زنانی در کابل پلاکاردهایی با این نوشته بلند کردند: چرا جهان در سکوت و بدون ترحم ما را تماشا میکند؟ این پیش از آن بود که نظام «طالبان» تصمیم بگیرد تظاهرات و شعاردادن را بدون مجوز و همآهنگی قبلی منع کند. آن شعار پاسخ به اقداماتی بود که «طالبان» در حق زنان افغان برای پوشش، آزادی کار و ورزش انجام میدهد که در مدت بیست سال به آن عادت کرده بودند. زنان افغان به خاطر پرسش از جهان که دربرابر آنچه برای آنها اتفاق میافتد چه میکند، سرزنش نمیشوند. این فریادی است که از بیش از یک حنجره شنیدهایم، هر وقت که بیرحمی نظامی بر شهروندانش حاکم شده یا سوء مدیریت و فساد به فروپاشی اقتصادی و ضربه زدن به زندگی مردم و تهدید فرصتهای آیندهشان بکشد. فریادی که درخیابانهای شهرهای سوریه شنیدیم؛ فریادهایی که درجستوجوی کسی بودند تا آنها را از بشکههای انفجاری نظام و موشکهایش نجات دهد. در ایران شنیدیم، وقتی که نیروهای امنیتی بیرحمانه به سمت تظاهرکنندگان که به تقلب در انتخابات معترض بودند، شلیک میکردند. در روستاهای فلسطینی در واکنش به تخریب خانههای فلسطینیان و گسترش شهرکهای یهودی نشین در زمینهای آنها شنیدیم. در خیابانهای برزیل شنیدیم که به دنبال کسی بودند تا آنها را از حاکمی احمق نجات دهد که شهروندانش را از کمترین شانس برای مقابله با ویروس محروم میکند. در لبنان میشنویم که شهروندانش به دنبال کوچکترین امید میگردند تا حاکمانشان را به وجدان خود برگرداند و به درمان مصیبت بلکه مصایبی که مردمشان گرفتار آنند بروند.
فریادهای برحقی که جهانی متهم به سکوت و گاهی همدستی با نظامها علیه قربانیان را نشانه میگیرند. اما حتی با فرض حسن نیت دولتهایی که از آنها میخواهیم دخالت کنند و دست سنگدل را از بیگناهان بردارند این پرسش میماند: جهان چه میتواند بکند؟ و قدرت برانجام این کار از کجا آغاز میشود؟ و حد و مرزهایی که نظامهایی که افراد زیاندیده از آنها شکایت میکنند به بهانه حاکمیت ملی و عدم دخالت در امور داخلی ترسیم میکنند، در کجا به پایان میرسند؟
بهانه حاکمیت ملی میتواند توسط «طالبان» به کارگرفته شود. این جنبش با آنچه «اشغال بیگانه» میخواند، جنگید و کار را به تحمیل مذاکره بر دولت سابق امریکا به ریاست دونالد ترامپ رساند که منجر به توافق برعقبنشینی امریکا از افغانستان و آزادساختن 5هزار زندانی «طالبان» شد که ایالات متحده آنها را بازداشت کرده بود.
آن توافق متضمن هیچگونه تعهدی از سوی «طالبان» به شیوه مدیریت امور افغانستان نبود. همه آنچه که در خود داشت این بود که به «القاعده» یا هر گروه تروریستی دیگر اجازه استفاده از خاک افغانستان برای انجام حملات به کشورهای دیگر را ندهد. و این دقیقاً همان عاملی است که نیروهای امریکایی را سال 2001 واداشت به افغانستان حمله کنند.
با وجود بحث و جدلی که در ایالات متحده در باره درستی تصمیم رئیس جمهوری بایدن برای خروج بین لیبرالهای پرهیجان برای طرح «ساختن کشورها» و محافظهکارانی که مأموریت ارتش امریکا را حفاظت از امنیت امریکا و منافع شهروندانش محدود میبینند برپاست، با این وجود، باید یادآوری کرد، تصمیم حمله امریکا به افغانستان به عنوان پاسخ به حملات 11 سپتامبر گرفته شد، یعنی آن تصمیم برای نجات افغانستان از دست نظام «طالبان» نبود که پنج سال از حاکم شدنش گذشته بود و نه برای فشار وارد کردن به آن نظام برای درپیش گرفتن سلوک نرمتر با ملتش نبود، بلکه برای دفاع از امنیت امریکا علیه حملاتی بود که جان 3 هزار قربانی را گرفت و دو برجی را نابود کرد که نماد برجسته شهر نیویورک بودند علاوه بر حمله به مقر فرماندهی نظامی امریکا در پنتاگون. اگر آن زمان ملاعمر تن به خواسته واشنگتن برای تسلیم بن لادن و تعطیل کردن پادگانهای «القاعده» میداد، «طالبان» با موافقت امریکایی و برخی طرفهای بینالمللی مانند امروز برسرقدرت میماند.
