با توجه به نقشه ژئوسیاسی از دورترین نقطه شرق تا دورترین نقطه غرب چگونه میتوان اوضاع جهان را در حال حاضر توصیف کرد؟
میتوان به یقین دانست که یک آشوب استراتژیک جهانی وجود دارد، خواه در سطح افکار و ایدئولوژیها یا تحرکات در خطوط جغرافیا و نخهای دموگرافی.
از زمان پایان جنگ جهانی دوم و تا فروریختن دیوار برلن، یک حالت توازن نسبی وجود داشت، از جمله درسایه حاکمیت در دو اردوگاه؛ ناتو درغرب و ورشو در شرق، اما موازنه قوا دچار اختلال و لرزههایی شد که ایالات متحده گمان برد تنها تک قطب مقدرات جهان است.
طی سه دهه مهآلود بودن و درگیریهای غیرظاهری به نظرمیرسد جهان دچار اختلال شده باشد، نه تک قطبی میتواند رشتههای متعدد و متراکم جهان را در دست بگیرد و بر روی میز گفتوگوهای لرزان بینالمللی بگذارد و نه چندگانگی حقیقی در مقابل عمو سام اثرگذار و مفیداست.
کسی که به گستره زمین نگاهی بیاندازد به این اعتراف میکند، در این مدت واشنگتن عامل اساسی اشاعه این خلأ بوده و برخی حتی پا را ازاین فراتر میگذارند و آن را متهم میکنند که پشت گسترش آشوب بینالمللی ایستاده و دیگران در بسیاری مواقع و مناطق ملتهب اظهار ناتوانی میکنند؛ جایی که جنگ آفرینان قادر به متوقف ساختنشان نیستند تا واشنگتن دنیا را پرآشوب ساخته و مردم را سرگرم کرده و خود پناهگاه و مرکز پایان دادن به آنها درنهایت راه باشد.
با نگاهی دوباره به دو دهه گذشته از قرن بیست و یکم، فرد میتوان به این نتیجه برسد که واشنگتن واقعاً عامل ثبات بینالمللی نبوده است؛ در دوره سه رئیس جمهوری ملتها به لرزه افتادند و مردم به حق و باطل و معیارهای قدرت اندیشیدند.
درهشت سال ریاست جمهوری بوش پسر، واشنگتن پشت مفهوم «جنگهای پیشگیرانه» به راه افتاد، همانهایی که انگیزهشان شهوت انتقام از آنچه در «دو حمله به نیویورک و واشنگتن» روی داد بود؛ جنگ اندیشهها را به راه انداخت و احساسات رادیکال را زنده کرد و در تلاش برای تغییر نقشه خاورمیانه، غول از فانوس درآمد بی آنکه بتوان او را بر جایش برگرداند.
دوم رئیس جمهوری جوان دموکرات افرو- امریکن آمد که به همه مردم و به خصوص امریکاییها امید داد، اما این امید آشفته بود به خصوص با افتادن در آغوش گروههای اسلام سیاسی و در نهایت دریافت که امیدش آشفته است.
درسطح بینالمللی اما، اوباما عامل بالا رفتن آشوب جهانی شد از طریق ایمانش به اندیشه «رهبری امریکا» از پشت پرده یعنی عدم دخالت در مواردی که نیاز به واکنش سریع نیاز داشته باشند، مسئلهای که موجب از دست دادن بسیاری از مناطق نفوذ واشنگتن در سراسر جهان از نظر سیاسی، اقتصادی، ادبی و اخلاقی شد.
با آغاز سال 2016 کاخ سفید شاهد تولد رئیس جمهوری شد که مخالفانش او را به تکروی متهم میکنند که جز «اول امریکا» دغدغهای ندارد.
اما کنار کشیدن یکباره امریکا از جهان و سنگرگرفتن دوباره پشت دو اقیانوس؛ اطلس درشرق و آرام در غرب، نمیتواند رهبری بینالمللی را برای آن کشور مهیا سازد و براین اساس برخی میپرسند، آیا این عقبنشینی از قبل مطالعه شده و قطعی از سوی یک کشور دارای عمق است و انگار نوعی از انواع «مکر تاریخ» باشد که مشهورترین فیلسوف آلمانی هگل درباره آن با ما سخن گفته؟ به این معنا که واشنگتن گامی به عقب برمیدارد تا جهان از آن به عنوان قاضی و جلاد دعوت کند بعد از اینکه در اداره امورش ناتوان نشان دهد تا پس از آن چند قدم رو به جلو و با گامهای محکم و با شجاع دلی بیشتر بجهد؟!
آنچه که ثابت است و برای آنکه چیزی از ارزشهای ایالات متحده کم نکنیم و حقوق را به صاحبانشان برسانیم باید به آنچه آریل کوهن، پژوهشگر برجسته شورای ناتو در ماه نوامبر گذشته در مجله «ناسیونال انترست» مشهور امریکایی گفت توجه کنیم؛ نظام جهانی که در سایه آن زندگی میکنیم همه از نتایج جانفشانی چهار نسل و هزاران جان و تریلیونها دلار امریکایی است و همان طور که موفق به حفظ امنیت و شکوفایی امریکا از سال 1945 شد، به این یا آن شکل بر حفظ استمرار توازنات جهانی کمک کرد از جمله به وسیله نهادهایی که واشنگتن پشت سرآنها ایستاد مانند؛ «بانک جهانی» و «صندوق بینالمللی پول» و «نظام پولی برتن وودز» بگذریم، نقشهای پیشروانه بزرگی برای تغذیه جریانهای لیبرال و مدنی در سراسر جهان بازی کرد.
البته لزوماً واشنگتن در همه آن دههها بری از هرخطایی نبود؛ اشتباهات اساسی مهلک بسیاری مرتکب شد، اما حضورش همیشه مایه توازن در همه سطوح بوده است.
آیا عقب نشینیها اخیر امریکا برای ایجاد خلأ استراتژیک بینالمللی روی میدهند تا موجب بالا رفتن صدای دعوت از واشنگتن برای برگشتن و پرکردن دوباره خلأ بشود؟
شاید هم اینطور باشد، اما این بار با شرایط واشنگتن و پیش از همه آن شرطها لگام زدن برچین از طریق فشارهای روسیه است وگرنه انفجار تسلیحاتی امریکایی بی هیچ مانعی رو به جلو میرود و رویارویی قطبها بی شک پیوسته در راه است.
غیبت امریکا موجب خلل است و حضور آن هزینهبر و اوضاع کنونی شبیه سالهای پایانی پس از افول امپراطوری بریتانیا در اوایل دهه شصت قرن پیش است و مشکلاتی بنیادی بینالمللی و جنگهایی که مشخصاً در خاورمیانه درپی آن آمد.
آیا فیلسوف و روشنفکر مشهور آنتونیو گرامشی به درستی گفت وقتی که به معضل قدیم روبه زوال اشاره کرد و نوی که تلاش میکند تا متولد بشود و میان آن دو عوارض بیماری متعددی نمود مییابند؟
شاید پاسخ پیش از مشخص شدن نتیجه انتخابات آینده امریکا درست نباشد و اینکه رئیس جمهوری ترامپ چهار سال آینده به روش خود که آمیزهای از انزوا در برخی مناطق مانند خاورمیانه و ماجراجویی در مناطقی دیگر که ممکن است جهان را به سمت جنگ جهانی دیگر بکشاند ادامه دهد، همانند وضعیت دریای جنوبی چین با چین و تا آن زمان خلأ استراتزیک بینالمللی مسئله اصلی خواهد بود.