند، پاسخی دادن به آن هرچند هم ضعیف امکان دارد، اما چنین اتفاقی نمیافتد؛ چرا که نظام ایرانی میداند هرتعدی و مزاحمت مستقیم و بزرگ به اسرائیل دروازه گفتوگو با هر قدرت غربی و در رأس آنها ایالات متحده را میبندد، جدای از اینکه دروازه غار شر را چارتاق باز میکند. ایالات متحده به شکل تاریخی و علیرغم تغییر دولتها به دو چیز متعهد است؛ اول اطمینان از امنیت اسرائیل و دوم تضمین برتری آن کشور. و هر کسی که تاریخ معاصر و روابط میان دوکشور را خوانده باشد میتواند این تعهد و پایبندی را لمس کند که بارها سربزنگاه آشکارا مشخص شده که این مسئله ادامه امنیت ملی امریکاست. از سوی دیگر توافقی جدی میان کشورهای عضو شورای همکاری وجود دارد که براساس اصولی محکمتر و منافع مشترک استوار است و در دل خود خطرطمع ورزیهای ایران در منطقه وجود دارد و بیانیه «العلا» این موضوع را با کلماتی روشن مشخص کرد. عطف به ما سبق، حکومت استبدادی ضرورتاً خباثت خود را ثمر میدهد. جنگی نه چندان پنهان میان جناحهای حکومت ایرانی برسر ریاستها و سیاستها وجود دارد و خواهد ماند و شاید هم در ماههای آینده اوج بگیرد. درگیری سوم درون جامعه ایرانی رشد میکند که همزمان از مشارکت و توسعه کنار زده شده که از کثرت قربانی دادنهای بی نتیجه خسته شده است.
راه حلی که نظام برای عرضه قدرت خود برای رسانهها و جهان در پیش میگیرد، و اگر خوب درآن تأمل کنیم از دو عامل خارج نیست؛ اول توسعه و به تصویر کشیدن موشکهای بالستیک و دیگر تلاش پیوسته یا دعوت مستمر به تولید بمب اتمی است تا جهان را همچنان گروگان تهدیدات خود نگه دارد. در حقیقت ماشین جنگی یا وجود ندارند و یا فرسوده است، نه نیروی هوایی مؤثری و نه قدرت کوبنده اسلحه سنگین. دوگانه موشکها و تلاش برای رسیدن به بمب به وفور در دسترس حکومت ایران است، هرگاه حکومت ایران رو به تهدید اتمی آورد حتی برخی یارانش از آن فاصله میگیرند همانطور که در موضعگیری اخیر فرانسه روی داد، اما عنصر سومی در نمایش قدرت وجود دارد که هنوز کارخود را میکند و آن ایجاد گروههای شبه نظامی وابسته به ایران در کشورهای همسایه است، مانند لبنان، عراق، و تا حدودی سوریه. این عنصر سوم تا حدودی موقت است و در دراز مدت ثابت نمیماند، با استمرار ضعف حکومتها در همه آن مناطق موقتی است، اما هرکسی ادعا میکند آن ضعف دائمی است یا اینکه آن ملتها آماده کرنشاند، این عنصر سوم در تصور ایرانی را تنها دود و کوهها حرف و تبلیغات به وجود آوردند و خیلی زود ملتها خواهند فهمید نیازمند آزادیهای خوداند و ناگزیرند به آن دست یابند تا از استعمار ایرانی رها شوند و تظاهرات(پیش از «کرونا») در لبنان و عراق شاهدی بر درنگ و گرایش رو به افزایش مردمی بود.
ماه آینده مرحلهای درپیش داریم که شر نقابهای جدیدی برچهره میکشد؛ مرحلهای سخت که ایران با سریالی از هراساندن و مانورهای دریایی و موشکی شروع به مقدمه چینی برای آن کرد که انگیزه آنها از جهتی ترس پیشرو است و از جهتی دیگر این امید که قدرت فشار را نشان بدهد. در این شرایط کسی نمیتواند شرط ببندد که لغزشی صورت نگیرد که منطقه و اوضاع را منفجر کند به خصوص که معادله آینده متعادل نیست. اینکه دولت جدید امریکا اعلام میکند آماده ورود به مذاکرات با ایران براساس سه اصل برنامه هستهای، برنامه موشکی و دخالت در امور همسایگان است، این نیز درست است که اعلام میشود ابزار دیپلماتیک خواهد بود، اما دیپلماسی آن طور که مانیفست آقای جو بایدن میگوید (Bending not breaking) است؛« ارزیابی و نه شکستن » با قدرت اگر ضرورت ایجاب کند. در عین حال طبع و مزاج تصمیمگیران در تهران مبتنی بر وهم است و به آنها کمک نمیکند ارزیابی را بپذیرند و به سمت تصمیمهای با شرایط معقول حرکت کنند.