با اندکی اختصار که سعی میکند خللی به معنا وارد نکند، میتوان یکی از بزرگترین مصیبتمان را تضاد و اقعیت و شعار توصیف کرد، یا اینکه دومی بر اولی صادق نیست: واقعیت کوچکتر و شعار بزرگتر میشود و هرچه واقعیت کوچک شود و دچار حذف و ریزش، شعار بزرگتر میشود و با این ادعا که برسرآن توافق و اجماع شده، خود را سترون میکند.
تیر معادله تقریباً به هدف میخورد.
اجازه بدهید مثال کاملاً روشنی را از لبنان بیاوریم: وقتی رابطه بین مسلمانان و مسیحیان ویران شد، در خود همان محیط شعارهایی از قبیل برقراری وحدت عربی یا برپایی سوسیالیسم داده میشد... این وضعیت در دهه شصت و هفتاد بود. وقتی علاوه بر مسیحیها و سنیها، رابطه سنی و شیعه ویران شد -حال و روز امروز ما- پافشاری بر آزادسازی فلسطین و برپایی نماز در مسجد اقصی بیشتر شد.
به هیچ وجه بین کاهش قدرت براثر تناقضهای درونی تا مرز متلاشی شدن و مأموریتهایی که بر خود و دیگری عرضه میشود ربطی وجود ندارد؛ خواه آن مأموریت دروغ باشد یا درست که نیازمند بزرگترین قدرتهاست. سرپوش گذاشتن بر تفاوت هولناک به عهده عنوانهای ارزان قیمتی سپرده میشود که اصرار میشود آنها را باد کنند؛ عناوینی همچون «پایان دوره شکستها» یا «منع اسرائیل از تعدیل قوانین درگیری»... کسانی که با این شعارها ثروت اندوزی میکنند همان کسانی هستند که پیشتر با هر چه تلقین کردند، مال اندوختند.
آنچه بر عمق تراژدی میافزاید اینکه تنها دستآورد این شعارها افزایش درگیریهای داخلی ما و عمیقتر و متصلب شدن هراسهایی است که بین گروههای ما رد و بدل میشوند. دلیل آن بسیار ساده است؛ چون این شعارها بر شکاف داخلی سرداده میشوند، به آنچه که ادعا میکنند عمل نمیکنند. به این ادعا که مایه همبستگی میشوند و «کینههای گذشته» را پشت سرمیگذارند تا به رویارویی با «دشمن سرنوشتساز» بپردازند، جامه عمل نمیپوشانند. اینها شعارهایی بیمارند. به آتش اختلافات داخلی هیزم میافزایند.
کسانی که ازمیان خردمندتر و با تجربهترند و درک بیشتری از واقعیت کنونی دارند و خواستار کنار گذاشتن شعارهای پرطمطراق و تمرکز ساده بر نزدیک ساختن بین گروههای متخاصماند، در معرض تهمت و تخریب قرارمیگیرند. در بدترین حالت با بیانی بسیار شیوا درباره آنها گفته میشود، خائن و جاسوساند، یا در بهترین حالت میشوند مستشرق و البته مستشرقها ما را درک نمیکنند. وقتی دنبال کمینگاهی میگردیم تا از تیر فرقه دیگر درامان باشیم، اعلام میکنیم ما ملتی هستیم که برسر مسائل مهم و والای خود یک صدا شدهایم و فرقههای درگیر نیستیم. مانند تابلوهای درخشان کره شمالی، میگوییم ما یک صف به هم پیوستهایم که به سوی شکوه بالا میرویم.
اینگونه در مسئله اسرائیل مثلاً در حد امکان از همبستگی با مسئله فلسطین در زمینههای سیاسی، اقتصادی و رسانهای گفته میشود و حد محال خواسته میشود:« این یک جنگ وجودی است نه جنگ برسر مرزها، مسئله بودن یا نبودن است».
