جدیدترین حوادث غزه پرده از همآهنگی و ارتباط میان شاخههای گروه «اخوان المسلمین» در خلیج و رهبری مرکزی اخوان برداشت با وجود اینکه آن شاخهها خود را از تشکیلات بینالمللی جدا نشان میدادند.
حوادث غزه حتی درجه تمایل آن شاخهها به کشورهای بیگانه و دشمنی همچون ایران و همآهنگی که میان رهبری مرکزی اخوان و تهران وجود دارد را نشان داد.
آیا آن شاخههای خلیجی هنوز توان و امکان ایجاد خطر بر امنیت منطقه خلیج را دارند یا اینکه وزن خود را از دست دادهاند و باقیمانده آنها قادر نیستند جمیعتی را همانند ده سال پیش به حرکت وادارند؟
پس از بهارعربی-بخش اول آن- یعنی ده سال پیش، برای نمونه تشکیلات شاخه بحرینی اخوان جدایی خود را از رهبری مرکزی و تشکیلات بینالمللی اعلام کرد به خصوص که پادشاهی عربی سعودی، امارات و بحرین این جماعت را در فهرست تروریسم قراردادند وقتی مشخص شد رابطه مخفیانهای بین تشیکلات و سازمانهای اطلاعاتی کشورهای خارجی وجود دارد و نقشی که در حوادث آشوب داشتند و تلاشی که برای سرنگون ساختن نظامها کردند و بسیاری از سران آن تحت تعقیب قرارگرفتند که از کشور خود گریختند و درآن زمان به ترکیه یا قطر پناه بردند. بعد تحرک شاخههای خلیجی گروه در ده سال گذشته میان سکوت کامل و باقی ماندن در دوره کمون و فعالیت هوشیارانه درنوسان بودند و کشورهای خلیجی با هر شاخه براساس رابطه مجموعهاش با نظامش بین متحد یا مخالف تعامل کردند.
اما نکته قابل توجه در تحرک آن باقیمانده اخوانی-اگر این تعبیر درست باشد- درسالهای بعد از قرارگرفتن جماعت در فهرست تروریسم در مسائل عمومی داخلی خلیجی محدود شد. اخوان کویت اگر وارد فعالیت میشدند و همچون مخالف فعالیت میکردند سرگرم دغدغه داخلی بودند؛ فضایی برای حرکت در مجلس امت یا حتی میدان تصمیم گیری داشت. همچنین شاخه بحرینی میتوانست برای نمایندگی مجلس یا شهرداری نامزد شود یا اینکه در شبکههای اجتماعی فعال بودند، در سعودی اما میزان توطئه «اخوان» و درجه همآهنگی و ارتباط آنها با بخشهای اطلاعاتی مشخص شد همین طور در امارات. در پادشاهی عمان «اخوان» کم تحرک بودند، اما اخوانیهای قطر هیچ مشکلی نداشتند و حتی اگر هم میخواستند جرأت فعالیت مخالف نداشتند.
در اینجا اهمیت مسائلی مشخص میشود که حوادث غزه از آنها پرده برداشتند از جهت میزان همآهنگی بین شاخههای خلیجی با همدیگر تا ازاین طریق فعالیتهای محدود خود در مسائل داخلی را به اعلام موضع (رسمی) در مسائل منطقهای فراتر ببرند. درکویت و بحرین جماعت توسط سران سنتی خود یا با نیروهای رده دوم خود جنبشی در افکار عمومی به راه انداختند و در آن حفظ توان سازماندهی تجمعها و مدیریت جمعها را نشان دهند و مهمتر از آن میزان همآهنگی و کار مشترک بین آن شاخهها که در همزمانی و یکپارچه بودن شعارها نمود یافت.
همچنین حوادث ثابت کردند ارتباط با رهبری مرکزی همچنان ادامه دارد با وجود آنکه شاخهها از رهبری مرکزی اعلام جدایی کردند وقتی که کشورها گروه را در لیست تروریسم جای دادند.
تحرک میدانی، میزان همآهنگی بین آن شاخههای اخوانی و گروه ولی فقیه ایرانی در کشورهای کویت و بحرین را نشان داد به طوری که در یک زمان در خیابانها به راه افتادند و شعارهای حمایت از رهبران دینی اخوانی و ولایی را در دست داشتند و این خطرناکترین مسئلهای بود که حوادث غزه نشان دادند که موضعشان یکدست و مشخصاً در حمایت از رهبری حماس است بیش از آنکه درپشتیبانی ملت فلسطین و باشد. و با این کار وحدت موضع خود را با رهبری مرکزی اخوانی نشان دادند که با موضع رسمی کشورهای خلیجی و حمایت آنها از ملت فلسطین که جدای از اختلافات گروهها و به دور از آن است، تضاد دارد. موضع جنبش میدانی «اخوانی» متضاد و برعکس جهت رسمی است و همه شاخههای خلیجی جماعت با حضور در میادین یا شبکههای اجتماعی آن را بیان کردند که مشخصاً در حمایت از رهبری حماس بود با وجود آنکه میدانند این موضع آنها را از نظامهای خلیجی جدا میسازد.
نتیجه میگیریم که باقیمانده جماعت «اخوان المسلمین» در کشورهای خلیج عربی همچنان زیر پرچم رهبری مرکزی فعالیت میکنند و همآهنگی میان آنها وجود دارد و اینکه هنوز میتوانند افکار عمومی را به حرکت وادارند و همچنان امکان سازماندهی و مدیریت را دارند و خطرناکتر از آن دلبستگی مطلق آنها به رهبری مرکزی است حتی اگر این مسئله آنها را ناچار سازد مواضعی متضاد با سیاست کشوری بگیرند که به آن وابستهاند، همانگونه که در ارتباطشان با گروههای مورد حمایت ایران اتفاق افتاد به طوری که همآهنگی به بهانه توحید صفوف اسلامی در برابر دشمن مشترک که اسرائیل است صورت میگرفت با اقتدا به روش رهبری مرکزی و در سایه بقای روش اوبامایی و اثرش بر دولت امریکا. ائتلاف و تشویق گروههای دینی در منطقه به بهانه حمایت از دموکراسی و میدان دادن به اقلیت بود و باقیمانده اخوانی خلیجی همچنان خطری بر امنیت منطقه و ثبات آن دارند.