آدم برای سالی که آخرین نفسهایش را میکشد اندوهگین نمیشود و اگر اجازه داشت آن را از عمرش حذف کند تردیدی به خود راه میداد. لذت زندگی در این است که طبیعی، گرم و زیبا باشد و اینکه کمبودها معقول، پذیرفته و محتمل باشند. سکونت پشت ماسکها، زندگی شیرین نیست حتی اگر ضروری باشند و نه دوری گزیدن از دست دادن و درآغوش کشیدن و دور میزها نشستن. گرمای بشری بالاترین نوع گرماهاست که تقریباً تنها آرامش بخش در این جهان وحشی است؛ جهانی که مادر درآن برای به آغوش کشیدن فرزندان، بغل کردن نوهها و نزدیک شدن به همسایهها تردیدی به خود راه نمیدهد. انگار سیمهایی درهم تنیده بین انسان و اطرافش و نزدیکترین اطرافیانش کشیده شده است. دوستی با انزوا دوستی نیست و مهربانی حقیقی با دیوارها بسته نمیشود. آدمی خلق نشده تا در لانهاش کمین کند و سرنوشتش مانند سرنوشت پرندههاست؛ یعنی چرخیدن و پرواز کردن و دور شدن و برگشتن. این در جا رفتن و برگشتن یادآور درد درختان در معرض شکستن است.
در آخرین روزهای سال آدم حساب و کتابهایش را مرور میکند و نگاهی به حسابش در بانک شهر و سپردهاش در بانک عمر میاندازد. مرد سرمایه حاصل معاملههایی که برده و ناکامی معاملههایی که تباه شده را مرور میکند. سیاستمدار آخرین نظرسنجیهای مردمی و رویکردهای افکار عمومی و پدیدههای جدید گمراه سازی را تورق میکند و کارمند درباره گران شدن امور معیشتی و مشوقها و نیم لبخندی که رؤسا در پایان سال برای درهم شکستن انتظارات کارکنان برچهره میکشند، میپرسد.
بهترین کاری که یک روزنامهنگار در پایان سال انجام میدهد این است که به سمت بازنگری حوادث سال رو به پایان نرود و اگر چنین کند با صحنههای دردناک بسیاری روبه رو خواهد شد. نمایش دردها او را به افسردگی میافکند و التفات و نگاه به اجساد سرگردان در دریاهای جوانانی کافی است که از موطنهای بخیل یا دولتهای شکست خورده ناامید شدند. پیکرهایی که در دو روز گذشته بعد از اینکه نتوانستند پا بر خاک بریتانیا بگذارند به اربیل برگشتد، بهترین دلیل است. دریا نارو میزند مانند خشکی بلکه هم شدیدتر. ممکن است وقتی روزنامهنگار در مثلث امریکایی- روسی-چینی و اوضاع پیشبینی شده درسال جدید بچرخد، بازنگری او را به درنگ بکشاند. همچنین ممکن است مذاکرات هستهای روزنامهنگار را به این پرسش بکشاند که تا کی خاورمیانه براساس زمانبندی ایرانی و بادهای برهم زننده ثباتی که به همراه دارد زندگی خواهد کرد؟
گفتم از این بازنگری بگریزم و با همسایه برتانیاییام ساکستون، مردی که همه عمرش را در سفر بین باغهای موسیقی و ادبیات گذرانده و اکنون تنها زندگی میکند و جز برای خرید برای سد جوع بیرون نمیرود و همنشینی جز عصا ندارد قراری در پارک عمومی بگذارم. نگران این اروپایی آکنده از لحن و عنوانهای جذاب از هجوم وحشیانه «کرونا» و ناروی «اومیکرون» بودم.
«از مردن ترسی ندارم. در اواسط دهه نهم عمر، آمدن این مسافر طبیعی و با قدرت مطرح میشود، اما من از احتمال اینکه زمین را پیش از اعلام پیروزی آن هم با ضربهای تمام کننده به این ویروس ترک کنم درعذابم. میدانم تاریخ جهان به هیچ وجه صورتی نبوده؛ جنگهای له کننده، حملات ویرانگر، نابودسازی شهرها و تمدنها. کشتن میهمان دائمی تاریخ بشری است، یک بار نتیجه سنگدلی بشریت و بارها براثر مصایب خود طبیعت».
