بسیاری از ما از سخن گفتن در باره جنگ مذهبی و خطرات آن به دلیل تأثیراتش بر دین و ارتباط با جهان اجتناب می کنیم. اما ما عرب ها و مسلمانان از قرن نوزدهم با اتهام جنگ مذهبی علیه جهان و تمدن آن روبه رو بوده ايم. این اتهام از سوی استعمارگران انگلیسی و فرانسوی مطرح شد، زمانی که آنها جنبش های مقاومت استعماری را تحت عنوان «جهاد»، به عنوان جنگ مذهبی می دانستند، در حالی که مسلمانان استعمار را یک جنگ صلیبی جدید می ديدند. ساموئل هانتینگتون، صاحب نظریه «برخورد تمدن ها» در دهه 1990، زمانی که در تز خود بیان کرد که در برابر تمدن یهودی-مسیحی پیروز در جنگ سرد، تداوم جنگ مذهبی علیه جهان را به ما یادآوری کرد؛ اسلام «مرزهای خونین» دارد. از جمله اشتباهات محاسباتی و مدیریت نادرست، سالهای پس از این تز بود که به نظر میرسید ادعاهای هانتینگتون در مورد برنامهها و اقدامات القاعده و داعش را، بهویژه پس از حملات سال 2001 و تهاجم به سوریه و عراق تأیید میکرد.
عرب ها و مسلمانان در دهه های اخیر از طریق دولت ها و نهادهای مذهبی براى مبارزه با افراط گرایی و تروریسم به نام اسلام و انجام اصلاحات جدید اسلامی از طریق انتقاد رادیکال از مفاهیم و گفته هایی که توهم تأييد خشونت یا حمایت از آن را به وجود می آورد، تلاش های زیادی کرده اند.
اما موج اسلام گرایی که در دهه های هفتاد و هشتاد قرن گذشته و در دهه نود اوج گرفت، دركنار فشارهای ناشی از مشکلات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، مقوله اى برای احزاب در اجرای احکام شرعی و «دولت اسلامی» شد. و اين مسئله باعث شد که بادها در بادبان اسلامگرایان به وزش خود ادامه دهند. این امر با شکست پیمان «اسلو»(1993) و ترور اسحاق رابین (1995) و تشدید حملات انتحاری در داخل اسرائیل توسط «حماس» با حمایت سوریه و ایران همراه شد. این نیز با ظهور تدریجی جريان راست در اسرائیل، از جمله راست خواهان شهرک سازی و راست مذهبی همراه بود. علاوه بر این و آن، اعلام بن لادن مبنی بر تشکیل جبهه ای برای مبارزه با «یهودیان و صلیبیون» نفت بر آتش ريخت(1998).
خشونت به نام دین با حمله القاعده به آمریکا در سال 2001 و ادامه حملات تروریستی در کشورهای مختلف اروپایی به اوج خود رسید.
عوامل متعددی در طول یک دهه گرد هم آمدند تا به ظهور گرایشهای اسلامهراسی در پاسخ به ظهور تروریسم به نام جهادیها و منافع اصلی آنها منجر شود.
روند خشونت مذهبی به نام اسلام قبل از ظهور روند خشونت آمیز مذهبی در اسرائیل بود. خشونت علیه عرب ها توسط مقامات اسرائیلی، حزب کار، جنبشها و احزاب ملیگرای راستگرا اعمال میشد که جامه مذهبی سبکی از تاریخ، خاطرات، وعدهها و عهدها که از زمان شکلگیری جنبش صهیونیستی در دهه نود قرن نوزدهم وجود داشت به تن كرد. با این حال، پس از اواسط دهه نود قرن گذشته، تقارب بین راست ناسیونالیست و راست مذهبی و همچنین رقابت در فراخوان و اعمال خشونت علیه شهروندان فلسطینی، به ویژه از سوی متعصبان شهرک نشین، وجود داشت. سیاستمداران به دنبال رأی دهندگان در ميان راست دینی و راست شهرک سازی بودند.
