« خانم، بیا امتحانش کن. تا لمسش کنی طاقت جداشدن از آن را پیدا نمیکنی». و خانم خبره بازیهای فروشندگان و کارشناسان تبلیغ و بازاریابی کالاهست، اما گاهی پیش میآید و در دام میافتد. با رضایت کامل میافتد، همانگونه که نوجوانی درچاله عشق میافتد. و فروشنده، این بار قصد ندارد او را قانع کند تا کرم ضد چروک یا جاروی پشم گربه بخرد. چیزی که پیش روی خود میبیند دقیقاً همان چیزی است که وسوسهاش میکند و توجهش را جلب میکند. صفحه کلید خلاقانه کامپیوتر به او عرضه میکرد، مستطیل بیصدایی که تسلیم دستها میشود. هر روز ساعتها همپیالهاش میشود درحالی که چشمهایش میان متنها و عکسها و دنیاهای دور میچرخد که روی صفحهای روشن دنبال هم میآیند.
دید صفحه کلید حروف مانند نمونهای که در خانه دارد نیست. تحفهای شیک، زیبا و رنگارنگ با رنگهای قوس قزح. دو به شک میشود که دستش را برای لمس آن دراز کند مبادا مانند پشمک دردهانش آب شود. فقط همین را داری فروشنده اغواگر، عروسکی رنگی برای دخترکی که تاتی تاتی راه میرود چطور؟ نه خانم. این صفحه با صدای خفه و نرم صحبت میکند. مانند جنّی پنهان با حواس بازی میکند. امتحانش کن و جادویش را آزمایش کن.
مشتری برای صفحه حروف نشست و انگشت سبابه دست راستش را دراز کرد. روی حرف «ح» زد و حس کرد برقی نرم و لطیف در کف دستش لغزید. آیا حروف خوب از عهده غلغلک دادن برمیآیند؟ با بزرگواری از کنار حرف «ر» گذشت. ترسید جنگی برصفحه دربگیرد( ح.ر.ب:جنگ). ازآن گذشت و روی «ب» زد(ح.ب:عشق). در منطقه امن ماند و انگشتانش را رها کرد تا روی حروف و اعداد برجسته که نرم گنبد زده و غیرمقعرند بغلتند. کافی است سمتش برود تا پاسخ دهد و راه بیاید و به طیب خاطر بنویسد.
عجیبند این تاجران زبر و زرنگ. تا کالای جدیدی بخری با کالایی جدیدتر و جذابتر غافلگیرت میکنند. در مراکز خرید درحالی که لباسهای خوش دوخت با کراواتهای براق به تن دارند درکمین تو نشستهاند. مویشان را مطابق جدیدترین سبکها آرایش میکنند. اگر زلزلهای روی دهد یک تاری مویشان از جایش تکان نمیخورد. جوانانی در آغاز راه زندگی. بدون شکم وارفته و طاسی سر. انگار آنها را از صحنههای تئاتر و فیلمهای سینما آورده باشند. از استودیو دزدیده و هنرهای قانع کردن و معامله را به آنها تلقین کردهاند. میبینی عمرو دیاب گوشی هوشمندی به تو عرضه میکند، راغب علامه میخواهد ماشینی به تو بفروشد و ماجد المهندس چشمانش را خمار میکند تا عطر شرقی بخری.
اما عطر چیزی است و صفحه کلید چیزی دیگر. هرحرفی رنگی دارد. مثل حبههای شکولات گرد کوچک پوشیده با پوسته قرمز و زرد و نارنجی. بهتر بود این صفحه کلید را در قسمت شیرینی عرضه میکردند نه وسایل الکترونیکی. جادویش تنها در شکلش ظاهرنمیشود بلکه در صدایش هم. بهتر است بگویم در لمسش.
مشتری گیج شد درحالی که حروف و اعداد را لمس میکرد. او نمیتوانست ضربههای مرتب معمولی را بشنود که خیلی زود عذابآور میشوند. بلکه به پچپی پنهان و جذاب. و این فروشنده بازیگوش خنده احمد زکی را به عاریت میگیرد و میداند آن خانم مشتری به لبه دام رسیده است. انگشتی پیش میبرد و یکی دیگر را پس میکشد. به ضرس قاطع به او میگوید کلیک کردن روی این صفحه قلقلکی است که مستقیم به مغز منتقل میشود. ماساژی برای اعصاب. و کارکردن با آن خستهاش نمیکند بلکه مایه راحتیاش میشود. کار روزانه نه تکلیف بلکه تفریح خواهد بود.
آیا آن را میخرد؟ مبلغ خرید دردسترسش نیست، اما این مسئله نگرانش نمیکند. حس کرد موشی در آزمایشگاه برای یک آزمایش است. کسی وجود دارد که از راه انگشت سبابهاش به او یورش میبرد. وقتی درحال کار با لپ تاپ نوهاش در بغلش بنشیند چه خواهد کرد؟ آیا کودک دوساله را میگذارد تا مثل همیشه با کلیدها بازی کند یا از برنامه موشهای آزمایشگاهی نگرانش خواهد شد؟
TT
حروفی که خوب غلغلک میدهند
مقالات بیشتر دیدگاه
لم تشترك بعد
انشئ حساباً خاصاً بك لتحصل على أخبار مخصصة لك ولتتمتع بخاصية حفظ المقالات وتتلقى نشراتنا البريدية المتنوعة