جدای از این، بهانه دیگری میماند که مدافعان لزوم عدم دخالت در امور افغانستان به آن تمسک میجویند به این اعتبار که این یک مسئله به افغانستان، دولت و مردمش مربوط میشود. مسئلهای که رئیس جمهوری بایدن وقتی تصمیم به خروج شتابزده گرفت، برآن تأکید کرد؛ خروجی که با انتقاداتی در امریکا توسط جمهوریخواهان و دموکراتها روبه رو شد، وقتی گفت: انتخاب اینکه چه کسی بر افغانستان حکومت میکند، باید مسئولیت مردم آن کشور باشد.
مدافعان دلیل عدم دخالت میگویند: امریکا 20سال در افغانستان ماند. بر دولت و ارتش آن تریلیونها دلار خرج کرد. به تجهیز زیرساختها کمک کرد. فرصتهای زندگی و شرایط رفاهی مهیا ساخت که از قبل وجود نداشت. موسیقی و رقص را به خانهها و سالنهای نمایش وارد ساخت. فعالیتهای ورزشی گسترش یافت و بازیکنانی در مسابقات جهانی شرکت کردند... و بعد در یک ماه همه چیز فروریخت. مؤسسهها فروپاشیدند و حاکمان گریختند و ارتش گم شد و سلاح و تجهیزاتش را برای جنگجویان «طالبان» رها کرد.
و این وضعیت به این پرسش میکشاند: دخالت نظامی خارجی تا کجا میتواند یک نظام سیاسی قابل بقا برپاکند اگر زمینه داخلی مناسب آن نهال غریبهای ازاین نوع نباشد؟ و طرح «امیرپالیستی» چگونه این کارکرد را توجیه میکند اگر به بهانه حاکمیت و تصمیم ملی مردود باشد؟
این سئوال تنها به افغانستان محدود نمیشود. اجازه دهید از مثالهای دیگری که در مقدمه برشمردم بگذریم و به لبنان نگاه کنیم. این کشور، دچار اختلافات سیاسی، فرقهای و اجتماعی است. فقر درآن به سطوحی رسیده که جز در گرسنگی جنگ جهانی اول تجربه نکرده بود. بحران اقتصادیاش چنین توصیف میشود که درمیان یکی از سه بدترین بحرانهای جهانی در زمان معاصر است. رئیس جمهوری از فرانسه آمد تا راه حلی برای کمک برای نجاتش ارائه کند که به مقاماتی که مسئول آن فاجعهاند، شش ماه «مهلت» میدهد تا فرصت را به گروهی دیگر بدهند تا راه حل متفاوتی را بیازمایند. فریادهای تهمت بازگشت«قیمومیت» بلند شد و اینکه نفع فرانسه دربازسازی بندر ویران شده و وارد ساختن لبنان در برنامه تبلیغات مکرون در انتخابات ریاست جمهوری است.
نتیجه چه بود؟ یک سال در منازعه و درگیری برسر ته مانده استخوان حکومت پس از ویران شدن پیکرش گذشت، درحالی که ملت بین تسلیم شده یا همدست با این یا آن سیاستمدار به تبعیت از وابستگی فرقهای یا منافع سیاسی تقسم شده بودند.
فریاد زنان افغان مانند هر فریاد انسانی دیگر برحق است. اما ما در جهانی زندگی میکنیم که همیشه صدور نظامها درآن موفق نمیشوند و قواعدی برآن حاکماند که اجازه جانفشانی برای پاسخ به این فریادها نمیدهد.
TT
وقتی که صدور نظامها موفق نمیشود
مقالات بیشتر دیدگاه
لم تشترك بعد
انشئ حساباً خاصاً بك لتحصل على أخبار مخصصة لك ولتتمتع بخاصية حفظ المقالات وتتلقى نشراتنا البريدية المتنوعة