پیش از این خاطرات یک روحانی که مشغول روزنامهنگاری بوده به دستم نرسیده بود. دهها نفر از تاریخسازان عراق رفتند بدون آنکه کلمهای بنگارند. سکوت مایه سلامت جانهاست. بعد درپوش شیشه پس از فشاری طولانی مدت پرید و در بیست سال اخیر سیلی از کتابهای خاطرات و یادداشتهای سیاستمدارها، چهرههای حزبی، افسران بازنشسته، پزشکها، مهندسها، هنرمندها، آشپزها و خانهدارها راه افتاد تا جایی که همه چیز درهم و برهم شد. کتابی که جدیداً در بیش از 700صفحه قطع بزرگ منتشر شده چه حرف تازهای دارد؟
عنوان اصلی کتاب:«خاطرات شیخ مسجد»است. و عنوان دوم: تصاویری اجتماعی از مساجد و زندگی بغدادی در مدت اشغال امریکایی بریتانیایی عراق درسالهای 2003 و 2004. ناشر، انتشارات دانشگاهی دجله در بغداد است. نویسنده عمر علی حیدر، شیخ مسجد و کارمند اوقاف که امامت نماز جماعت و جمعه مردم را به عهده دارد و مردم را در عبادات و معاملات نصیحت میکند. همچنین خود را به عنوان روزنامهنگار، نویسنده و ویراستار مطبوعات و بخشهای خبری و معلم مدارس معرفی میکند.
انگار دوربینی دردست گرفته و میچرخیده تا هزاران عکس از کابوسی که عراق را فراگرفت بگیرد و توضیح دهد چه چیزی زمینه ساز آن شد و چه بهبارآورد. نگاهی به سخنرانی رهبران و کتابهایی که روزنامهنگاران عرب و خارجی منتشرکردند انداخته و فهرستی از نامها، ثبت منابع و پیوستی از تصاویر تهیه کرده است. براین اساس خاطرات کاملی است که خواننده میتواند هر صفحهای را بازکند و به خواندن ادامه دهد تا اندوه بر قلبش سنگینی کند. اگر شهروندی عراقی باشد که آن دورهها را مرحله به مرحله و ذره ذره تجربه کرده، این کتاب او را یکجا و یکباره در برابر کوهی از وحشتها قرارمیدهد که بر هم فشرده شدهاند تا حافظه براو رحم نکند و فراموش کند و ورق بزند.
درباره نظامیکردن جامعه میگوید که سالهای خدمت نظام برای بسیاری از سربازان وظیفه عراقی به دلیل جنگهای متوالی به 16سال رسید. همچنانکه دانشجوها و افرادی که پیش از آن ترخیص شده بودند و سنشان از 40سال گذشته بود، آنها را وارد تشکیلات نظامی موازی ساختند. اینگونه هرخانواده دارای نسلی سرباز شد که شامل پدربزرگ، پدر و نوه میشد. نویسنده به فراربزرگ مردم بغداد همزمان با آغاز جنگ آزادسازی کویت برمیگردد و هزاران سربازی که باید به یگانهای خود محلق میشدند. مینویسد« درقطاری که به سمت موصل میرفت چپیدیم و درها با هر جان کندنی بود بسته شد. در نبود سوخت برای اتوبوسها و وسایل حمل و نقل عمومی، تنها وسیله بود. مردی بود که اشک ریزان التماس میکرد تا در واگن را برای او، پسر و نوهاش بازکنیم. اما بدنهای ما پشت در واگنها چپانده شده بودند. حتی روی طاقچههای اثاثیه بالای صندلیها، بالای سرها و در راهروها و محل اتصال واگنهایی که صفحات آهنیشان مانند جنین در شکم زن حامله به کمر ما لگد میزدند. و اگر یکی از ما پایش را تکان میداد یکی داد میزد:آخ شکمم».
ذوق عمومی به سراشیبی رفت و عراق منزوی شد. شبکههای ماهوارهای همه حوادث جنگ را لحظه به لحظه برای جهان گزارش میکردند درحالی که عراقیها در تاریکی مطلق بودند. نه موبایلی، نه دیش ماهوارهای و نه «اینترنت». بعد اولین جمعه پس از اشغال فرارسید. و میخوانیم:« درخطبه به مردم چه باید بگویم؟ چه بگویم درحالی که همه متحیر و بهتزدهاند؟ بالای منبر رفتم و کلمات بی اراده از دهانم خارج شدند: مردم، به خدا این یک مصیبت است. بیشتر نمازگزارها به گریه افتادند. پس از نماز، گروهی از افسران بلند شدند و از من خواستند همین حالا رهبر یک تشکیلات نظامی را معرفی کنم که جنگ با امریکاییها را به عهده بگیرد و من اعلام جهاد کنم. همه را آرام کردم و از آنها خواستم بنشینند و منتظر بمانند تا روزهای آینده چه خواهند داشت که جهادهای دیگری هم وجود دارد از جمله کشیده نشدن به سمت فتنهها و بستن راه بر فرقهگراها و محافظت از افراد ضعیف... به حرفم گوش دادند و علیرغم میل باطنی به خانههای خود برگشتند».
TT
خاطرات شیخ مسجد
مقالات بیشتر دیدگاه
لم تشترك بعد
انشئ حساباً خاصاً بك لتحصل على أخبار مخصصة لك ولتتمتع بخاصية حفظ المقالات وتتلقى نشراتنا البريدية المتنوعة