مرد امریکا را میشناسد. شمار کسانی که درپی هم وارد کاخ سفید و مقر دو وزارت خارجه و دفاع شدند را میداند. امریکاییها را میشناسد و با آنها از نزدیک کار کرده است. نیازی ندارد کسی به او قدرت دولتهای امریکایی بر ارتکاب اشتباهات هولناک و پرهزینه را یادآوری کند. آموخت که امریکا به جهانی دیگر وابسته است که بسیاری وقتها برایش دشوار است میزان انتقامهای خفته در تاریخ ما و مقدار قید و بندهایی که بر آرزوهای ما به سوی آینده زده شده را به یاد بیاورد. مرد، سیاستهای امریکا را در چندین جا به نقد میکشد، اما برمیگردد تا خلاصه بگوید، جهان نیاز به ناخدا یا پلیس دارد و تنها امریکا صلاحیت ایفای نقشی این چنینی را دارد اگر اندکی بر تکروی و غرور قدرت مهار بزند.
چین تا به اینجا شایستگی ایفای نقش ناخدا یا پلیس را ندارد. صعود اخیرش همزمان مایه شگفتی و نگرانی است. چندان ساده نیست که ژاپن را کنار بزنی تا به جایگاه دوم اقتصاد جهان برسی و این احساس را به امریکا منتقل کنی که در معرض تهدید از دست دادن جایگاه اول است، شاید در مدت یک دهه یا کمتر. چین دست به معجزه اقتصادی زد و وصایای مائو تسه تونگ را دستکاری کرد، اما هنوز تسلط مطلق حزب کمونیست بر همه شاهرگهای زندگی را حفظ کرده است. حزب، شبکهای هولناک است که اعضای آن به حدود هشتاد میلیون نفر میرسد و ابزار ثبات است و از نظر مخالفان مایه استمرار هرگونه ابزار سرکوب. به همین دلیل دونالد ترامپ تلاش کرد حزب کمونیست چین را در جایگاه دشمن شماره یک بنشاند، یعنی همان جایگاهی که اتحاد جماهیر شوروی «فقید» داشت.
روسیه نیز شایستگی ایفای نقش پلیس را ندارد، جز در مناطقی مشخص در جهان. ماشین روسی قدرت بی نظیری در گمراه کردن را از شوروی به ارث برد. اما حوادث نشان میدهند به دست آوردن دوباره چنگ و دندانهای شوروی به معنای بازیابی وزن اتحاد جماهیر شوروی نیست که در سنگاندازی کردن برای کسب رهبری تواناتر از آن بود. برخی براین گماناند که تجربه سوریه خود نشان دهنده محدودیت قدرت روسی است. با گذشت چندین سال از دخالت، سوریه همچنان صحنه جنگها و دخالتهاست. نجات نظام گام مهمی برای روسیه بود، اما نشست اخیر پیرامون پناهندگان پرده از ضعفهای مسکو و ناکامی آن در جذب حمایتهای بینالمللی و منطقهای برداشت. مسکو قصد داشت با برنامه بازسازی تسهیل کننده بازگشت پناهندگانی که در اردوگاههایی در کشورهای مجاور پخش شدهاند، تاج دخالت نظامیاش را برسربگذارد.
اروپا از دور مسابقه رهبری جهان خارج شد. در بهترین حالتها میتواند نقش کمک پلیس را بازی کند، اما نمیتواند با بار مأموریتاش سرپا بایستد. اروپا واقعا پیر شده است. در غیاب جنگها سست شده و معتاد امنیت و شکوفایی و سلامتی و زندگی شبه خوش. دیگر تمایلی به پرداختن هزینه تغییر جهان ندارد و توان این کار را هم ندارد. لکوموتیو فرانسوی-آلمانی با رفتن مرکل در سالهای نزدیک ضعیفتر خواهد شد. بریتانیا به تکنوازی تبدیل شد که شاید بفهمد ارکستر اروپایی را از دست داد بی آنکه موفق به بستن عقد عاشقانهای با امریکای پس از ترامپ بشود.
همچنین مأموریت پلیس را نمیتوان به دبیرکل سازمان ملل متحد سپرد. ربطی به نام یا کشورش ندارد. قطعنامههای شورای امنیت اگر به هیبت قدرتمندان و قبل از همه آقای کاخ سفید متکی نباشند رنگ اجرا را نمیبینند. نوری المسماری که مدیر اجرای تشریفات معمر القذافی و سایهاش در سفر و حضر بود، داستان بسیار گویایی را برایم نقل کرد.
