سخنانی پیوسته در لایههای سیاسی پیرامون صحنه سیاسی منطقهای به خصوص در سایه دولت جدید امریکا در کاخ سفید، جریان دارد که به روشنی روش خارجی متفاوت با دولت سابق درپیش گرفته که به تعامل با بحرانها و مسائل منطقهای مربوط میشود. حقیقت اینکه این تعامل متفاوت به مسئله منطقه محدود نمیشود بلکه شامل نقش امریکا در صحنه بینالمللی میشود که رئیس جمهوری بایدن آن را «اول دیپلماسی» و «بازگشت امریکا» نامید و هر دو بدیلی برای سیاست ترامپ هستند که به «اول امریکا» مشهور بود.
اما آنچه باید در این راستا به آن اشاره کرد این است که «مناطق جغرافیایی» دینامیزم خاص خود را دارند که معمولاً اثری بزرگ بر همه تحولات سیاسی درآن میگذارند از جمله چگونگی تعامل قدرتهای جهانی با آن و اینکه چگونه سیاستهای خود را دربرابر آن منطقه طراحی میکنند که باید این را درنظر داشت. منطقه خاورمیانه شاید یکی از مناطق جهان است که از جهت فرهنگی، دموگرافی، تاریخی و ژئواستراتژی و اقتصادی«ویژگیهای» منحصر به فردی دارد؛ به معنایی دیگر منطقهای است که اثرخاص خود را در انواع همکاریها و نزاعها، جنگها، درگیریها و بحرانهایی که این منطقه شاهدش بوده همچنین پیمانها و چارچوبهای همکاری دارد. شاید اینجا برای مثال به سمت ایران و نقش آن در برهم زدن ثبات منطقه برگردیم به خصوص در سایه تحرک بینالمللی که اکنون پیرامون پرونده هستهای آن به راه افتاده است.
از زمان انقلاب ایران در چهار دهه پیش، ایران سیاست خارجه توسعه طلبانهای درپیش گرفته که به شکل زیادی در شدت گرفتن بحرانهای منطقهای نقش داشته و بحرانهای منطقه را پیچیدهتر ساخته است. حتی از تروریسم حمایت کرده و نیروهای میلیشیایی نظامی زیادی درخارج از چارچوب و سیطره حکومتی که در آن حضور دارند تربیت کرده است به طوری که این شبه نظامیان بازوهای تهران برای اجرای برنامههای توسعه طلبانه و خرابکارانه آن در منطقه و بیرون ازآن شدهاند. و همه اینها به برگههای فشاری تبدیل شدهاند که تهران از آنها در مذاکرات خود با جامعه جهانی بهره میبرد. و با وجود تأکید مکرر دولتهای غربی به خصوص دولت امریکا درباره نقش برهم زننده ثبات ایران، هیچ کار مؤثری برای پایان دادن به آن نمیبینیم بلکه نقش ایرانی درحال حاضر از پیش هم خطرناکتر شده است. سیاست «مهار دوجانبه»ای که رئیس جمهوری کلینتون در پیش گرفت موفق نشد. سیاست «محور شر و کشور عاصی» رئیس جمهوری جورج بوش پسر، سیاست «دست دراز یا مشارکت دادن دشمنان» رئیس جمهوری اوباما و سیاست «فشار حداکثری» رئیس جمهوری ترامپ نتوانستند ایران را به تغییر سیاست منطقهای خود وادار سازند. و براین نظریم که رئیس جمهوری بایدن و سیاست مبتنی بر «اول دیپلماسی»اش نمیتواند نقطه پایانی برسیاست مخرب ایران بگذارد یا چنگالهای آن را در منطقه بچیند.
بلکه آنچه که اکنون بین واشنگتن و تهران جریان دارد را میتوان به بازی «طنابکشی» توصیف کرد که هدف آن تعیین سقفی است که بتوان براساس آن مذاکرات را آغاز کرد. ایران سقف را بالا میبرد تا به دستآوردهای بیشتری برسد و در این کار از تجربه سابق خود در مذاکرات با دولت رئیس جمهوری باراک اوباما پیرامون پرونده هستهای و توافقی که در اواسط سال 2015به آن رسیدند و مکاسبی که از آن به دست آورد الهام میگیرد. اینجا میتوان بالا بردن سطح غنیسازی اورانیوم، افزایش تعداد سانترفیوژها و اشاره به میلیشیاهای خود در منطقه برای دست یازیدن به برخی اعمال خصمانه در اینجا و آنجا و متوقف ساختن عمل به پروتکل الحاقی را فهمید؛ از جمله اظهارات اخیر رهبر معظم پیرامون امکان بالا بردن سطح غنی سازی تا 60درصد.
