غسان شربل
سردبير الشرق الاوسط
TT

ولادمیر بزرگ و زمین بازی اوکراینی

داستان تنها اوکراین نیست. فراتر و خطرناک‌تر است. روسیه باید حساب‌های خود را در وقت مناسب تسویه کند. وقت مناسب به معنای رهبری استثنایی است که مناسب رهبری خطرناک در نقطه‌های عطف باشد. مسئله تنها به اوکراین مربوط نمی‌شود. همچنین به رؤیای قدیم اروپایی برای رام ساختن روسیه و کوچک کردن آن برمی‌گردد. به رؤیای غرب برای اجبار روسیه خفته زیر برف برای گشودن دفترها و قبول نسخه‌های غرب مدعی پیروزی‌. مبارزه‌ای تمدنی و فرهنگی که درآن سلاح، هراس‎ها و منافع و بی رحمی نقش‌ها درهم می‌آمیزند.
اوکراین کشوری گرفتار لعنت جغرافیاست. برخی مردمش رؤیای پیوستن به باغ اروپایی و واگذاشتن خستگی‌های روسیه به مردمش را درسر دارند. و برخی ازآنها خود را تسلیم سرنوشت مشترک دو کشور می‌کند که گویی« ملتی واحد در دو کشورند». جغرافیا ظلمی همیشگی است. اوکراین مانند بسیاری از کشورهای جنگل جهان این داستان را کاملاً می‌‌داند.
داستان تنها اوکراین نیست. فرصتی است برای تکان دادن تصویر امریکای بایدن پس از لرزاندن آن در مغاره افغانستان. فرصتی برای قراردادن امریکای مشغول «خطرچینی» در برابر آزمونی که نمی‌‌توان گذراند. واشنگتن وارد ماجراجویی شعله‌ور ساختن جنگ جهانی به خاطر اوکراین نمی‌شود. همه تهدیدهای غربی سخن از «عواقب وخیم» می‌گویند، اگر نیروهای روسیه وارد اوکراین شوند. و این عواقب یعنی تحریم‌های اقتصادی و دیپلماتیک است. قیصر از این نمی‌ترسد هرچند احتمالا اوکراین را از درون ساقط کند به جای آنکه مجبور شود به آن حمله کند. با اعصاب سران غرب و ژنرال‌های «ناتو» بازی می‌کند. نیروهای خود را سر مرز حرکت می‌دهد و هراس‌ها را بیدارمی‌کند. بعد هم شرط‌های سختی را پیش می‌کشد. انگار می‌خواهد کشورهای عضو پیمان آتلانتیک را از دست‌آوردهایی که پس از فروپاشی شوروی کسب کردند محروم سازد. همچنین ازآنها می‌خواهد قلعه‌های‌شان را به جای خود برگردانند پیش ازآنکه پیشروی کنند، با اتکا بر این باور که دندان‌های نیش روسیه کشیده شده است. دیگر بازی همچون گذشته اغواگر نیست. تکرار پیروزی‌ها هاله جشن‌ها را نابود می‌کند. نبود خطر طلای هیجان را ازبین می‌برد. دراین نقشه پهناور جایی برای خصمی خوفناک و شریکی نگرانی آفرین نیست. گویی تو تنها به مسابقه بروی و با جام برگردی. دست زدن‌های رسمی و لخندها پروتکلی‌اند.
بازی در کنترل است و مدخل شگفتی‌ها محکم بسته شده. کسی جرأت نمی‌کند قانون اساسی را به چالش بکشد. همه سرها بدون تردید خم می‌شوند. وزرا. نمایندگان. حاکمان مناطق. ژنرال‌ها با نشان و مدال‌هایشان. بارون‌های مؤسسه‌ها و شرکت‌ها با دفاترکاری‌شان. گزارش‌ها می‌گویند هیچ کسی انگشت اشاره را به نشانه تهدید یا اعتراض تکان نمی‌دهد. علف‌های هرز خیلی زود و پیش از آنکه پابگیرند چیده می‌شوند. رسانه‌های زیر سقف مشخص شده اقامت دارند. همین چیز را می‌توان در باره شبکه‌های اجتماعی گفت. چنگال و نیش مخالفان کشیده شده است. چیزی شبیه تزئین برای راضی ساختن غربی‌ها و تجارت‌خانه‌های حقوق بشری. وقتی حاکم بدل به رهبری بلامنازع بشود، قانون اساسی را مطیع دفتر کارخود می‌سازد.
آرامشی عمیق و خسته کننده. هیچ کسی جرأت ارتکاب رؤیای اقامت در کرملین را نمی‌کند. اقامت ساکن کنونی با پایان باز است و وعده‌های قانونی ظاهری در سایه رهبرانند. دشمنی که نمی‌توان رام کرد یا پیشروی‌اش را متوقف ساخت. مسئله سن است. سال دیگر پا به هفتاد می‌گذارد. سن تنها شهروندی است که دربرابر خواست قیصر کمر خم نمی‌کند.
