فاضل السلطانى
TT

میان این تا آن موضع؛ تشتت عقل‌های عربی

برسر هرنقطه عطفی، خواه عربی یا خارجی حقیقتی عریان پیش چشم ما هویدا می‌شود که نمی‌خواهیم آن را به رسمیت بشناسیم یا اندکی برآن درنگ تا ظواهر و تجلیاتش و مهم‌تر از آن دلایلش را بررسی کنیم؛ منظور من در اینجا این است که ما فاقد یک منظومه فکری و اخلاقی دارای انسجام درونی هستیم که بر رفتار و آراء ما حاکم باشد؛ یا در یک موضع کاملاً پنهان می‌شود و در موضعی دیگر عقربه و فنرش جهش می‌کند تا جایی که به این شک می‌افتیم، صاحبان این مواضع متناقض که نمی‌توان بین آنها جمع کرد هرچند هم توجیه کنیم و بهانه‌هایی بتراشیم، همان افراد باشند. ما با وضعیت شیزوفرنی اخلاقی و روانی مواجهیم که تا مرز بیماری شیزوفرنی می‌رسد و نمی‌توان نام دیگری برآن گذاشت. و این یک حالت فردی نیست که بتوان نادیده انگاشت بلکه تقریبا رویکردی عام است که آن گروه اندک را می‌بلعد که براساس منظومه فکری و اخلاقی خود مواضعی صحیح می‌گیرد. و منظور ما از موضع‌گیری‌های درست در اینجا کاملاً ضدیت با ظلم، شر، اجحاف و سرکوب درهرکجا و به هرشکلی است و یاری مطلق انسان هرجا و هرکه باشد؛ با هردین، مذهب، فرقه و تفکری.
این حالت‌های شیزوفرنی را در عامه مردم عادی «وحشت‌زده» نمی‌بینیم، بلکه در آنانی مشاهده می‌کنیم که تصور می‌شود پیشگام مردمند و مصیبت بزرگ این است. حمله به کویت برای نمونه خیلی از اذهان ما دور نشده و همچنان جان مردمش که کشورشان اشغال و ملت‌شان آواره شد از مواضع تأیید کننده‌ فرهیختگان و رهبران برای آن اشغال زشت گرفته شد، غمی بزرگ نشسته است. نمونه از نویسندگانی کم نداریم که سرکوب و اجحاف را تجربه کردند و هزینه سنگینی برای ایستادن در مقابل دیکتاتور کشورشان پرداختند و با این حال از دیکتاتوری در کشوری دیگر تمجید می‎کنند تنها به این دلیل که با دیکتاتور«شان» دشمنی دارد. این را به یاد می‌آوریم وقتی که اکنون می‌بینیم چطور چنین مواضعی خود را بازتولید می‌کنند و از راه نظریه‌پردازی‌ها سرک می‌کشند که بیانگر چیزی جز پوچی فکری وحشتناک نیستند. 
موضع بخشی از فرهیختگان عرب که خود را چپ می‌پندارند در برابر فاجعه بشری بزرگی که در اوکراین روی می‌دهد، دلیل روشن دیگری بر غیبت دردناک منظومه اخلاقی و فکری منسجم نزد این گروه است اگر به شکلی عریان و آشکار دلیلی بر غیبت مطلق اخلاق و اندیشه نباشد. آنجا ملتی ریشه‌کن می‌شود و کشوری درآستانه حذف از نقشه قراردارد و با این ازنظر برخی جنگ پوتین جنگی ضد امپریالیزم از دروازه اوکراین است. و این گروه در نتیجه حشو بزرگ ایدئولوژیک گمراه کننده در سرشان فراموش می‌کنند، ساکن کرملین لنین نیست و روسیه خود از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی به یک کشور سرمایه‌داری تبدیل شد؛ شوروی که جز اتحادی داوطلبانه بین جمهوری‌های آزاد نبود و حتی خود لنین براساس اصل تعیین سرنوشت قلمروهایی تأسیس کرد که از خودمختاری بهره می‌بردند و پوتین در سخنرانی اخیرش این اقدام لنین را تخطئه کرد و از او برای این کار انتقاد کرد تا حمله به اوکراین را توجیه کند. بنابر این مدافعان تلاش پوتین برای محو کشوری ریشه‌دار و کشتار کامل یک ملت، کدام اصل ایدئولوژیک را دارند؟ و این چه چپگرایی است که با زشت‌ترین چیزی که بشریت از نازیها و نژادپرستی دید به هم می‌رسند؟ کشوری که یک کشور دیگر را به فلاکت بکشاند نمی‌تواند کشوری آزاد باشد؛ این همان چیزی است که فردریش انگلس گفت و به نظر می‌رسد برخی آن را از یاد برده‌اند.
اما چرا منظومه فکری و اخلاقی دارای انسجام درونی پنهان می‌شود؟ آیا قصوری درآگاهی یا در معرفت وجود دارد؟ یا اینکه دراین میان آگاهی دروغین ساخته ایدئولوژی وجود دارد که اندیشه را فراتر از انسان قرارمی‌دهد؟ یا اینکه سرکوبی که جوامع ما به خود دیده‌اند آنها را به تشویشی هولناک نه تنها در سرها و روش تفکرمان بلکه در حس اخلاقی‌مان منجرشده است؟ پاسخ به این پرسش نیازمند چندین جلد کتاب است.