سوسن الابطح
روزنامه نگار ونویسنده،استاد زبان وادبیات عرب در دانشگاهبیروت
TT

این آشوب بزرگ است

خوانندگان با ذوق و شوق سراغ رمان زیبای «جهان تاریک» برمی‌گردند که ستاره ادبیات علمی- تخیلی امریکا در دهه شصت قرن پیش دانیل فرانسیس گالوی پدید آورد. با وجود تفاوت زیاد میان شرایطی که رمان درآنها نوشته شده و دوره هراس‌ از خشونت‌های جنگ سرد و وحشت که در اوج تهدید بود، اما تشابهی میان آنها وجود دارد. درسرنوشت قهرمانان کتاب نوشته شده که درتاریکی مطلق زندگی کنند و در دل سیاهی مرارت را تجربه ‌کنند و کورمال کورمال راهشان را به سمت نور بجویند درست مانند ما که امروز از گم شدن جهت‌نما رنج می‌بریم و مانند نابینایان به هردری می‌زنیم تا راه حلی برای فاجعه جهانی ویروس که ازسرمی‌گذرانیم پیدا کنیم.
اگرفقدان تصور راه حل‌ها همزاد با بروز حادثه بود، پیشرفت زمان چشم انداز روشنی نمی‌بخشد؛ بلکه به «بی یقینی» دامن می‌زند. پس ازدوماه زندگی به روش غارنشینان، رهبران جهان درحالی که می‌بینند افراد جوامع‌شان کار و زندگی خود را از دست می‌دهند، شرکت‌ها ورشکست می‌شوند و خانواده‌ها به خاک می‌نشینند، ناامید شده‌اند.
قرنطینه در اوج شیوع ویروس برداشته می‌شود، همان طور که در امریکا با هزاران قربانی اتفاق افتاد و فرانسه علیرغم کاهش جان‌باختگان، طرح جدید قرنطینه را آماده می‌کند با پیش بینی نه چندان بعید بازگشت دوباره بیماری. فقط رهبران گرفتار ابهام نیستند، مردم نیز نمی‌دانند چه می‌خواهند؛ اگر آنها را خانه نشین بکنند به آه و ناله کشیدن می‌افتند و اگر آنها را به بیرون دعوت کنند می‌ترسند و سیاستمداران را به بی مسئولیتی متهم می‌کنند. اکنون درفرانسه از بازگشایی مدارس می‌ترسند و درصد بسیار بالایی از مردم می‌گویند، اعتمادی به تصمیمات دولتی که بی رمق نشان داده ندارند؛ اما در همین حال دوسوم مردم خواستار برداشته شدن قرنطینه‌اند.
تمایل مردمی و ضد آن را چگونه می‌توان تفسیرکرد؟ مشکل اینجاست؛ آلمانی‌ها همزمان با تفاخر به قدرت استثنایی دولت‌شان برای مدیریت ویروس و کاهش تعداد قربانیان، معترضانه به خیابان آمدند که آزادی آنها محدود شده و خواهان آن شدند که آنها را آزاد بگذارند و صدراعظم مرکل را به زیاده روی و سوء مدیریت متهم می‌کنند. تناقض‌هایی که منشأشان شوخی یا سبک شمردن نیست آن قدر که منعکس کننده بحران نبود اطلاعات موثق است که می‌توان به آنها اعتماد کرد و تصمیماتی گرفت که از فضای آزمون و خطا و خطرکردن بیرون آمد.
دانشمندان گم شدند و ما را هم با خود تباه کردند. همان طور که ما را نادانسته وارد قرنطینه کردند، با ابهامی بیشتر ازآن بیرون کشیدند. میلیون‌ها به دفتر کار و کافه تریای خود، رستوران و مدارس‌شان برگشتند درحالی که هنوز بیماری شایع و ویروس ناشناخته وجود دارد. آنچه دانشمندان امروز به ما می‌گویند، فردا آزمایشگاهی دیگر ازراه می‌رسد و عکس آن را اعلام می‌کند. پس از اینکه به ما گفتند این یک آنفلانزای معمولی است، مشخص شد که تعداد جانباختگان سه درصد است و بعد روشن شد درجاهایی دیگر بسیار بیشتر از این است تا جایی که مرکز تحقیقات فرانسوی چند روز پیش این رقم را نیم درصد اعلام کرد! چه کسی را باور کنیم؟ به کدام تحقیق استناد کنیم؟
درحالی که سازمان جهانی بهداشت نسبت به موج دوم هشدار می‌دهد که احتمالا شروع شده و بسیار سرکش‌تر ازآنی است که دیده‌ایم، برخی مراکز علمی به ما اطمینان می‌دهند که آفتاب تابستان حریف ویروس می‌شود و دست کم خیال ما را تا پاییز آسوده ساختند.
