حازم صاغيه
TT

در باره «خانه خمینی»

وقتی منابع رسانه‌ای از به آتش کشیدن خانه خمینی در شهر خمین در مرکز کشور خبردادند، اولین چیزی که به ذهن متبادر می‌شد معنای سیاسی این رویداد نبود یا اینکه آن معنا ترجیح داد مسیری پر پیچ و خم را به سمت ما در پیش بگیرد. اتفاقی که فراتر از آتش زدن خانه جلب توجه کرد، ضمنی و پنهان، یعنی وجود خود خانه بود.
این‌گونه متوجه شدیم که آیت‌الله خمینی در خانه‌ای زندگی می‌کرده که به قول روزنامه‌ها «خانه اجدادی» است و قبلاً در بین اتاق‌های آن خانه، خانواده‌ای و پدر و مادری برای رسیدگی به امورشان سکونت داشتند و مشغول تربیت فرزند کوچک خود و بزرگ کردن او بودند.
مایه حیرت این است که تصویری که رژیم ایران از زمان تأسیسش در سال 1979 ترسیم کرده است، می‌گوید آنچه در مورد مردم عادی که در خانواده‌ای به دنیا می‌آیند و در میان مردم زندگی می‌کنند و توسط والدین و پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها تربیت می‌شوند، در مورد خمینی صدق نمی‌کند. وی تقدیس شد و هرآنچه انسانی است از او زدوده شد. به او رنگی ماوراء الطبیعی و نامألوف بخشیدند و تصور اینکه او از یک خانواده آمده و اجدادی داشته دشوار شد. برعکس، دست تقدیر او را آورد یا از ابهامی معجزه‌آسا بر روی زمین فرود ‌آمد.
این شگفتی با این واقعیت تقویت می‌شود که خانه و خانواده‌ای که تربیت اولیه را دربرمی‌گیرند نه تنها از صمیمی‌ترین عناصر در سرگذشت یک فردند، بلکه سهم بزرگی در ساخت فرد مورد نظر، -هر که باشد- دارند. در مورد تصویر رسمی که از خمینی ترسیم شده است، او را مانند همه ما از ساخته شدن به شکل یک انسان جدا می‌کند، همچنین او را از دوران کودکی دور می‌سازد که در آن به سختی می‌توان حدس زد مراحل آن را گذرانده یا از آنها عبور کرده باشد. براساس نشانه‌های آن تصویر، او نه کودک بوده و نه رشد کرده و نه مراحل و دگرگونی‌ها را گذرانده و نه توسط مربیان تربیت شده و نه توسط معلمان آموزش داده شده. او یکباره کامل به دنیا آمد؛ سازنده، نه ساخته شده.
اینگونه است که خانه‌سوزی به عنوان افسانه سوزی یا بهتر است بگوییم به آتش کشیدن اسطوره آیت الله العظمی و رهبر انقلاب 1357 جای می‌گیرد. وقتی جمعیت خشمگین خمین این کار کردند، در حال تمرین اقدامی دوگانه بودند: از یک طرف خمینی را موجودی بشری ساختند- با سکونت در خانه و تحت تربیت خانوادگی- و از طرف دیگر حکم خود را علیه فردی که خمینی بود صادر کردند و این حکمی بسیار تند و رادیکال است.
سوزاندن خانه، به ویژه از آنجایی که «خانه اجدادی» است، بسیار بیشتر از خراب کردن یک عکس یا شکستن مجسمه است، زیرا عکس توسط پیروان آویخته شده، همانطور که مجسمه توسط پیروان دیگر ساخته شده است. و همیشه عکس‌ها و مجسمه‌های زیادی وجود دارند. و همین هم در مورد حجاب تحمیلی که بالاخره یک اقدام استبدادی است، صادق است. و اما آتش زدن خانه که خانه‌ای جز آن نیست، موضعی است دربرابر اصل و ریشه اشیاء و آنچه در زندگی واقعی خمینی بسیار صمیمی و شخصی است، نه در زندگی اسطوره‌ای او. اینجا، در این کار، انکاری عمومی از هر آنچه در مبدأ و ریشه، درساخت، تولید و رفتار به او مربوط می‌شود، نهفته است.
به آتش کشیدن شاید بالاترین درجه ریشه کن ساختن و تطهیر باشد که وقتی بر یک فرد عادی متفاوت از دیگران صورت می‌گیرد، که جمعیت می‌خواهند او را قربانی خود سازند، با محکومیت روبه رو می‌شود. و اما وقتی بر شخصی مانند خمینی اجرا می‌شود که قبل از اینکه کشور را به مقلدانش بسپارد، با مشت آهنین میلیون‌ها نفر را اداره کرد، تبدیل به خشم و آزادیخواهی می‌شود، درست مانند به آتش کشیدن یک زندان یا مکانی دیگر که به بی‌عدالتی و استبداد معروف است.
و وقتی گفته می‌شود این خانه به موزه‌ای تبدیل شده که «حامیان رژیم از آن بازدید می‌کنند»، این ما را به معنایی دیگر و اضافی از اقدام آتش‌سوزی سوق می‌دهد. جمعیت خشمگین نیز از تداوم خمینی و زیارتگاه ساختن خانه او امتناع می ورزند و شاید احساسات جریحه‌دارشان، آنها را به مواضعی تندتر در مورد تبدیل خمینی و میراثش به تاریخ حفظ شده سوق داده است.
به عبارت دیگر، انسان‌سازی خمینی از طریق سوزاندن، سه مرحله متوالی را طی می‌کند: او را به کودکی برمی‌گرداند و در خانه‌ای ساکن می‌کند تا نشان دهد که او یکی از انسان‌هاست و خانه را به مجازات زندگی،‌ اعمال و رفتارش می‌سوزاند. سپس از تبدیل خانه به موزه جلوگیری می‌کند، یعنی اسطوره ساختن او پس از مرگش، بعد از آنکه در زندگی اسطوره شده بود.
این پیش‌بینی با دو عامل تقویت می‌شود: اول اینکه در حالی که آتش به سمت خانه می‌رفت، تظاهرکنندگان آتشی دیگر را در بخشی از مدرسه علمیه معروف قم - تریبون اصلی خمینی و مهمترین منبع تولید کادرهای رژیم، همچنین اعطای مشروعیت دینی مستمر به او- زدند. در مورد دوم، مردان و زنان جوان ستون فقرات انقلاب کنونی ایران هستند و اینها طبق تعریف، به دلیل بار و فشار سنگین گذشته مرده و نمادهای آن بر جوانان و آینده خود رنجیده‌ترین ایرانیان هستند.
سوزاندن خانه نشان دهنده بالاترین درجه شکستن هاله تقدس است و هاله و آزادی دو متضادند که با هم جمع نمی‌شوند. پس از این گسست، رژیمی مانند رژیم ایران که تا حد زیادی بر توحید هاله و تعالی آن بنا شده بود، با آینده‌ای مبهم که کبریت‌های زیادی را در دستان خود نگه می‌دارد، دست به گریبان است.