وسط سالنهای نمایشگاه بینالمللی بغداد اثری تجسمی از چند آدم کاغذی سفید قرار دارد که هرکدامشان بر کپهای کتاب ایستادهاست. با صورتهایی محو بدون هیچ خطی و سرهایی مکعبی شکل. نمیدانم چرا شکل و شمایلشان چهره زندانی عراقی اسیر امریکاییها در زندان ابوغریب را تداعی میکند، ایستاده بر حلبی فلزی و سرش در کیسهای مستطیلی پیچیده شدهاست. آیا فرد فرهنگی گرفتار حلقههایی شده که قدرت را بر روی زمین به دست دارند و او را تهدید میکنند مبادا خطوط و نشانههای افکار را روشن سازد نه با سخن و نه با کتاب، حتی با حرفهای دم گوشی و با پچپچه؟
وزیر فرهنگ خواستار آن شد که این دوره نمایشگاه کتاب به نام علاء مشذوب نامگذاری شود. مشذوب نویسنده، هنرمند و شخصیت دانشگاهی است که چند روز پیش از افتتاح نمایشگاه ترور شد. سوار بر دوچرخهاش از شبی فرهنگی به خانهاش در کربلا برمیگشت. کسی از پس تاریکی بیرون زد و بدنش را با تیر سوراخ سوراخ کرد. زیر چرخش افتاد و کلاهش پرت شد و خونش روی سنگفرش جاری. قاتلان نیازی نمیدیدند از صدا خفه کن استفاده کنند. جنایت میخواست خودش را فریاد کند. از شدت شادی و حس لذت انتقام هلهله میکشید. نه هشدار میدهد و نه پوزش میشنود.
از شعارهای نمایشگاه «یک کتاب بیش از یک زندگی» است. این نیز درست است که یک کتاب ممکن است بیش از یک مرگ باشد. شعار دیگری هم هست «میخوانیم تا پیشرفت کنیم». اسلحه به دستان چه خواندند تا به چنین سقوطی برسند؟ رئیسجمهوری نمایشگاه را افتتاح کرد و کتاب و رمانهایی خرید. پیش از آن با همسرش در خیابان المتنبی، میعادگاه اهل کتاب و فرهنگ چرخیده بود. از آزادی بیانی که قانون اساسی تضمین کرده سخن گفت و از عبور از دوره سانسور فکری و صلح و کرامت انسانی و حس همزیستی میان انسانها. رئیسجمهوری در نهایت تأسف ترور دکتر علاء مشذوب را محکوم کرد و وعده داد جنایتکاران شناسایی و دستگیر میشوند. محکومیت زیباست و نیتها خالص. اما «دستگیری آنها» ماجرایی دیگر است.
دربارهٔ این ترور سلوی زکو نوشت، فرد فرهنگی در فضای عراقی نرمترین بخش پهلو است. گفت، ترورش در روز روشن پژواک لازم را ایجاد میکند و تیراندازی به او ساده است چون او زیر خیمه محافظت ننشسته و کشتنش کم هزینه است؛ نه مقامات حکومتی، نه مرجعیت سیاسی یا قبیلهای را به تکاپو وانمیدارد. این روزنامهنگار با سابقه مبارزاتی حروف خاموش را به حرف واداشت و حقیقت را نوشت. اما ما هیجانزده میشویم و آرام میگیریم. «یک بار جوش میآوریم و پس از آن میپزیم». در دیوان شعر شاعر جوان کاظم خنجر میخوانم: «ما عراقیها وقتی یکی از ما میمیرد شلیک میکنیم تا یکدیگر را بکشیم/ما عراقیها هر روز بر سرسفره صبحانه مادرانمان فرقهگرایی را در بشقابهایمان پیشمان میگذارند/ از آن میخوریم تا دهانهایمان را ببلعیم - ما عراقیها تابوت با لبههای کوتاهش شانههایمان را به هم نزدیک میکند».
همکاران مشذوب به سمت فرضیههایی رفتند که خاموش کردنش را توجیه کند. جدل و پرسشی که جوابش را در درون خودش دارد. دلایل هماناند و مرگ یکی است. در سالهای گذشته فرهیختگان برجسته و دهها روزنامهنگار و صدها استاد دانشگاه قربانی قتلهای سازمانیافته شدند. جنایتکار شناخته شدهاست اما حساب پس نمیدهد. هر روز روزنامهها، کانالهای تلویزیونی، شبکههای اجتماعی و گزارشهای سازمانهای بینالمللی از فساد غیرقابل تصور میگویند؛ و کوهها سخن، مویی از فرق رشوهخوار تکان نمیدهد. قاتل مشخص است و آزاد میچرخد و اصلاً هیچ اتهامی وجود ندارد که به ناشناس نسبت داده شود.
در بغداد بنای یادبودی برای سرباز گمنام عراقی وجود داشت وسط میدان فردوس. شمشیر سنگی زیبا که توسط معمار رفعت الجادرجی طراحی شده بود، برداشته شد و بنای یادبودی با ابهتی بیشتر برای سرباز گمنام عراقی که توسط مجسمهساز خالد الرحال طراحی شده بود، ساختند. کسانی حتی به همین یابود دوم معترضاند و همچنین به بنای یادبود شهید. برخی از آنها خواستار تخریب گنبد غول پیکر فیروزهای شدند که هنرمند اسماعیل فتاح الترک طراحی کرده بود. شهید کسی است که زندگیاش را در جنگ با ایران از دست داد؛ و ایران خط قرمز است. چرا تندیسی برای قاتل مجهول عراقی نداشته باشیم؟