تنها یک نمونه است که در زمانها و مکانها تکرار میشود. مردی درمحیطی ساده راه صعود را خوب میداند. تا به بالای پله در داخل میرسد، جست زنان خواستار همه جهان میشود. بالا رفتن از نردبان دستآوردی چشمگیراست و پریدن از بالای آن خودکشی. دراین اصل حتی یک بار خطا صورت نگرفت. ناپلئون با درجه یک افسر شروع کرد. حاکم فرانسه شد. بعد اروپا را خواست. سپس همه جهان را. بعد هم براثر سقوط درهم شکست. آدولف هیتلر اتریشی با رنگ آمیزی شروع کرد، بعد هم سرجوخه و سپس با موفقیت حاکم آلمان شد. اما اروپا و روسیه و جهان را خواست و کارش به خودکشی درپناهگاه کشید؛ همراه با گروهی از دیوانههایش که منطق درست و ارتباط با واقعیت را ازآنها گرفته بود. بنیتو موسولینی نیز یک روزنامهنگار معمولی بود و فهمید چطور با همان ابزار نمایش خودش را برساند؛ خطابه و ژست نظامی و پراکندن سخنان پوچ در میادین. اما او خوستار امپراطوری و احیای رم بود. رو به افریقا سپس اروپا آورد و پس ازآن به دست کمونیستها سرنگون شد و گریخت.
کمال آتاتورک کاملا برعکس حرکت کرد. برای بقای ترکیه کنارههای بیمارش را چید و به درون آناتولی رفت و غنایم پادشاهی را به صاحبان آن و ملتها برگرداند و مظاهر پوچ و القاب پهلوان پنبهایش را برانداخت. فهمید که جهان تغییر کرده و برگشتن به عقب درظاهر خنده دار و در عمق دردناک است.
رجب طیب اردوغان از فروشندهای درمیادین استانبول تا سیاستمداری برجسته صعود کرد. بعد هم رهبرحزب شد. سپس رئیس جمهوری. مانند هیتلر موفقیت مهمش دراقتصاد بود و متوقف ساختن تورم و بازگردان ارزش لیره پژمرده. اما طولی نکشید که مبتلا به میکروب توسعه طلبی و هوس «رهبر» شد. همسایهها و جهان عرب و اروپا و سوریه و عراق را خواست و برگشتن به آنچه که آتاتورک به منظور حفظ جمهوری چیده بود. از دیدارهای پوتین خوشش آمد و مبارزه با ترامپ و تهدید اروپا و ساختن کاخی با هزار اتاق که از قصریلدز فراترهم رفت.
چند ماه پیش کنار کیک فروش استانبول ایستاد و با او درباره خودش حرف زد و میخواست به یاد شهروندانش بیاورد که کجا بود و به کجا رسید؛ من دیگر فروشنده استانبولی نیستم. من سلطان آن هستم. من سرجوخه ادولف نیستم من پیشوا هیتلرم. من دوچه موسولینیام. من ملازم بناپارت نیستم، من امپراطور ناپلئونم.
با ایستادن برروی این سکوی بلند و درجایی که نگاهی به بیرون از ترکیه دارد، رجب طیب اردوغان حس اندازهها را ازدست داد. سوریه را میبیند و میخواهد، مصر را میبیند و میطلبد، عراق را میبیند و به آن حمله میکند و اروپا را میبیند و آن را میان پیوستن به آن و غرق ساختنش در بینوایان عرب مخیّر میسازد.
افسری با رتبه ستوان معمر قذافی دیگر به تاج تاجهای افریقا بسنده نمیکند. مسیرش را به عنوان فردی ساده که «معمر» صدایش میکردند آغاز کرد و میخواست لیبی را از پایگاههای بیگانه آزاد سازد. بعد از خود پرسید: چرا فلسطین و امت عرب و ایرلند و آسیا هم نباشند؟ بلکه چرا سراسر جهان نه تا کتاب سبزی به عنوان هدیه به آن میدهیم؟ نمیدانم اردوغان در جماهیری دنبال چه میگردد؟