«در بریتانیا همه چیز آزاد است مگر اینکه ممنوع باشد، درآلمان همه چیز ممنوع است مگر اینکه آزاد باشد، در فرانسه همه چیزآزاد است حتی اگر ممنوع باشد و در روسیه همه چیز ممنوع است حتی اگر آزاد باشد».
این جمله به وینستون چرچیل و فیلسوف مورخ لهستانی لچک کولاکوفسکی نسبت داده میشود و مثل همیشه برخی آن را به اوسکار وایلد پیرجملههای نقلی برمیگردانند. گم شدن رد گوینده، معنای گفته را تباه نمیکند. در اروپا به استثنای روسیه اتحاد جماهیری شوروی و سپس پوتینی، چند اروپاست. وقتی اندیشه وحدت متولد شد، هریک ویژگیهای تشکیل دهنده خود را حفظ کردند، همچنین طرح وحدت را منوط به خواست ملتهای خود ساختند و به آن صفت مقدس نچسباندند و نگفتند این اجرای اراده الهی است. آن طرح تابع اراده ملتهاست خواه آنها را جمع کند یا پراکنده سازد، همه در قالب پیمانی است که همیشه قابل تجدید نظراست.
فرانسویها آن را اتحاد ارزشمندی دیدند. بریتانیاییها آن را اتحاد بازار. در همه حال نظامهای جمهوری و پادشاهی، اتحادیهای یا یکدست، متمرکز یا غیر متمرکز، همه را دموکراسی نیابتی مانند پارلمان و تعدد احزاب و حاکمیت قانون و استقلال جامعه مدنی و حکومتهای محلی همه را گرد هم میآورد. با اینکه این تشکل کند از سال 1951 و با معاهده پاریس در باره فولاد و زغال سنگ آغاز شد، قابله مهم این نوزاد معاهده ماستریخت در سال1992 بود؛ جنگ سرد به پایان رسیده بود و اروپا از آن جدا شد و کشورهایی به آن پیوستند که در اردوگاه شوروی گرفتار شده بودند. «توسعه طلبی» این بار داوطلبانه بود، به اراده ملتها و قدرت الگو.
علاوه بر منافع مشترک، آن مسیر بر این زمینه بنا گذاشته شد که اروپا قاره دو طبیعت است:
قاره جنگها: تنها در قرن بیستم و میان سالهای1914 تا 1945 صد میلیون نفر از گرسنگی مردند یا کشته شدند. علاوه بر دو جنگ جهانی و «هولوکاست»، کشتار ارامنه و دو جنگ داخلی روسیه و اسپانیا، استالینیسم و تجمیع زمینهای زراعی و گرسنگی اوکراین و همیشه نازیسم و فاشیسم... اروپای جنگآور و جنگنده، تصمیم گرفت پایتخت صلح بشود. درخشانترین فرزندانش، ایمانوئل کانت را از تاریخ فراخواند که از سال 1795 به «صلح دائمی» دعوت میکرد.
همچنین اروپا قاره استعمار و فتح و طبقه بندی ملتهاست، اما در عین حال قاره روشنگری هم هست که اندیشه انسانیت انسان و یکپارچگی جهان را پس از کشف امریکا آن دو را توسعه داد. هستی پیش از آن جزایر پراکندهای بود و به واحدی به هم پیوسته تبدیل شد. اروپا تصمیم گرفت طبیعت دوم را بر طبیعت اول چیره گرداند.