من در اینجا سعی می کنم تحولات و يادآورى آنها را در طول دو دهه و بیشتر كلاسه کنم. اختلاف، نابرابری و رشد در اهداف به وجود آمد. با شکست قرارداد اسلو، ساف ضعیف شد، سپس یاسر عرفات بیمار شد و درگذشت یا ترور شد. در همین حال، محبوبیت «حماس»، «جهاد اسلامی» و برخی سازمانهای مخالف فتح فزونى گرفت و پس از تصرف غزه در سال 2007، امید آنها به اینکه بتوانند کنترل کرانه باختری رود اردن را به دست آورند و وارث ساف و فتح شوند افزایش یافت. از این رو متحد ایران شدند، تبلیغات دینی شان افزايش يافت، یا به نام جهاد برای رهایی از نهر تا بحر می جنگند. همه اینها - همانطور که قبلاً ذکر شد - با اتحاد با ایران که دارای ایدئولوژی اسلامی است که سیاست های داخلی و روابط آن با جهان به ویژه دشمنی با ایالات متحده آمریکا را تعیین می کند، عمیق تر شد.
هنگامی که «حماس» در 7 اکتبر به شهرک های اطراف غزه حمله کرد، جانبدارى قاطع غربی، بیش از واكنش خشمگينانه اسرائیل، به ما هشدار داد که اسلام هراسی هنوز در همه محافل، به ویژه در میان سیاستمداران کهنه کار، قوی است. نمیتوان به طور قطعی بین سیاستها و ایدئولوژیها تفاوت قائل شد، اما به هر حال منطق غالب این بود که «حماس» و گاهی عرب ها و مسلمانان از «یهودیان» متنفرند و میخواهند آنها را ریشه کن کنند. این چیزی است که دین آنها دستور می دهد یا حداقل گروهی از آنها چنین اعتقادی دارند. در داخل اسرائیل ترس شدیدی برای موجودیت كيان وجود دارد و راست دینی به هشدارها و بشارت تورات برمی گردد و این مژده های دینی است که بیش از نظامیان بر زبان سیاستمداران می آید. از جمله دستورات تورات برای کشتن، پیشگویی های اشعیا و دیگران.
از سوی دیگر، ایدئولوژی شهادت در حماس حاکم است، اما آمیخته به ملی گرایی و میهن پرستی آزادسازى.
آیا همین کافی بود که بگوییم در هر دو طرف راهی به سوی جنگ مذهبی وجود دارد، به خصوص که به قول معروف«پشم اسلام سرخ است( بدنام است)» (!)؟ یا فقط شرایط جنگی است که همه گرایش ها را به سمت اهداف افراطی خود سوق می دهد؟!
هر دو طرف عرب ها و اسرائیلی ها بسیار دنیوی هستند، چه «حماس» و «جهاد اسلامی» و چه احزاب مذهبی اسرائیل. درست است که «حماس» به دلیل جنگ در میان مردم محبوبیت يافت، اما اکثریت هر دو طرف به راه حل مذهبی برای درگیری فکر نمی کنند، یعنی نسل کشی به نام دین که جهان نمی تواند بپذيرد و اجازه اجرا به آن نمى دهد، همانطور که اجازه تسلط به «القاعده» و «داعش» را نداد!
در اين بين سه چیز وجود دارد که یکی دینی و دوتای آن راهبردی است. در مورد دینداران نیز، با ادامه جنبش اصلاحات رادیکال، نقد مفاهیم و تلاش از سوی مقامات مذهبی، سیاسی و فرهنگی برای نفی خشونت به هر قیمتی، به ویژه به نام دین، نمایندگی می شود. در مورد دوم، سرنوشت این است که به اجماع عرب ها برای دستیابی به راه حلی برای آرمان فلسطین از طریق دیپلماسی، سیاسی و موضوع دو کشور دست پیدا کنیم تا فلسطینی ها در معرض نسل کشی قرار نگیرند و افکار عمومی زیر بار تلخی و سیاه نمایی و نارضایتی از خود و جهان باقی نمانند. همه اینها زندگی عادی را حتی در کشورهای با ثبات و مرفه دشوار می کند. موضوع سوم ضرورت خروج از كشاكش ایران به هر قیمتی است. اینان تنها توانایی مشارکت در جنگ و ناآرامی در نقاط مختلف جهان را دارند، حتی در مواردی که ربطی به فلسطین ندارد، چه از نزدیک و چه از راه دور. آنها تنها مسئول اسلام گرایی نیستند، بلکه تقریباً تنها به دنبال گسترش ناآرامی در کشورهای عربی هستند. در فلسطین بدون ایران جنگی وجود ندارد و امروز نیز بدون ایران جنگی به نام دین وجود ندارد. لاحول ولاقوة الا بالله.