و اضافه کرد« خوب میدانم کرونا هنوز جایگاه اول در سلسله ویروسهای کشنده را نگرفته و به احتمال زیاد نتواند بگیرد. جهان ویروسهایی را به خود دیده که میلیونها قربانی گرفتند، طاعون از کرونا هولناکتر بود و جنایتهایش بسیار بیشتر. آنفلانزای اسپانیایی در قرن پیش موجب مرگ پنج میلیون نفر و ابتلای یک چهارم جمعیت جهان شد. جهان آبله را از یاد میبرد که پانصد سال پیش موجب مرگ56 میلیون نفر شد. همه اینها درست، اما کشتار کنونی دردناکتر است چون پس از رفتن بشر به ماه و موفقیتش در گشودن اسرار بسیار و پس از این انقلابهای علمی و تکنولوژیکی پیش آمد که اعتماد به توانایی مواجهه ویروسها را چندبرابرساخت».
و ساکستون که مصایب جنگ دوم جهانی را درسن جوانی تجربه کرده گفت:« جنگ کرونا خطرناکتر و خشنتر است. درجنگ دوم جهانی میتوانستی خود را درپناهگاه یا پشت دیوار پنهان کنی. میتوانستی به روستاها فرارکنی یا به سرزمینی بی طرف که مورد هدف قرارنمیگیرد پناه ببری. با وجود کرونا نه مناطق ایمن وجود دارند و نه محافظت شده و مرگ به دورترین جزایر اقیانوسها رسید. در جنگ جهانی دوم جبهههایی از سلاح و مردها و حس همبستگی بود. در جنگ کرونا آدم به سمت تبدیل شدن به جزیرهای وحشتزده برده شد. از بمب و هواپیما یا ترکش موشکی نمیترسی. تو از نفس فرزند و برادرت و همکارت میترسی، انگار خطر در همه جا خانه کرده و از هرجنبنده در اطرافت میآید. در جنگ جهانی دوم به این اعتماد میکردی که نتایج فرسایش حتما پدیدار میشوند و نام دشمن معروف است و نشانی دارد و روزی خسته برای امضای قرارداد صلح یا تسلیم و آتش بس پاپیش میگذارد. این محاسبات به کار دشمن ناشناخته و بدون نشانی مانند کرونا نمیآیند».
توجهم را جلب کرد که « در دهه نهم زندگی تصور میشود انسان از مرگ نترسد. حقی است که گریزی از آن نیست خواه با کرونا یا با چیزی دیگر. مصیبت دراین است که اعتماد بشریت به پیشرفتش را متزلزل کرد و رشته پیوند را گسست و نشانههای زندگی طبیعی را ویران کرد و مردم را به موجوداتی وحشت زده مبدل ساخت که پشت ماسکها پنهان شدهاند. بیشترین چیزی که مرا میترساند میزان خسارتهای بشری، اقتصادی و آموزشی است که بعداً و زمانی که ویروس از نفس بیفتد و قبضهاش از دور گلوی گروگانهایش شل شود مشخص میشوند. افزایش بیکاری و فقر و انباشت احساس یأس، همه اینها مینهایی هستند که درسالهای آینده منفجر میشوند».
سخن به درازا کشید، اما جمله آخری که نودساله پرتجربه گفت مرا به تأمل واداشت. نام قهرمانها برای من اشتراوس، بتهوون، شوپن، موتسارت، بالزاک، پروست، فلوبر و استاندال بود و شایسته احترام و القاب بودند، اکنون من شدیداً به قهرمان ناشناخته احترام میگذارم، مردان و زنانی که در خط تماس با ویروس میایستند و در بیمارستانها برای نجات مبتلایان از قبضه قاتل زنجیرهای مبارزه میکنند. عمرم را مجذوب موسیقیدانها و ادبا گذراندم، اما جهان را در زمان ویروس جز پزشکان و دانشمندان کسی نجات نمیدهد.
فکر قهرمانهای جدید برایم جالب بود؛ اعضای کادر پزشکی که در شرایط بسیار سخت مبارزه میکنند و گاهی هم زندگی خود را هزینه میکنند. بهترین پایان سال این است که جهان به احترام قهرمانهای جدید خم شود که اگر تلاش بسیار آنها نبود، قاتل زنجیرهای آمار و ارقام بی سابقهای در شمار قربانیانش ثبت میکرد که با میلیونها شمارش میشوند.
TT
زمانه قهرمانهای جدید
مقالات بیشتر دیدگاه
لم تشترك بعد
انشئ حساباً خاصاً بك لتحصل على أخبار مخصصة لك ولتتمتع بخاصية حفظ المقالات وتتلقى نشراتنا البريدية المتنوعة