درحالی که دولت امریکا از سمت خود سعی میکند برگههای فشار خود را که از دوره رئیس جمهوری ترامپ به ارث برده حفظ کند - نه از این جهت که به آنها باور دارد- بلکه برای بالا بردن سقف مذاکرات برای خود. با تمام پیامهای مثبتی که واشنگتن از طریق متحدان اروپایی به سمت ایران میفرستد و برخی تصمیمهایی که به نفع ایران تمام میشوند تا تشویق شود سبک گشادهتری نسبت به مذاکرات درپیش گیرد از جمله پس گرفتن درخواست تمدید تحریمهای سازمان ملل بر ایران توسط دولت رئیس جمهوری ترامپ ازشورای امنیت و برداشتن محدودیتها برای برخی دیپلماتهای ایرانی مرتبط با سازمان ملل متحد.
برای کشورهای عربی که به شکل بزرگتری با این تحولات ارتباط دارند، مسئله مهمتر پیرامون این میچرخد که واشنگتن تا کجا باید بین مذاکرات پیشرو با ایران و نقش منطقهای و برنامه موشکهای بالستیک آن پیوند بزند. کشورهای عرب درگیر، در خواسته خود مبنی برشرکت درمذاکرات بینالمللی پیشرو با ایران و اهمیت جبران خطایی که دولت رئیس جمهوری اوباما با نادیده گرفتن این کشورها مرتکب شد، برحقاند که خود بیشترین زیان را از سیاستهای مداخلهجویانه و مسلح ساختن شبه نظامیان وابسته به ایران در منطقه دیدهاند. همچنین دستیابی ایران به سلاح هستهای-اگر چنین چیزی محقق شود- منطقه را به سمت مسابقه تسلیحاتی اتمی میکشاند که قدرتهای منطقهای- عربی و غیرعربی- را به درپیش گرفتن این راه برای ایجاد «توازن» و «کنترل» هستهای میبرد به خصوص در سایه شکنندگی توافق هستهای سال 2015.
ایران نمیتوانست نفوذ منطقهای خود را تقویت کند اگر از تداخل صحنه منطقهای و تداخل پروندهها و تضاد شرایط مذهبی، سیاسی و ژئواستراتژی به خصوص خلأ امنیتی و روانی سیاسی که به شکلی واضح از نشانههای شاخص منطقه طی دو دهه اخیر شد، سوء استفاده نمیکرد. قدرتهای منطقهای و بینالمللی همیشه سیاستهای معینی نسبت به منطقه اتخاذ نمیکنند که هدفشان در مقام اول منافع خود در سایه صحنه پیچیده و چند لایه منطقه است بی آنکه مقتضای ثبات منطقه و ویژگیها آن را رعایت کنند، هرچند به نظر برخی این وضعیت بی ثباتی اجازه میدهد قدرتهای بیگانه، منطقهای و بینالمللی قدرت بیشتری بر تحقق منافع خود داشته باشند بدون درنظر گرفتن منافع کشورهای منطقه عربی.
این ما را به این گفته رهنمون میسازد که هرگونه غفلت از سوی دولت رئیس جمهوری بایدن نسبت به دلمشغولی و دغدغههای کشورهای عربی دربرابر ایران و مقابل مسائل منطقهای دیگر، سیاستهای آن در برابر منطقه را در حل مشکلات آن به شکلی مؤثر ناکارآمد میکند بلکه آنها را صرفاً تکرار استراتژیهای پیشین میسازد هرچند با تاکتیک جدید چرا که بحرانهای منطقه و مسائل آن «ناگزیری سیاسی» خود را از «ویژگیهای منطقهای» میگیرند که استراتژیهای قدرتهای بزرگ آنها را نادیده میگیرند و چرخه «بحران سازی منطقهای» ادامه خواهد یافت و صحنه منطقهای خود را تکرار خواهد کرد.