کوفی انان به لیبی آمد تا درباره مسئله انفجار لاکربی صحبت کند. رهبر لیبی تصمیم گرفت او را تحقیر کند و بترساند و همین هم اتفاق افتاد. گفت مهمان را شب به دیدارش ببرند و چراغهای منطقه را به استثنای چادرش خاموش کنند. چادر به فاصله دویست متری یک جاده ساحلی نصب شده بود، اما دستور داده شده بود پیش از رسیدن به چادر مدتی طولانی دور بزنند. انان ترسید به خصوص وقتی که صدای شترها را شنید. از المسماری پرسید این صدای شیر است، اما به او اطمینان داد و دید صورتش از شدت نگرانی سفید شد. دستورات چنین بود که انان را از همان راه برگردانند. حسنی مبارک را به صحرا بردند و بدش آمد و گفت: اگر باز هم صحرایی درکار باشد هرگز به لیبی نمیروم و قذافی ناچار شد با او همراه شود. در مقابل تنها امریکا بود که قذافی را ناچار ساخت راه حلی برای لاکربی بیابد و دست از فرستادن مواد منفجره از راه هوایی، دریایی و زمینی بردارد. سرهنگ وقتی که پلیس امریکایی جنگندههایش را بر بمباران مقرش در پادگان باب العزیزیه روانه کرد، ترسید. بعد هم دچار وحشت شد وقتی حس کرد شاید سرنوشتی شبیه سرنوشت صدام حسین در انتظار او باشد«بدون آنکه شجاعت رئیس جمهوری عراق را داشته باشد که بتواند خطاهایش را بپوشاند».
جهان بدون ناخدا نمیتواند کشتی خود را به دریا بزند و همیشه نیاز به پلیس دارد... درست است که مأمور پلیس گاهی دچار اشتباهات و مرتکب گناهانی میشود، اما هزینه نبودنش بسیار بیشتر از حضورش برای ایفای نقش خود است. پلیس نیازی جهانی و منطقهای است مشروط براینکه همیشه تلاش شود نقشش را عقلانی کند و از راه افزایش نقش سازمان ملل و پافشاری بر لزوم اینکه صحنه برای بازیگرانی بیشتر باز باشد بر سرکشیاش لگام زده شود. رهبری جهان ضروری است و برای مواجهه با مشکلات بزرگ تنها پلیسی با وزن ایالات متحده میتواند به کشورهایی که غول چینی لرزه برتنشان افکنده اطمینان بدهد. تنها پلیسی این چنینی میتواند مانع «ارتش سرخ» از رسیدن به آز بریدن بخشهایی از قالب اروپایی بشود.
همین مسئله بر پس زدن گرگهای منطقهای و واداشتن آنها به تفکر بیشتر صدق میکند پیش از آنکه نقشههای مجاور را به خون آغشته کنند و با شبه نظامیان و مزدوران خود آنها را تکهپاره کنند. رهبری جنگ با ویروسها نیازمند به پلیسی است که میتواند در رقص گروهی شرکت کند که درآن مسئولیتها و نقشها تقسیم شده باشد.
گریزی از امریکا نیست، این را مردی میگوید که آن را میشناسد. اما باید آن را بشناسی. زبان منافعاش را بیاموزی و تغییر مراحل و محاسبات و نقشها را بدانی. و پیچیدگی مکانیزم تصمیم سازی درآن جهان را بیاموزی که چندان شباهتی به ما ندارد هرچند گاهی شکافهایش ما را به یاد شکافهای خودمان میاندازد. درست است که جو بایدن از گروه عقابها و جنگ طلبان نیست، اما امریکا تا حد معینی ملزم به ایفای نقش پلیس است حتی اگر زیر بار استفاده از ارتشها و ناوهایش نرود. میتوان به سمت نقش پلیس رفت با به کارگیری سلاح اقتصاد و دیپلماسی و مانورهای نظامی چشمگیر. در انتظار پایان یافتن آخرین درگیریهای انتخابات امریکا، جهان میپرسد پلیس چه زمانی نقشش را از سرمیگیرد. ترامپ مقداری از نقش پلیس را با به کارگیری سلاح تحریمها انجام داد. هر رئیس جمهوری سلاحی برای ایفای نقش پلیس دارد. پلیسی درحال تغییر در جهانی که تغییر کرد.