سمير عطا الله
نویسنده و روزنامه‌نگار لبنانی، در روزنامه‌های النهار و دو مجله الاسبوع العربی و الصیاد لبنانی و روزنامه الانباء کویتی فعالیت کرده است
TT

  جنگ‌های روزنامه‌نگاران

بزرگ عرب‌ها می‌گفت، روزنامه‌نگاران از کنار مذمت همه مردم ساده می‌گذرند، اما اگر یکی از آنها انتقاد کند یا از افترای یکی شکایت ببرد، دنیا را زیر و رو می‌کنند. جنگ‌های زیادی بین روزنامه‌نگاران درگرفته، همان طور که شدیدتر و بی‌رحمانه‌تر و گاهی زشت‌تر و طولانی‌تر بوده‌اند.
منظور من در اینجا مطبوعات «قانونی» یعنی «مسئول» است و نه مطبوعات موسمی که با هدف تحریک و فحش و تهدید و کاربردهای دیگر راه می‌افتند. اینها مانند قارچ‌های سمی در کنار قارچ‌های طبیعی رشد می‌کنند، نسبت به آنها هشدارداده می‌شود و کسی به آنها نزدیک نمی‌شود و ناگهان همان‌طور که پدیدارمی‌شوند غیب‌شان می‌زند.
اما حتی در خود مطبوعات «قانونی»، درگیری‌ها چند سطح و لایه داشتند، درخشش‌های زیرکانه یا سنگ، طنز یا تیزفهمی یا ابتدایی ونچسب. حد و مرز بی حد و مرز. در چارچوب «قانون مطبوعات» یا خارج از هرچه قانون. جنگ‌هایی شعله‌ور شد و غبار روزگار آنها را پوشاند و برخی هم در حافظه حرفه‌ای باقی ماندند و نسل جدید آنها را دهان به دهان نقل می‌کنند براین اساس که بخشی از آداب و میراث آن بوده‌اند.
یکی از مشهورترین آن «جنگ‌ها» از یک طرف بین رئیس «انتشارات الصیاد» و رئیس مغز طنز نویسان سعید فریحه و روزنامه‌نگار اهل بیت‌المقدس ناصرالدین النشاشیبی بود. سعید فریحه در ساختن روابط دوستانه چیره‌دست و همیشه حاضر و آماده بود و النشاشیبی موهبتی بزرگ در دشمن‌تراشی با تلخکامی و سنگدلی داشت. دوستی‌هایش بیش از « یک‌سر رفتن» دوام نمی‌یافت و خدابیامرز دشمنی‌هایش پس از او باقی ماندند.
سعید فریحه دارای موهبتی نادر و مردی متواضع بود و به خود لقب «غریب سرزمین» می‌داد و النشاشیبی استعدادی خاص یا علاقه‌ای به حرفه‌اش نداشت که می‌گفت بی رغبت یا علاقه «آن را فوت آب شد». درحالی که فریحه در «جعبه‌» هفتگی‌ مختصرش درباره زندگی سخت یتیمی و گرسنگی و تنگدستی می‌‎نوشت، النشاشیبی به خود لقب «الاستاذ الکبیر/استاد بزرگ» می‌داد و همیشه درباره تاریخ خانواده‌ و دائی‌اش إسعاف النشاشیبی، زبان شناسان دوره می‌گفت. ناصر زندگی‌اش را به عنوان مدیر رادیو «شرق الاردن» با ملک عبدالله دوم آغاز کرد سپس به مصر منتقل و یک ناصریست شد و سردبیر روزنامه «الجمهوریه» سپس با ناصریست‌ها و همسرش خانم علیاء صالح دچار اختلاف شد، و خانم به بیروت برگشت و او به ژنو رفت تا از آنجا زندگی پراکنده و متشتت را آغاز کند.
پس از فقدان فلسطین، نوبت جدایی خانواده رسید. و به تلخکامی خشم هم افزوده شد. سعید فریحه دوست رهبر ریاض الصلح پدر علیا بود. همین دلیل کافی بود تا ناصر او را به فهرست دشمنان ضمیمه کند. اما در عین حال از عوامل دیگر اینکه فریحه دوست علی و مصطفی امین و محمد حسنین هیکل بود. و اینها نیز دوستان ناصر بودند و ناصر تحمل نمی‌کرد «پسر سلمانی» سابق در دوستی‌هایش با او رقابت کند که از چهره‌های مطبوعاتی عرب شده بود و هیچ فرصتی را برای مالیدن صاحب «جعبه» از دست نمی‌داد بدون آنکه نامی از او ببرد. مردِ بزرگ نبود. اول اینکه وقت نداشت و دوم از خشم بدش می‌آمد اگر خشمگین می‌شد وای برکسی که جرأت چنین کاری را بکند.
سال 1975 النشاشیبی یکی از بهترین کتاب‌ها یا بهترین کتابش را منتشرکرد با عنوان «مرکب سیاه... سیاه» و برای کتاب مقدمه‌ای نوشت که درآن بر مطبوعات و روزنامه‌نگاران و سیاست‌مداران و دیگر خلق الله  تفاخر می‌کرد. قصد داشت کتاب به خوانندگان برسد و مقدمه به همکاران. و نسخه‌ای از کتاب جدیدش را برای سعید فریجه فرستاد.
تا دیداری دوباره...