پنجره ای بسوی جهان ایرانی و دنیای عرب
امپراطوری فاتن
امپراطوری فاتن
تلویزیون «امپراطوری میم» را باز پخش میکند. بیننده نمیداند فیلم را چند بار دیده؛ اما دوست دارد دنبال کند و از آن بازیش لذت ببرد، او فاتن حمامه است که حضوری شگفتانگیز دارد. او را میان زیبارویان صفحه تلویزیون تماشا میکند و تنها او را میبیند. در نگاهش جذابیتی مانند جاذبه کوه مغناطیسی است. نگاهی وسوسه انگیز، بیرحم یا تهدیدآمیز نیست، بلکه سخنی همچون دعاست که چشمانش زمزمه میکنند.
درباره فاتن و شادیه بگومگو میکنند. کدام یک ازآن دو در دل مردم بیشتر نشسته؟ انصاف الزام میکند از این مقایسه دوری گزید. گویی میان قاهره و اسکندریه دست به مقایسه میزنی. دو شهری عظیم که واژههای بسیاری آنها را به هم نزدیک میکند و شباهتی به هم ندارند. شادیه پادشاهی خود را دارد و فاتن امپراطوریاش را. و سینما زمین جنگ و دیدار است.
به فاتن حمامه که این روزها یادبود زاد روزش فرامیرسد، ایراد میگرفتند که او از شیکی طبیعی برخوردار است و مناسب نقش کشاورز و دختر روستایی نیست. اما عزیزه در «الحرام» موفق شد، آمنه در «دعاء الکروان» و همین طور عیشه در «یوم حلو و یوم مر/یک روز شیرین و یک رو تلخ» مسلط بود.
فاتن برای آنکه خوب از عهده ایفای نقش عزیزه برآید ساکن صعید شد و حرکت زنان کشاورز و طرز سخن گفتن و راه رفتنشان را زیرنظر گرفت. اعتراف میکند با این همه اشتباه میکرد و خطاها را تصحیح. ایفای نقش او را ناگزیر ساخت روبه روی «طشت لباس شستن» بنشیند. و همکارش رجاء حسین به او تذکر داد که لباسها را به روش مردم قاهره میچلاند و زنهای کشاورز برعکس میچلانند.
خلق و خوی شیکش به او این امکان را داد که با هنری برکات تعامل کند. کارگردانی که به زبان فرانسوی حرف میزند و با آرامش کارمیکند. فاتن میگفت کارگردانی را که با صدای بلند صبحت میکند دوست ندارد که « روی کومبارس خط میکشد». با این حال ماجراجویی کرد و دست به تغییر زد . «الطوق و الاسورة/ گردنبند و دستبندها» خیری بشاره را دید و تصمیم گرفت با او در «یوم حلو» همکاری کند. کارگردانی جوان درحالی که او آماده ایفای صدمین نقش خود میشد. با خیری دیدار کرد و خیالش راحت شد. در ابتدای فیلمبرداری حس کرد جوان ملاحظهاش را میکند. با همه کارنامهاش پیشش آمده بود. فاتن هم از او میترسید؛ چون درباره غرور کارگردانهای تازهکار شنیده بود. برای آنکه یخ بینشان را آب کند به او گفت:« ببین، من از کارگردان خوش اخلاق خوشم میآید. باید همدیگر را بفهمیم. اگر این طور باشیم من خیلی خوب کارمیکنم».
اینکه فاتن «خوب» بازی کند یعنی هرچه را در سردارد اجرا میکند. به کارگردانها گوش میدهد و حرکتی را که نپذیرد اجرا نمیکند. با همه دم و دستگاهش به استودیو میرفت. هولهها، شانه، برس آرایش، ترموس چای و صندلی آلومینیومی را که راننده از ماشینش میآورد. در فاصله استراحت بین صحنهها روی جایی که غبارگرفته نمینشیند.
دخترک «یوم سعید/روز خوش» بزرگ شد و حضورش روی صفحه کمتر گشت. ناراحت نبود از اینکه از نقش دختر محبوب به نقش مادرها منتقل میشد. «چرا ناراحت بشوم؟ پسرها و دخترهایم در فیلمها از دختر و پسر واقعیام کوچکترند». سنش بالاتر میرفت و دست نمیکشید. نه از سر عناد و خودستایی، بلکه شاید از خستگی و بینیازی. خواستار نقش متفاوت میشد. دیگر تنها بازی در فیلم و سریالی را میپذیرفت که از آن خوشش میآمد. به اطرافیانش میگفت:« خیال کنید من آدم گمراهی هستم. هرگز از خانهام بیرون نمیروم مگر اینکه نقشی باشد که از آن لذت ببرم». او اولین کسی بود که از فیلمهایش لذت میبرد. خود و همکارانش را زیرنظر میگرفت و اجازه نمیداد لغزشی رد شود. یا میخواست برداشت تکرار شود یا رضایت میداد و میگفت:«براوو».
او تولید را هم تجربه کرد، اما در حقیقت تولید کننده همه فیلمهایش بود. مسئولیت موفقیت هراثری را به دوش کشید که درآن ظاهر شد حتی اگر یک سکه ازآن به جیبش نمیرفت.
غایب شد و برگشت و با هر برگشتی هواداران وفادار خود را پیدا کرد. چندین دهه همراهش بودند و فیلمها و ازدواجها و غم و اندوههایش با صاحبان قدرت در زمان تحکم را دنبال کردند. کودکی بود و بعد خواهر شد، سپس محبوبه گشت و بعد تبدیل به مادرشد. وقتی گردش خونش سست شد و درسن 84 سالگی به طور کامل غایب شد، صفحات تلویزیون عربی تنها یک هنرپیشه را از دست ندادند بلکه بانویشان را از دست دادند.