سال 1949، هشتاد سال پیش راننده تاکسی با زنی چهل ساله که از عرض خیابان میگذشت، تصادف کرد. زن برای پنج روز در بیمارستانی در آتلانتا به کما رفت. او مارگرت میچل، نویسنده امریکایی و پدیدآورنده «برباد رفته» بود؛ رمانی که 30 میلیون نسخه از آن فروش رفت و براساس آن فیلمی ساخته شد که هنوز در سالنهای سینما اکران میشود و بر صفحههای تلویزیونها نقش میبندد. و امروز هالیوود هشتاد سالگی ساخت این فیلم را جشن میگیرد، فیلمی که یک میلیارد و 850 میلیون دلار درآمد کسب کرد.
میلیونها زن و مرد در چهارگوشه جهان، آخرین سکانس آن فیلم را به یاد دارند. قهرمان سکارلت اوهایو به تأمل در زندگی گذشته خویش درنگ میکند. عشق و خیانت و جنگ و بلندپروازی و سرکشی. آیندهاش چگونه خواهد بود؟ لبهایش را به هم میچسباند و تصمیمی میگیرد: «فردا به همه چیز فکرمیکنم. فردا روز دیگری است». خوانندگان زن و مرد آخرین صفحه رمان را برمیگردانند و خواستار ادامه میشوند. میخواستند بخش دومی منتشر بشود. همه جا دنبال نویسنده راه افتادند و این پرسش را تکرار میکردند: «آیا اسکارلت پیش دوست محبوبش رد باتلر برمیگردد؟». مارگرت میچل تصمیم گرفت قلم به دست نگیرد تا ادامهای برای آن داستان عشق داغ بنویسد. این رمان ده سال از عمرش را گرفت و آماده نبود ده سال دیگر را از دست بدهد. تهیه کننده اسطورهای دیوید سلزیک پیشش رفت و چیزی نمانده بود به پایش بیفتد. اما او سرش را بالا گرفت و تن به وسوسههای مادی نداد. علاوه بر آن به وصیت نامهاش بندی افزود که در آن نوشته بود، مخالف مطلق آن است که کسی ادامهای برای رمانش بنویسد یا فیلمی بسازد.
پس از مرگش برادرش استیو میچل اداره میراثش را به عهده گرفت. وکیلی بود آشنا به حرفهاش و به وصیتش احترام گذاشت. روزی نماینده شرکت تولید کننده سینمایی بزرگی به دیدنش آمد. به او گفت مالکیتش بر حقوق رمان پس از پایان دوره وکالت معین در قانون ساقط میشود. در آن زمان دهها نویسنده و کارگردان میتوانند دست به کارشوند و او نخواهد توانست مانع آنها بشود و حتی یک پاپاسی هم به دستش نمیرسد. برادر وصیت خواهرش را کنار گذاشت و وارد مذاکره شد. اما مشکلات نوشتن بخش دوم «برباد رفته» سالها ادامه یافت. شرکت«مترو گولدن مایر»، تهیه کننده فیلم اول شکایتی علیه خانواده میچل مطرح ساخت که حقوق بخش جدید را به شرکتی دیگر بخشیده.
رواقهای محاکم در امریکا مانند حمامهای مصری است؛ بیرون رفتن از آن مانند وارد شدن در آن نیست. هر مسئلهای، مسائلی تازه زاد و ولد میکرد. برادر وکیل تاب انتظار کشیدن را نیاورد. سنش بالا رفت و رمان هنوز رنگ نور ندیده بود. او هم به هیچ وجه پیش از شروع نوشتن به میلیونها نخواهد رسید. وقتی جیمز گولدمن، کارگردان اسکاری متنی ارائه کرد که وارث با آن موافقت کردند، شرکت تهیه کننده به دلیل اساسی آن را رد کرد. دراین متن «مامی» پیش خدمت سیاه اسکارلت در آغوشش جان میدهد. خوانندگان عاشق این زن چاق وفادار شده بودند و حاضر نبودند او را روبه مرگ ببینند. حتی زن خود گولدمن جوش آورد وسرش داد کشید:
«چطور جرأت کردی شخصیتی را بکشی که در دل ما جای گرفته است؟».
مسابقهای برای نوشتن بخش دوم برگزار شد و شش نامزد پا پیش گذاشتند که هرکدامشان خلاصهای از طرحشان را ارائه کردند. در نهایت با الکساندرا ریپلی موافقت شد. نویسندهای که پیش از آن امریکاییها نامش را نشنیده بودند. آیا کسی مارگرت میچل را پیش از انتشار تنها رمانش میشناخت؟ عجیب اینکه الکساندرا در شکل و شمایل شبیه مارگرت بود و تقریبا هم سن و سالش. علاوه برآن به کمک عصا راه میرفت به دلیل حادثه تصادفی که دچارش شده بود. در سال 1991 ادامه منتشر شد و عنوان «اسکارلت» برخود گرفت و براساس آن سریالی تلویزیونی ساخته شد. «مامی» برباد نرفت بلکه به دستور عشق زندگی کرد. این یکی از پدیدههای نادر ادبیات بود که خوانندگان دخالت کردند تا میل و خواستهشان را بر نویسنده تحمیل کنند.
TT
هشتاد سال با باد
مقالات بیشتر دیدگاه
لم تشترك بعد
انشئ حساباً خاصاً بك لتحصل على أخبار مخصصة لك ولتتمتع بخاصية حفظ المقالات وتتلقى نشراتنا البريدية المتنوعة