با کشته شدن قاسم سلیمانی شعار«مرگ برامریکا» بار دیگر به سطح برگشت. دهها هزار حنجره در عراق و ایران با قدرت و سماجت آن را فریاد کشیدند. این شعار-فریاد که برای سالها میان گسترش «استراتژیک» و فروکش کردن «تاکتیکی» در نوسان بود، تاریخ پرباری دارد: انقلاب خمینی درسال1979 آن را ساخت؛ دقیقا وقتی که سفارت واشنگتن در تهران را تصرف کردند. آن روز این تصرف یک پیروزی دلگرم کننده به نظر رسید: مایه خوارساختن «مستکبر» به دست «مستضعف» بود. تحقیر کسی که تحقیر نمیشد.
همان طور که در اساطیر میخوانیم، تولد دربرابر مرگ ایستاد. انقلاب متولد شد پس دشمنانش باید بمیرند. واقعا روزهای باشکوه دوگانه مرگ و تولد بودند. « فجر تازه» که دمیده شب تاریکی و تاریکیها را درهم میپیچد. «ای غرب، چهره تو مُرد » آن طور که ادونیس سرود.
برخی مردم «شرق» چیزی یافتند که پاسخ میلشان در انتقال از تحقیر شده که «مرد بیمار» در بستر احتضار نامیده میشد به تحقیر کننده انتقامگیر میداد. سال 1904 به پیروزی ژاپن «آسیایی» بر روسیه «اروپایی» تفاخر کردند. پژواک جملاتی مائویی همچون «باد شرق باد غرب را شکست میدهد» و «سرت را بلند کن برادر» ناصری، هنوز درسرها میپیچد.
خمینی آن روز همچون کسی ظاهر شد که داوطلب تحقق رؤیاهای ماست؛ در سایه او از اختلافاتمان به «وحدت اسلامی» عملی میرسیم و به رهبری او در قدس نمازخواهیم خواند و در راهمان فلسطین را آزاد میکنیم. در پایان کسی که امریکا را تحقیر کند، کسی یارای ایستادگی در برابرش را ندارد. همین الگو اما خود بودنش مایه حفاظت از آن میشد. پیش از این محک نخورده بود و در نتیجه اقامه هر دلیلی علیه آن دیوانگی خواهد بود.
اما تکان خوردن یک سنگ میتوانست همه آن بنای همآهنگ و محکم را تکان دهد. سنگهایی که تکان خوردند، بسیار بودند. حد فاصل جنگ با عراق در سال 1980و توافق اوسلو در سال 1993 میلیونها عرب و البته میان آنها فلسطینیها از تونل دوگانه خیر مطلق ایرانی وشر مطلق امریکایی بیرون آمدند. میان این دو تاریخ تهران برای کشتن امریکاییها در بیروت درسال1983 به انتحاریها پناه برد و نه موجهای بشری. «رسوایی ایران گیت» گستره شک در پاکی امامان قمی را بیشتر کرد و وقتی که بلوک شوروی فروریخت، بسیاری یقین یافتند که مرگ، دشمنان امریکا را شکار میکند. از آنجا که شیطان صفتی امریکا در جنگ با عراق در سال 2003 باز بروز یافت، این اما موجب نشد ایران را که مانند شریک در جنایت (اما با نقابی برچهره) حضور داشت، برخورد شد به مقام خدایی برساند. در سال 2005 اکثر لبنانیها در بلندپروازیهای تهران چیزی دیدند که بلند پروازیها تلاویو را کامل میکند و این نگاه با یورش به بیروت در سال 2008 تقویت شد. در این میان، «جنبش سبز» درسال 2009 موجب شد از حجم شور و اشتیاق به الگویی کاسته سود که اصلا بی اثر بود. در سوریه پس از انقلاب، حاکمان ایران درچهره جلاد ظاهر شدند. برخی سوریها در آنها استعماری اشغالگر دیدند که پیش از آن نمونهاش را ندیده بودند.