اما جدای از درخواست جانفشانیهایی که خارح از توان بشرند و اصلاً نمیخواهند چنین کنند، طولی نمیکشد که مشخص میشود مسئله به این پاکی و پاکیزگی نیست و پشت پرده شعارها بازیهاست. پشت چنین شعاری اهداف فرقهای خوابیده؛ مانند اهدافی که منجر به مسلح ساختن یک فرقه و تقویت آن در برابر دیگر فرقهها میشود تا از قدرتش در وحشت بمانند. همچنین اهداف و مقاصدی منطقهای که میخواهند از این شعار به عنوان مدخلی برای نفوذ استفاده کنند که بسیاری از مردم کشوری که شعارها در آن به هوا میروند، ازآن میترسند.
امروز و همان طور که حادثه روستای شویّا در منطقه حاصبیّای جنوبی نشان داد؛ روستایی که اهالی آن با استقرار موشکانداز «حزب الله» در میان خانههای خود مخالفت کردند، مشخص شد خواستههای محال واقعاً چقدر محالند و آن حادثه کاری جز تقویت دشمنی بین فرقههای شیعه و دروزی نکرد. و این تکرار هر چند تا به اینجا در محدودهای کوچکتر آن حوادثی است که در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هشتاد بین نیروهای مقاومت فلسطینی درآن دوره و ساکنان جنوب لبنان روی میداد. شلیک موشک از میان خانههای مردم و پاسخهای ویرانگر اسرائیلی به مردم، به قلب رابطه فلسطینی-جنوبی ضربه زدند. و همان طور که همه ما به یاد داریم، مسئله با درگیریهای مسلحانه معروف همراه شد، از جمله تأسیس «جنبش امل» که به عنوان بازوی شیعیان جنوب تأسیس شد.
معترضان در آن زمان، همچنانکه اکنون نیز برای مقابله با مرگ به افکار «گمراه کننده»، حمایت مالی «امریکایی»، تبلیغات «صهیونیستی» یا «ارتش لحد» نیازی ندارند تا از زندگی خود دفاع کنند. این انگیزه قوی، وقتی قدرت بیشتری مییابد که طرف مسلح به فرقه یا گروه دیگری وابسته باشد، همان طور که بین دهه شصت و هشتاد چنین بود و امروز نیز چنین است. وقتی که تنها «پیروزی» ممکن، که از شهروندان غیر نظامی میخواهد پیکر خود را به کشتارگاه بسپارند، رفتن اسرائیلیها به پناهگاهها در منطقه الخلیل یا شنیدن صدای آژیر خطر در این یا آن شهر اسرائیلی باشد؟
اینگونه به این معادله میرسیم: هروقت «حزب الله» از مردمش چنین «جانفشانی» بخواهد، گستره نفرت از حزب بیشتر میشود، فرقهای پس از فرقه دیگر و منطقهای بعد از منطقه دیگر، همچنین دایره دافعه آن مسئلهای که حزب میگوید آن را نمایندگی میکند فراختر شده است.
فروتنی اقتضا میکرد به جای همه اینها، بر حل مشکلات «آب و خوراک» تمرکز میشد، مثل اوضاعی که مدتی پیش منطقه خلده در جنوب بیروت به شکل درگیری بین «حزب الله» و «عشایر عرب» شاهدش بود. سیاستی این چنینی، شعار را به سمت اعتدال و متوقف ساختن فریب و تحریف واقعیت میکشاند. راهی کردن اسرائیلیها به سمت پناهگاهها مایه تسلی خاطر از مرگ و خواری لبنانیها نمیشود.
TT
مرگ لبنانیها و رفتن اسرائیلیها به پناهگاهها
مقالات بیشتر دیدگاه
لم تشترك بعد
انشئ حساباً خاصاً بك لتحصل على أخبار مخصصة لك ولتتمتع بخاصية حفظ المقالات وتتلقى نشراتنا البريدية المتنوعة