فاضل السلطانى
TT

فیلسوفان کجا رفتند و شاعران کجا غیب شدند؟

فیلسوفان کجا رفتند؟ و شاعران به کجا مهاجرت کردند؟ آن رمان‌های بزرگی که درآنها خیر و شر، خدعه و حقیقت، نور و تاریکی و شک و یقین با هم می‌جنگند کجا ناپدید شدند؟
«سازندگان جهان» از فلاسفه، شاعران و نویسندگان که فضای بشریت را از همان سپیده دم سرشار از رؤیاهایی درهیئت مدینه‌های فاضله کردند که درآنها حقیقت همان زیبایی و زیبایی همان حقیقت است و درسایه آنها آدمی فراتر از شرط وجودی بی‌نوای خود می‌رود و همه حکمت و معرفت انباشته بشری را به ارث می‌برد. کجا رفتند آن دیوانگانی که بینوایی بشری آنها را عذاب داد و جنگیدند تا ما در روز موعود هرچند هم پس از قرن‌ها به پیروزی برسیم؟
خروار‌ها نظریه بزرگ‌تر از زمین، تجزیه وتحلیل می‌کنند و به خوانش می‌گیرند و نقشه‌ها و نشانه‌ها ترسیم می‌کنند تا به کمک آنها در تاریکی بشری‌مان هدایت شویم، روش‌ها و رویکردهای فکری و فلسفی بزرگ که در جست‌وجوی راه درستی که روزگاری به آن برسیم، برخی ازآنها با برخی دیگر در تضادند. سقراط جام زهر را سرکشید چون حقیقت والاتر از زندگی بود، اما پس ازقرن‌ها در برهمان پاشنه می‌چرخد. گویی همه چیز دود شد و ما همچنان در غفلتیم.
آری پیشرفت علمی، پزشکی و فضایی هولناکی صورت گرفت، اما در مقابل پسرفت انسانی و اخلاقی عظیمی صورت گرفت. مشکل کجاست؟ به نظر می‌رسد دیگر این پرسش خواب از چشم فیلسوفان و متفکران معاصر نمی‌رباید و تفسیر این جهان نیز مأموریت اندیشه و فلسفه نیست آنگونه که در طول تاریخ بوده چرا که دیگر سخن از مأموریت تغییرش نمی‌گوییم بلکه در برابر هول وحشت آنچه می‌بینند، مأموریت‌شان هجو این دوره یاوه‌گی، زمانه مدرنیزم سیال است و گویی آنها به طور کامل تسلیم مقوله مشهوری شدند که می‌گوید« هرچه سفت و سخت نباشد بدل به پرهای پراکنده می‌شود» و در این زمانه ما آن‌طور که به نظرمی‌رسد، هیچ زمینه سختی نیست که بتوان برآن چیزی بنا کرد. تنها خود نظام یاوه‌گری خوب کارمی‌کند.
شاید یکی از بزرگ‌ترین دست‌آوردهای تمدن معاصر بشری تحقق مقدار بسیار پیشرفته از آزادی فردی و حفظ و محافظت قانونی از آن  باشد، اما در مقابل زیرپوست برنامه سرکوب و حذف بزرگ همه ارزش‌های حقیقی که انسان را انسان می‌ساختند درجریان بود به خصوص در این مرحله اخیر از پیشرفت وحشی و لجام گسیخته... می‌گویم «دوره اخیر» که خود مدتی طولانی ادامه می‌یابد چرا که پس از آن چیزی جز بربریتی نخواهد بود که جامه‌های مدرن و زردوزی شده برتن دارد.
 پرسش بزرگی که اکنون روبه روی بشریت وجود دارد-اما از ترس وحشت رودر روشدن با آن هنوز پیش نکشیده-این است: چه اتفاقی افتاد و می‌افتد؟ چرا معادله توازن بین پیشرفت مادی و روحی محقق نشد؟
طراح شهیر کانادایی بروس ماو در گفت‌وگویی که در همین صفحه از او منتشر شد می‌گوید، راه حل بازگشت به «روح دوره رنسانس» است، یعنی برنامه پیوند یا آمیزش بین هنرها، تکنولوژی و علوم. و البته نمی‌توان این معادله محال را بدون «گروه دوره رنسانس» شامل چهره‌هایی همچون لئوناردو داوینچی، مایکل آنجلو و دیگران محقق ساخت، کسانی که در نقاشی، معماری، موسیقی، تشریح، مهندسی، نجوم و... سرآمد شدند.
اما ماو از یاد می‌برد دوره رنسانس بدون نظام سیاسی، اجتماعی و اقتصادی که زمینه مادی را برایش مهیا می‌ساخت محقق نمی‌شد همچنانکه در همه دوره‌های شکوفایی بزرگ روی داده است.
اگر تفکر ماو را به شکلی فانتزی بر جهان عرب تطبیق دهیم باید به روح دوره اول عباسی(750-847) برگردیم، به «گروه آن عصر» امثال ابن الهیثم، رازی، جابر بن حیّان، خوارزمی، کندی، فارابی، ابن سینا، اخوان الصفا و... تا آخر فهرست بلند بالا.
عصرعباسی، در تحقق پیوند زدن بین علوم پزشکی، ریاضی، فلکی، فیزیک، شیمی، هندسه، زراعت و بین شعر، موسیقی، معماری بر دوره رنسانس پیشی گرفت و همزمان آن عصر با همه تمدن‌های بشری اقتران یافت... و مهم‌تر آنکه آن «روح عباسی» به شکل عمودی محدود نماند بلکه به شکل افقی به همه نقاط زندگی و همه گروه‌های اجتماعی نفوذ کرد و وارد کتابخانه‌ها، مدارس و مساجد شد که به نظرم اولین مدرنیزم حقیقی عربی را محقق ساخت و آیا مدرنیزم جز این است؟ اما آن روح با فروپاشی ساختار سیاسی، اقتصادی و اجتماعی که آن را به دوش می‌کشید خاموش گشت... و از آن عصر از دست رفته وضع همچنان همان است!