ده روز آخر سال طعمی گزنده دارند، نه فقط برای اینکه سپرده با بانک عمر تضاد دارد بلکه به این دلیل که خاطرات بی هیچ اجازه‌ای وزیدن می‌گیرند. درست در چنین هفته‌ای و مشخصاً سی سال پیش. میخائل گورباچف پنهان شد و اتحاد جماهیر شوروی نیز هم. فروپاشی نیز امضای بوریس یلتسین و سران جمهوری‌ها را به همراه آورد. بزرگ‌ترین «فاجعه ژئوسیاسی قرن بیستم» رقم خورد و روسیه تاریخی زیر تابلوی اتحاد جماهیر شوروی شکست خورد.
ساده نیست که یتیم از خواب بیدار شوی حتی اگر در سن سی و نه سالگی باشی. کشورت از دست رفته باشد. همان کشوری که ناپلئون و سپاهش را شکست داد، هنوز توپ‌های مذلتش را در باغچه کرملین نگهداری می‌کند. کشوری که کمر اروپایی دیوانه‌ای به نام آدولف هیتلر را شکست و از پشت دیوارهای مسکو سنگین پس زد و پس از آن تا لانه‌اش دنبالش کرد و خطوط چهره اروپا را تغییر داد.
گاهی افکار سنگدلانه‌ای سراغش می‌آیند. مانند اینکه گورباچف پیر را فرابخواند و از او بخواهد آشکارا از شهروندان اتحاد جماهیرشوروی برای فروپاشی بزرگ عذرخواهی کند. از ذهنش می‌گذرد پس از عذرخواهی او را به سیبری بفرستد تا روزهایش بر دیوارهای سلولش یخ بزنند. می‌خندد. عقربه‌های زمان به عقب برنمی‌گردند. سئوال عجیبی از ذهنش می‌گذرد: گورباچف به ژوزف استالین چه خواهد گفت اگر در جهان دیگر به هم برسند؟ لبخند می‌زند. بوی دهه هفتاد به سناریوهای عجیب کمک می‌کند. سلامتی بدن زخم‌های روح را پنهان نمی‌کند. و زخم‌ها بسیارند. ولادمیر پوتین نزدیک دیوار برلن بود وقتی فروریخت. پیش از این صحنه باور داشت سیستم «کا گ ب» که به آن وابسته بود نه به خواب می‌رود و نه فریب حوادث را می‌خورد. گمان می‌کرد اتحاد جماهیر شوروی متولد شد نه برای آنکه بماند بلکه همچنین برای آنکه پیروز شود. «رفقا» در اروپای شرقی به سال‌های دوستی خیانت کردند. همچنین به پیمان ورشو نارو زدند. از قطار شوروی به رؤیای اروپایی پریدند. جمهوری‌های شوروی نیز خیانت کردند. اولین فرصت را برای جدایی غنیمت شمردند. رفقا دست خود را از حزب لنین شستند. رابطه با دستگاه‌های امنیتی را لکه ننگی پاک نشدنی پنداشتند. کسانی که برای حزب و دبیرکلش دست می‌زدند، رؤیاهاشان به راضی کردن سفیر امریکا خلاصه شد. جناب سفیر جامه نصیحت کننده و هشدار دهنده و صاحب حرف اول و آخر به تن کرد و به رهبری پیرامون روش‌های خروج از زیر آوار تبدیل شد.
زخم‌هایی بسیار در جان یک مرد. آلمان غربی کمک ارسال می‌کرد تا مسکو دست از آلمان شرقی بردارد. تصویر خواری مانند مردی که فرزندانش را بفروشد. کشورهای صنعتی آماده کمک به روسیه بودند، اما آن را مشروط به انجام اصلاحات می‌ساختند. روبل مانند کشور کمر خم کرد. و افسران «ارتش سرخ» لباس‌ها و نشان‌های خود را به مشتی دلار می‌فروختند. و دردناک‌تر تکه تکه کردن اجزای گروه اسلاو بود که شامل روسیه، اوکراین و بلاروس می‌شد. پیش از این پوتین اوکراین و گرجستان را با کندن بخش‌هایی از پیکر دو کشور مجازات کرد. و گام ملحق ساختن کریمه هنوز از ذهن‌ها نرفته است. بازی کنونی به معنای گرفتن اعتراف غرب به بازگشت امتداد سرزندگی روسیه است به طوری که غرب تعهد کند حضور نظامی نداشته باشد. پیامی به اوکراین و سایر همسایه‌ها و همچنین غرب است.
قیصر میدان مبارزه را وسیع کرد. اوکراین، سوریه و زمین‌های بازی متعدد افریقایی. ارتش روسی، کارشناسان یا «گروه واگنر». سی سال پس از فروپاشی بزرگ، صاحب طرح انتقام موفقیت‌هایش را برمی‌شمارد. حال حاضر نگرانش نمی‌کند. جایگاهش در تاریخ برایش مهم است. آیا در همان صفحه‌ای خواهد بود که پترکبیر و کاترین دوم وجود دارند؟ و از استالین چه خواهد شنید اگر دیدار در جهانی دیگر روی داد؟