در هرحال همه انقلابهای عربی صدای ایدئولوژی مقابل ایالات متحده را تضعیف کردند و شعار منافع ملی را سردادند؛ مواضع امریکایی وجود دارند که شایسته نقداند و برخی قابل ارزشگذاری. دیگر نمیتوان کلی سخن گفت و باید تفکیک قائل شد.
از سوی دیگر، نفوذ ایران در عراق پس از سقوط نظامهای صدام و طالبان به دست امریکا، باقیمانده تصویر دشمنی را که انقلاب خمینی منتشرکرده بود، از بین برد. همزیستی بعدی در سرزمین بینالنهرین که هیچ وقت در معرض تهدید جدی قرار نگرفت، نشان داد که دو متضاد همیشه متضاد نمیمانند.
در زمینه فرهنگ قدرت و ضعف ایران متوازن شدند. قدرتش را از دوره رهبری هویتها و نشاندن نقد فرهنگی به غرب به عنوان «مهاجم فرهنگی» به جای نقد اقتصادی به عنوان « امپریالیزم» میگرفت. اما چهره دیگر به سطح آمدن مسئله فرهنگی به نفعش نبود؛ جهانی سازی جوانان در فرهنگ میدان بود و در آن بیشتر از جای دیگرنمود مییافت. درست است که مفهوم جوانان و نسلها به طبقات و اثنیکها منتقل نمیشود، اما افکار عمومی جوانان در شهرهای بزرگ تشکیل میشود و رسانهها به آن عمومیت میدهند که به دشمن سرسخت نظام خسته بدل شد. پس از اینکه شور و هیجان نسبت به نظام به جوانانی با رنگ مذهبی خاص محدود شد( بی آنکه تعداد آنها در خیابانهای ایران امروزرا دست کم بگیریم)، حماسه در عراق جان گرفت و شروع به چرخیدن کرد و در خود ایران نیز. از آنجا که سیاست دیگر همه ابعاد اجتماعی را فرانمیگیرد، این فرصت را به جوانان داد تا سیاستهای امریکا و رئیس جمهوریاش را محکوم کنند و همزمان به آن کشور ابراز علاقه کنند. امریکا موسیقی و تصویر و مد و دانشگاه و بیمارستان و بسیاری چیزهای دیگراست که نباید بمیرد. ایدئولوژی حاکم در تهران همان طور که نمونههای مشابهش موفق شدند، شکست خورد. صنعت مصرفی الگوسازی قابل ترویج بیرون از محیطهای مذهبی در آن رشد نکرد. پیکری خشک و بی جان برای بازار و دور از دسترس برای تصویر و حرکت باقی ماند. آنچه این فقر را قالب داد، عقده زندگی درسنگر و ضعف قدرتهای مالی به خصوص بعد از تحریمها بود.
اما اسرائیل همچنان مشکل بزرگی است که به امریکا تنیده، ولی دیگر برای درخواست مرگ امریکا یا زندگی برای ایران کفایت نمیکند. علاوه براین، خواستههای تهران با تکرار و خشونتش، شروع به برخورد با حساسیتهای کنونی جوانان و مسالمت جویی آنها و دلزدگیشان از تکرار و درخواست چیزهای نو و تلاش بر سرعت آن کرده است. آن گفتمان ابلهانه درباره امریکا به عنوان قاتل سرخپوستها و ویران کننده ویتنام واقعا آزار دهنده است. تنها ناآگاهان (آگاهی که در دهههای گذشته از میان رفته)، کسانی که از تکرار شعارهای تند به مدت هشتاد سال خسته نشدهاند، هنوز ایران را درک میکنند. اینان متأسفانه همانهایی هستند که امروزه میمیرند.
TT
« مرگ برآمریکا»؛ سرگذشت یک شعار(1979-2020)
مقالات بیشتر دیدگاه
لم تشترك بعد
انشئ حساباً خاصاً بك لتحصل على أخبار مخصصة لك ولتتمتع بخاصية حفظ المقالات وتتلقى نشراتنا البريدية المتنوعة