اما وقتی در سال1992 معاهده ماستریخت امضا شد، جنگ بالکان در جنوب شرقی قاره را در هم میکوبید. مسئلهای که هشدار داد تاریخ به پایان نرسیده و آتشها نیازی به روغن ندارند. آزمونی که آن منطقه با عناصر پیچیده محلیاش و تناقضهای پس از کمونیسم معطوف به مابعد عثمانی نشان داد، به نظر دشوار میرسید: اروپا نمیتوانست دخالت کند چون دندانهای نظامیاش را کشیده بود در حالی که هنوز نیاز مبرمی به آن دندانها بود. مسئله به ایالات متحده سپرده شد که خیلی دیر رسید. گرایش صلحآمیز که به وحدت صلح آمیز آلمان افتخار میکرد، خود را در معرض اتهام به ساده لوحی دید. در سال 2003با جنگ امریکا علیه عراق که با مخالفت فرانسه و آلمان مواجه شد، دونالد رامسفلد وزیر دفاع امریکایی سکه اصطلاح «اروپای قدیم و اروپای جدید» را زد. اولی رؤیایی است رنگ باخته و دومی کشورهای مرکز و شرق آمده از یخچال روسیه و آرزویی رو به رشد. رابرت کاگان در کتابی مشهور درباره «فردوس و قدرت» امریکا را به مریخ منسوب میکند، یعنی جنگ و خشونت و اروپا را به زهره یعنی زیبایی و آرامش. این اجماع امریکایی حاکم شد که اروپاییها رؤیا پردازانی هستند که با جهان با حسن نیت رفتار میکنند و استثنای تکرار ناپذیر خودشان را برآن تطبیق میدهند.
از آن زمان تاکنون مناقشه در باره «واقعیت» آرام نگرفته دوباره شعله ور میشود. امریکا به اروپا میگوید: خودت را مسلح کن و بیش از این هزینه تسلیحاتت بکن. اساس برجنگ است و انسان شر محض. با سرانگشت به آن اشاره میکند: ضعفت، تو را در نزاعهای جهانی به حاشیه میراند، از جمله مرزهای مستقیم خودت. اما امریکا از جهتی دیگر آن را بیشتر تضعیف میکند و با اتحادیه اروپا دشمنی میکند و«برکسیت» را به بدترین شکل تشویق میکند، همچنان که رابطهاش را با «اروپای جدید» و به زیان دیگران محکمتر میکند. روسیه پوتین همان کار را از طریق احزاب پوپولیستی انجام میدهد که خود در تقویت آنها نقش داشت: فرانسه، ایتالیا و اتریش ... و دو کشور به اروپاییها چیزی را پیشنهاد میکنند که اروپاییها گمان میکنند از آن گذشتهاند. کنترل زاد وولد و محل ولادت، ساخت دیوارها، تقویت دژهای مرزی، دفاع از «تمدن مسیحی» در مواجهه با اسلام...
اروپا سنگین پاسخ میدهد. هزینههای تسلیحاتیاش را بالا میبرد اما کمتر از آنچه واشنگتن میخواهد. نظرش را دوباره تکرار میکند که مقابله با تروریسم وظیفه پلیس و دستگاههای اطلاعاتی است نه ارتشها و جنگها. یادآوری میکند به اینکه مناظره در باره جنگ عراق را برده بود.
بهانه امریکایی پاسخ میدهد: در دو جنگ جهانی، ما شما را نجات دادیم همان طور که اقتصادتان را با طرح مارشال نجات دادیم. پس از آن تغییر امریکا به عنوان نیرویی اروپایی از طریق «ناتو» به ضامن عدم تکرار جنگ بین شما تبدیل شد. و میافزاید: فرض کنیم پوتین خواست همان کاری را که در اوکراین کرد در بالتیک تکرار کند، آیا شما میتوانید در مقابلش بایستید؟
اروپاییها که با بحران پناهندگان از جنوب و جهش اقتصاد چین در شرق دور روبه روهستند، میدانند که مترسک پوتین حقیقی است اما چشم میبیند و دست کوتاه. دراز کردن دست شاید اروپا را «قدرت ببخشد» به معنای گرگ صفتی قدرت. اما این به حفظ چندگانگی پایان میدهد و چه بسا اتحادشان را متلاشی کند. ارزشهای لیبرالیستی اتحاد و بازار آزاد مورد توجه امریکا و روسیه نیستند. به جای آنکه قاره با الگوی خود به جهان «یورش ببرد»، این جهان است که به آن حمله میکند با سلاح واقعیت مبتذل که پوتین برجستهترین شاهدان آن است.
TT
اروپا؛ جنگ به چند دستگی پایان میدهد
مقالات بیشتر دیدگاه
لم تشترك بعد
انشئ حساباً خاصاً بك لتحصل على أخبار مخصصة لك ولتتمتع بخاصية حفظ المقالات وتتلقى نشراتنا البريدية المتنوعة