فاضل السلطانى
TT

می‌توانیم نوآور را از موضع‌گیریش جدا کنیم؟

آیا می‌توانیم نوآور را از ابداعش جدا کنیم؟ آیا نوآوری قوانین خاص خود را دارد که درآنها نوآور از خود به عنوان یک انسان جدا می‌شود تا خودی دیگر و کاملاً متضاد با اولی جایش را بگیرد و در نتییجه می‌توانیم دو خط موازی بین نوآور و انسان بکشیم و از رنج پرسش دلایل دوگانگی کشنده بین این دو آسوده شویم که پژوهشگران ادبیات انسانی را از ابتدای تاریخ متحیر ساخته است؟

آیا می‌توانیم تصویر انسان وحشی و همزمان شاعر، نویسنده یا نزدیک به ملائکه را از ذهن و وجودمان محو کنیم؟ آیا می‌توانیم خودمان را از پرسش دردآور، هر چند در اعماق خود بازداریم: کدام‌یک ازآنها دروغ می‌گوید، نوآور به عنوان انسان یا نوآور به عنوان نوآور؟ و اگر یکی از آنها دروغ می‌گوید، چگونه می‌توانیم این را تشخیص دهیم؟ و کدامیک را باور کنیم؟ ما درباره رفتار یا امتناع شخصی صحبت نمی‌کنیم بلکه از موضع‌گیریهای بزرگ درباره آزادی، حقوق مدنی، روشنگری و پیشرفت می‌گوییم که نویسنده در نوشته‌‎هایش بشارت‌شان را می‌دهد، اما هر روز در عمل زیرپا می‌گذارد.

آیا محکوم کردن ناسازگاری بسیار آشکار بین نوآور و نوآوریش یک برنامه سیاسی کردن است و اینکه «از نظر تئوریک باید این دو را از هم جدا کرد» آنگونه که همکارم حازم صاغیه در «الشرق الاوسط» روز 27/6 نوشت، آن هم برای مصلحت خود نوآوری وگرنه تاریخ ادبیات را به کوره‌ای سپرده‌ایم؟

پدیده ایستادن نوآور به عنوان یک انسان در کنار هرچیزی که با ارزش‌های بزرگ انسانی در تضاد است را نمی‌توانیم در دایره سیاست قراردهیم، آن را چپ یا راست بنامیم یا آن را به هرایدئولوژی نسبت دهیم مگر به فاشیسم، نازیسم، نژادپرستی، صدام‌گرایی، قذافی‌گرایی، اسدگرایی و آنهایی که از نظر ایدئولوژیک بین اینها در نوسان‌‌اند. اما به درحال این طور نیست بلکه این موارد انحراف‌هایی بیمارگونه‌اند که در برخی دوره‌های نادر تاریخی عمر بشریت از شرایط مربوط به خود جدا ساختند که درحقیقت خود تجاوزی هولناک به اصول اخلاقی و انسانی و انحرافی ناگهانی‌اند، هرچند هم در تاریخ طبیعی بشر به  درازا بکشند. و سقوط وحشتناک چنین پدیده‌هایی در این است که با وجود زمان طولانی، سرکوب ترسناک، تحریف نظری و فکری نتوانستند در درون هیچ جامعه‌ای ریشه بدوانند همین طور نتوانستند -جز مواردی بسیار اندک و استثناهای فردی- معادل زیبایی شناسی و ادبی و هنری بیافرینند.

اینکه نوآور به عنوان یک نوآور بشارت آزادی، کرامت انسانی و حق طبیعی حیات را بدهد، ارزش‌های بزرگی که جوهر ادبیات انسانی را به طور کلی تشکیل می‌دهند درحالی که می‌بینیم به عنوان یک انسان در رفتارهای واقعی کاملاً تضاد دارد و این پدیده‌ به خصوص درکشورهای عربی به روانشناسی و جامعه شناسی برمی‌گردند که بنیادگرایی، فرصت طلبی، دوگانگی و نفاق براثر لزره‌ها و انقلاب‌های سیاسی و سرکوب‌های مستمر که مانع از هرنوع پیشرفت طبیعی شده‌اند رواج دارد همانگونه که در کشورهای غربی هم وجود دارد جایی که وابستگی به این یا آن فکر در بیشتر حالت‌ها آزاد است.

در اینجا یا آنجا درست است که جانبداری نوآور به عنوان یک انسان از قدرت سرکوبگر، سقوط انسانی و اخلاقی است و ارتباطی به گرایش سیاسی ندارد و سخت می‌توان از کنار چنین چیزی گذشت حتی اگر مثلاً شاعر درجه یکی همچون اوزرا پاوند، پیشگام شعر نو قرن بیست باشد که همان‌طور که می‌دانیم در دهه‌های سی و چهل مواضعی در تأیید فاشیزم یا نازیسم داشت. چهل سال پس از درگذشتش موافقت شد تابلوی فلزی کوچکی بر درخانه لندنی‌اش نصب شود که بین سال‌های 1905 و 1914 ساکن آن بود. البته مانع از چاپ کتاب‌های پاوند نشدند و در دریا نیانداختند یا آتش نزدند، اما «بزرگذاشت» دیرهنگام پرده از این برمی‌دارد که ملت‌ها نمی‌توانند به آسانی خیانت چهره فرهنگی را ببخشند یا فراموش کنند. همچنان و با گذشت بیش از هفتاد سال غم و غصه‌ای از شهادت کارگردان سینمایی ایلیا کازان علیه همکارانش در دوره مکارتی درجان‌ها مانده است.

آری، گاهی به عنوان خواننده در اتاق خاص خودمان می‌توانیم بین نوآور به عنوان نوآور از نوآور به عنوان یک انسان تفکیک کنیم، اما خیانت به ارزش‌های بزرگ انسانی در تخصص تاریخ است.