آدامس بزرگ نجو که از دو گوشت بیرون میزند. مادرها در زمان ما این طور بچهها را دست میاندختند. این روزها اما آگهیهای تلویزیونی درماه مبارک آنچنان زیاد شدند که از دماغها و گوشها بیرون میزنند. ستارگان سینما با همه وزن و زرق و برقشان همراه با قهرمانان ورزشی، ترانه سراها، طراحان مد لباس، آهنگسازها و کارگردانها وارد صحنه شدند. هدف جیب توست. خریدن کالا. نظر بیننده طبق گردانی است که انواع شیرینی را دارد، بیات و آنی که همین الان از فر بیرون آمده باشد. یُسرا، نانسی، لیلی، روبی، اسعاد، امی، نیکول، میریام، امینه، نیللی و یاسمین. ماشاء الله. همه در یک کفه و شیریهان در کفه دیگر. حضورش بر صفحه تلویزیون موج اظهار نظرها به راه انداخت. دو دهه از او خبری نبود. بقیه اما همچون جریان قطع ناشدنی در لولههای شبکهها حضور دارند و با بازی، رقص، آواز و اجرای برنامه در دسترساند.
شیریهان خود ترجمه دقیق معنای قدرت نرم است. جلوه کرد و روزهای مافات را زدود. هوای تازه به حافظه داد و شمارشگر را دوباره روی عدد صفر برگرداند. تماشاگران عرب او را در هیئت کودکی موبلند که عصیان از سر و رویش میبارید شناختند و حالا آن را زنی قوی و دارای گذشتهای سنگینتر از وزنش مییابند. با توان نمایش بالا. حرکتها و نگاههایش آراسته. غنچههای امید را در زمانه مرگ بدون سوگواری و خیمه میپراکند. هنرمندی که بشارت زیبایی، پشتکار و عشق به زندگی میدهد. لبخندزنان بر دردها پیروز شد. حریفی هست؟
به یاد دارم وقتی برای معالجه کمر و استخوانهایش به پاریس آمد. مانند عروسکی شکسته روی تخت بیمارستانی خوابید که هیچ کسی او را درآن نمیشناخت. پرستارهای فرانسوی باورشان نمیشد این دختر سبزه روی ریز قامت، ستاره مشهور ماست. چهره بیماری هیچ به پوستر فیلمها نمیماند. نه از کلاه گیس خبری هست و نه مژه و نه سورمه و سفید و سرخ. تعداد انگشت شمار عیادت کنندهها که او را میشناختند در چهرهاش خطوط « فرحانه» را میدیدند، آن دختر روستایی که نگهبان معبد در «الطوق و الاسورة/ گردنبند و دستبندها» او را دستمالی کرد. یا تصویر سلمی دختر اهل منطقه صعید مصر در فیلم «عرق البلح/عرق خرما» که در برکه آبتنی میکرد و همچون کبوتری سفید پاورچین میرفت و میخواند«بیبة جاب لی طبق... بیبة ملیان نبق/بیبه برام یک بشقاب آورد... بیبه پر از آرد شیرین تنه درخت است».
شیریهان از کودکی با هنر قنداق شد. در آرشیو عکاس ممدوح ابراهیم عکسی دارد که سنش زیر پنج سال است و کمربند بسته جلوی ام کلثوم سر سفره میرقصد. دختر بزرگ شد و با طناب تارزان به صحنه و صفحه و جنگ جهید. بازیگر سیرک فضای آواز و رقص و شادی را بلعید و دیگران با سماجت جوّ را میجوند. قامت کوتاهش عجایب آفرینی میکند، نرم و رام انگار استخوان نداشته باشد. پیکری که بیماری و نفوس بیمار برایش توطئه چیدند. هیچ کسی نمیداند چطور تصمیم گرفته شد تنبیه بشود. خوشههایی را دیدهاید که زیر شنی تانک خم میشوند و بعد از عبورش راست قامت میایستند؟ شیریهان اینگونه است. به همین دلیل روزی که به میدان التحریر آمد دو حق مطالبه میکرد؛ حق عمومی و حق خصوصی.
هنر آگهیهای تلویزیونی بر یک جرقه استوار است. کلمهای پوشیده از گل. در جهان یک ثانیه پخش هزاران دلار هزینه دارد. جورج کلونی را آوردند و میلیونها دلار به او پرداختند تا در یک آگهی نوعی قهوه ظاهر شود. دو کلمه گفت و رفت. برای ما اما پیامهای تبلیغاتی طولانی میشوند و کش میآیند و خمیازه میکشند و پهن میشوند و پاهایشان را بیرون از لحاف دراز میکنند. نمیفهمیم تبلیغ کالاست یا ویدیو کلیپ است. اما جادوی شیریهان به ضد آگهی که درآن حضور یافت بدل شد. ترانهاش همان پیام مورد نظر بود. « القلب الطایر المتشعبط بالحیاة/ قلبی پرنده که به زندگی چسبیده». انسانی که مردم را خوشبخت ساخت و دوستدارش شدند. تبلیغ و بازاریابی و کالا و قراردادها و ارزها و تاجران هیکل جز پوسته چیزی نیستند.