بریتانیا و کشورهایی مانند هلند دست به ماجراجویی نظریه « ایمنی گله‌ای» زدند؛ بد نیست بدانیم که پس از ده‌ها هزار مرگ رسیدن به مقاومت هفتاد درصدی بدون فجایعی بزرگ امکان پذیر نیست. آمار افرادی که درفرانسه جان باختند از مرز سه درصد نگذشت. و یکی از نتایج شگفت انگیز جدید توسط «مرکز پاستور» فرانسه اعلام شد، پس از رصد طولانی و جدی دانش آموزان نشان می‌دهد، آنها وقتی مبتلا به ویروس می‌شوند، بسیار کم آن را به هم‌رده‌های سنی خود یا بزرگسالانی که با آنها نشست و برخاست دارند منتقل می‌کنند، حتی اگر با آنها روبوسی کنند. آیا این بدین معناست که میلیون‌ها دانش آموز سال تحصیلی خود را از دست دادند و به استثنای پنج یا شش کشور، نظام آموزشی به طور کامل فلج شد؟ این فقط یک اشتباه بود یا بازگشت برسر کلاس‌ها که خیلی‌ها از آن می‌ترسند، داور خواهد بود؟ هیچ پاسخی به هیچ پرسشی نمی‌توان داد. حتی درباره منشأ این ویروس و روش شیوع آن. مسئله به جنگ سیاسی فریب‌کارانه تبدیل شده، درحالی که قربانیان مانند برگ درخت می‌ریزند. و آخرین تحقیقات عجیب نشان می‌دهد، وقتی که ویروس «کرونا» ماه ژانویه در ووهان شایع شد،  نسل دیگری از آن درفرانسه وجود داشته است. به معنای دیگر این ویروس همزمان درچند نقطه با نسخه‌های مختلف به وجود آمده، برخی نابود شده و برخی شیوع پیدا کرده. فرضیه‌ای که کسی به آن توجه نکرد، اما درزمان نیاز وبرای به خدمت گرفته شدن در اینجا یا آنجا واکاوی می‌شود.
آیا جهان قربانی سیاست‌های احمقانه رهبران نادان شده که هیچ دغدغه‌ای جز انتخابات ندارند؟ و اگر پیروز شدند سرمایه‌گذاری در زمینه تحقیقات را کاهش می‌دهند و اگر مجبور شوند میلیاردها ریال پای‌ پژوهشگران می‌ریزند و وقتی هم اینان نتایجی به دست بیاورند با فرصت طلبی و منفعت‌خواهی ازآن بهره برداری می‌شود به جای آنکه مورد استقبال قرار گیرند و ازآنها حفاظت بشود تا بتوانند رو به جلو بروند بی آنکه آنها را زیر فشارهای تبلیغاتی و دلقک‌بازی قرار دهیم.
روزی نیست که مقامی پیش چشم ما ظاهر نمی‌شود تا اعلام کند کشورش داروی شفا بخش را یافته است اما ردی از دانش درآن نمی‌توان یافت. نمایش‌های تبلیغاتی صرف. داروها پیش از آزمایش‌های طولانی بر تعداد قابل توجهی انسان اعلام نمی‌شوند تا دانش به یک لطیفه تبدیل نشود و سخن از واکسن به موادی برای پرکردن خلأ سخنرانی‌های مندرس.
ده‌ها هزار پژوهشگر درسراسر جهان سرگرم کارند تا بشریت را از این محنت نجات بدهند، بیشترین چیزی که اینان به آن نیاز دارند، آرامش و تشویق به جاست تا دقت و بی طرفی خود را حفظ کنند. غارنشینان رمان گالوی به دلیل شدت فشار و رنجی که تیرگی و نابینایی به آنها وارد می‌کند، توان جایگزین بسیار بالایی در دو حس شنوایی و شامه درآنها رشد می‌کند، اما آنها با این حال وقتی به روشنایی برمی‌گردند، به نظرمی‌رسد نمی‌توانند بهتر از قبل زندگی کنند. اعتیاد به نابینایی به خودی خود به مشکلی بدل می‌شود هرچند حدقه چشمان ما باز باشد. این همان چیزی است که خوزه ساراماگو در رمان مشهور «کوری» به آن می‌رسد؛ ویروسی که بینایی مردم را ازآنها می‌گیرد و آنها را گرفتار مقاصد شرورانه‌شان می‌کند. قهرمان پزشک رمان درپایان می‌گوید:« فکرنمی‌کنم ما کور شده باشیم، ما انسان‌هایی هستیم که می‌بینند، اما در حقیقت نمی‌بینند».