انعام کجه جی
روزنامه نگار ونویسنده
TT

میسای سبز

صبح روزی که رام‌الله را ترک می‌کردم بعد از اینکه در همایش رمان در فلسطین شرکت کرده بودم، میساء الخطیب با هدیه‌ای ارزشمند به معنای واقعی کلمه و ارزش و طعم و عطری که می‌پراکند به هتل آمد.

طعم انجیر و گلابی تازه چیده شده از درخت تا دهان را چشیده‌اید؟ ما درشهرهای بتن سبزی و میوه را از «سوپرمارکت» تهیه می‌کنیم. موز و خرما و انار شاید هفته‌ها در کامیون‌ها از مزرعه به سمت بنادر سفرمی‌کنند و بعد روزهایی دیگر بار کشتی‌ها می‌شوند و از کشور مبدأ به سمت کشورهای مصرف کننده می‌روند. چه طعمی برای گوجه می‌ماند وقتی که سبز از بوته‌ها چیده شود تا در جعبه‌ها برسد؟

هدیه را با نویسنده سودانی طارق الطیب تقسیم کردم. سنگین‌تر از وزن مجازی بود که می‌توانستم در کیف دستی با خود داخل هواپیما ببرم. اما به این دلیل نبود که می‌خواستم با شما درباره میساء الخطیب صحبت کنم، هنرمند تئاتری، عاشق میراث و قبل از همه اینها کشاورزی فلسطینی. این بانوی زیبا، دوست بسیاری از انسان‌های پاک نهاد در «فیس بوک» است. و من عادت دارم پیش از ستاره بیدار شوم. دست دراز می‌کنم تا صفحه تلفنم را بخوانم و می‌بینم میساء در دادن سلام و صبح به خیر گفتن برمن پیشدستی کرده است. صبح به خیری که به هیچ صبح به خیر دیگری نمی‌ماند، چون خوش و خرم از عکس‌هایی می‌آید که سرصبح خیر و برکت باغچه‌اش را با خود می‌آورد.

درخانه‌ام عطر فلسطین می‌پاشد درحالی که پیش چشمم عکس‌های انگور و میوه انجیر و هلو و ریسه‌های زیتون ردیف می‌شوند. بسته‌های آویشن و نعناع و ترخون. همه نعمت «کفر نعمة»، شهری در کنار رام الله. زمینی مبارک که دست‌های سبز برآنها مهربانی می‌کنند. به نظرمی‌رسد میساء از کشته‌هایش با چشمان خود نگه‌داری می‌کند و نفس‌هایی ازجانش برآنها باز می‌کند و با رشته‌های تیره موی بلندش از طوفان‌ها و بلاها حفظ‌شان می‌کند. چه بسیار در خیال خود او را می‌بینم که در کنار نهال‌ها و غنچه‌ها بیدار مانده و برای‌شان آواز می‌خواند« علی دلعونا علی دلعونا بارک یاربی شجر الزیتونا/ با ناز و غنجش... پروردگارا برکت بده به زیتون‌ها» یا شعری برای آنها می‌خواند«امرأة تترک الاربعین بکامل مشمشها/ زنی در نهایت طراوت و تازگی از چهل سالگی می‌گذرد».

میساء الخطیب روش خود را برای بزرگداشت دوستان دارد. درختانی به نام آنها می‌کارد. درخت اول ترو تازه است و بعد محکم می‌شود. دوست درآن زمین ریشه می‌دواند و روزی باید به دیدارش برود. آنچه در حسابش منتشر کرده می‌خوانم:« اتفاقی نیست که من دوتاک کنار هم می‌کارم. اتفاقی نیست که این دو تاک به اسم دوستانی است که بسیار دوست‌شان دارم، نعیمی که مقیم در غربت است و مُنی که ساکن اردن. به شما وعده دادم و به وعده‌ام وفا کردم. این دو تاک قد می‌کشند و با شادی شاخه‌های انگور آنها با هم شادی می‌کنیم، همان طور که عشق ما به فلسطین مشترک است».

صبح هر روز جمعه، میساء با گروهی از آشنایان به سمت کشف مناطق جدید در اطراف می‌روند. اینگونه رابطه خود با زمین را محکم می‌کنند. ساعت پنج صبح در یک نقطه در مرکز رام‌الله جمع می‌شوند و کیلومتر‌ها با راهنما همراه می‌شوند. همراه آنها با «کفر ثلث» و منطقه «السهرات»مشرف بر دشت ساحلی و روستاهای ویران شده همچون «کفرسابا»، «الشیخ مونس»، «خریش»، «الزاقور»، «عرب المویلح» و «رأس العین» آشنا می‌شویم. اشغال نشانه‌ها را محو می‌کند و باز در حافظه جانی تازه می‌گیرند و می‌ایستند.

و میساء متولد اردوگاه تل الزعتر لبنان است. پیش از برگشتن به فلسطین روزهایی تلخ و شیرین گذراند. وقتی که اردوگاه محاصره شد ساکنان چیزی جز عدس نداشتند. از هفته‌هایی طولانی می‌گوید که برآنها گذشت که از عدس وعده‌های مختلف غذایی می‌خوردند. مادرها آن را آرد کردند و خمیر و قرص‌های نانی از آن روی تاوه پختند. « نان عدس را در خورش عدس می‌گذاشتیم، تا اینکه آخرین قطره‌های آب خانه‌های ما به ته رسید».

میساء بدون وعده قبلی با این خبر غافلگیرم کرد که در زمین‌اش به نام من درختی کاشته و ازآن مراقبت می‌کند و به جای من آبش می‌دهد، منی که جز آب دادن به گیاهان بالکن بلد نیستم. باید بگویم او واقعاً ریشه‌دار است.