انعام کجه جی
روزنامه نگار ونویسنده
TT

مارک در میدان التحریر

نمی‌دانی چرا با ما این کار را کردی جناب آقای مارک عزیز، صاحب فضای آبی!
پیش از تو مسائل شبیه کیسه مادر بزرگ‌ها بود. حرزی و چند دانه هل و مرهمی برای درد مفاصل. اما بعد از تو عجایبی رو شد که در مخیله ما هم نمی‌گنجید. چه معنا می‌دهد یکی از آنها شعاری بدهد و همان دم وارد جیب چند هزار نفر بشود، دوست یا غریبه از عابران از «فیسبوکت»؟ یکی از دوستان نوشت که حساب و کتاب ما بسیار ساده بود. کافی بود افسری رو به قصر ریاست جمهوری می‌رفت و یکی دیگر به سمت رادیو و تلویزیون. بعد بیانیه شماره یک را می‌شنیدیم و پس ازآن سرود«الله اکبر فوق کید المعتدی». این طور کودتاها و انقلاب‌های ما رقم می‌خورد. اما تو آمدی و انگشت بر تلفن‌های همراه ما گذاشتی و معادله‌ها را به هم ریختی.
نه تنها جوانان ما با شور و شوق جنبش‌ها و جمع آوری قوا و دعوت یاران‌شان را از طریق صفحه آبی تو دنبال می‌کنند، بلکه شروع به مستند سازی این جشنواره کردند. باید همه این عکس‌ها و فیلم‌ها و شعارها و پلاکاردها و حتی«تکتاکه‌ها»(جمه توک‌توک) را ضبط و ثبت کرد. موشک انقلاب می‌تواند ازسوراخ سوزن بگذرد. لحظه‌ای بی نظیر در زندگی. هیچ کسی نمی‌خواهد این لحظه دود هوا بشود و از حافظه پاپس بکشد. جوانان به خیابان‌ها ریختند و سینه‌هاشان را رو به مرگ گشودند. به دختران جوان گفته شد که باید درخانه‌ها بنشینند و پرچم همراهی را بر پشت بام‌ها افراشته کنند. مزامیرت را برای کدام زن عراقی می‌خوانی؟ هزار هزارشان به سمت میدان التحریر روان شدند با پلاکاردهایی که با مداد سورمه نوشته شده بود. نیمی از چهره‌شان را با ماسک ضد گاز اشک آور پوشانده بودند و درخشش چشم‌ها میان الرصافه و پل دوچندان می‌شد. خون جوانان با شعر و آواز درهم می‌آمیخت. و باز پیش‌بینی الجواهری به سطح بازگشت:«از دل نومیدی نسلی سخت‌خواه و جبار و عاصی برخواهد خاست/ با آنچه می‌خواهد به داد می‌برد آنچه هست و خواستنی‌ها پیش می‌نهد بر خواسته‌اش».
و ملتی که به خشونت شهره بود، حس بالایی از ازخودگذشتگی و زیبایی را به نمایش گذاشت. مردان و زنانی که می‌دانند چه کم دارند:«وطنی می‌خواهیم». آنها حد و مرزهایش را به دقت می‌کشند. نه فرقه گرایی و نه سهم خواهی و نه وابستگی به خارج و محاکمه و محاسبه مفسدان. بفرما کهرمانه، روغن داغت را برسر همه دزدان بغداد و کشور بریز. کسانی که کشوری ثروتمند را میدانی برای هرجنبنده و خزنده ساختند. جوانان جویای کار مهاجرت می‌کنند و به سفره لئیمان پناه می‌برند. پیرمردی با ریشی سفید در میدان می‌بینی با پلاکاردی در دست خطاب به فرزندانش:«نگذارید ثروت‌تان را بدزدند. پایداری کنید که کیف‌های‌شان را بسته‌اند». تظاهرکنندگان را نسلی بریده از گذشته نمی‌بینم که شبیه ما نباشند و ما آنها را نفهمیم. آنها همان خردسالانی هستند که در خانه‌هایی رشد کردند که از آنها سربازان ناگزیر و پدران زندانی و عموهای اسیر و دایی‌های معلول و شهید در هزار هزار جبهه‌ بیرون آمده بودند. مادران و مادر بزرگانی آنها را بزرگ کردند که جامه سیاه به تن دارند و اشک‌شان خشک نمی‌شود. جوانانی که هم قطاران خود در جهان را می‌بینند که درس می‌خوانند و عشق می‌ورزند و می‌رقصند و در کشورهای جهان می‌گردند. از کوه‌های سبز بالا می‌روند و در دریاچه‌های آبی شنا می‌کنند. از نعمت‌ زندگی لذت می‌برند. هیچ دینی آنها را از دنیا نهی نمی‌کند. نه عمامه‌ای که وعده عقاب به آنها بدهد. نه تیری که شبانه جان آنها را بگیرد. او کجا و آنها کجا؟ سیل بالا می‌رود و سپس به تپه‌ها می‌رسد. بلندی‌هایی که آب از آنها بالا نمی‌رفت.
آقای مارک، تو و دوستان‌ات با ما چه کردی؟ از کدام کهکشان فرود آمد آن بشقاب‌های گیرنده که دمی از پخش تصاویر باز نمی‌مانند؟ ما روی این زمین تنها زندگی نمی‌کنیم. وقتی زیر پاها به تموج می‌افتد، کرم‌های زائد اولین‌ موجوداتی هستند که در سوراخ‌هایشان می‌خزند. در میدان جز ملتی زیبا باقی نمی‌ماند که انسانیت‌شان را مطالبه می‌کنند. خون‌اش را فدای آزادی‌اش می‌کند و دیگر باکی ندارد که چیزها را با همان نام‌شان بنامد. بر پلاکاردی که دختری جوان در میدان التحریر به دست گرفته می‌خوانیم:« برای ما بغداد بازی درمی‌آوری و تو تهرانی هستی».