زید بن کمی
معاون مدیر کل شبکه‌های «العربیه» و «الحدث». او به‌عنوان معاون سردبیر روزنامه «الشرق الأوسط» فعالیت داشته و نزدیک به ۲۰ سال در این رسانه کار کرده است. همچنین به‌عنوان مدرس پاره‌وقت در رشته رسانه در دانشگاه امام محمد بن سعود در ریاض تدریس کرده است. او دارای مدرک کارشناسی روزنامه‌نگاری از دانشگاه ملک سعود و مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه کیل بریتانیا است.
TT

بعد از توقف جنگ… ایران به کدام سو خواهد رفت؟

دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری ایالات متحده، شامگاه دوشنبه گذشته، توقف عملیات نظامی میان اسرائیل و ایران را اعلام کرد؛ پس از دوازده روز از تشدید بالای تنش میان طرف‌های درگیر، که اوج آن در هدف‌گیری سه سایت حساس هسته‌ای ایران توسط نیروهای آمریکایی رقم خورد: «فُردو»، «نطنز» و «اصفهان». این سه سایت، ستون‌های اصلی برنامه هسته‌ای ایران به شمار می‌روند.
این اعلامیه در میان تحلیل‌های فشرده و پرشتاب، لحظه‌ای سرنوشت‌ساز تلقی شد که شایسته درنگ و تأمل است؛ نه فقط به عنوان گامی در جهت توقف تشدید درگیری، بلکه برای درک جایگاه ایران در صحنه پیچیده منطقه‌ای و جهانی.
از زمان انقلاب خمینی در سال ۱۹۷۹، ایران خود را به‌عنوان محور نیروهای مقاومت در خاورمیانه معرفی کرده، و روایتی سیاسی بر پایه پایداری در برابر فشارهای خارجی بنا نهاده است. این رویکرد با حمایت از جنبش‌های ضدغربی آغاز شد؛ از ماجرای گروگان‌گیری ۵۲ کارمند سفارت آمریکا در تهران به مدت ۴۴۴ روز، تا هدف‌گیری مستقیم منافع آمریکا در منطقه، و سر دادن شعارهایی خصمانه علیه ایالات متحده که آن را «شیطان بزرگ» می‌نامید. این مسیر، بی‌تردید نفوذی انکارناپذیر برای تهران در برخی محافل رادیکال منطقه‌ای به ارمغان آورد، اما در مقابل، آن را در رویارویی دائم با محیط منطقه‌ای و جهانی‌اش قرار داد و موجب انزوایی فزاینده شد که بهای اصلی‌اش را شهروند ایرانی پرداخت.
توماس فریدمن، نویسنده آمریکایی، دو روز پیش در «نیویورک تایمز» نوشت که ایران از همان ابتدا جانب «محور مقاومت» را گرفت؛ محوری که اساس آن بر درگیری استوار است، در برابر نیروهای منطقه‌ای دیگر که بر توسعه، همگرایی و شکوفایی تکیه کردند. فریدمن معتقد است که هرچند تهران در برخی حوزه‌های نظامی به پیشرفت‌هایی دست یافته، اما آنچه در سطح اقتصادی، اجتماعی و دیپلماتیک از دست داده بسیار بیشتر از آن چیزی است که به دست آورده؛ چرا که در حالی که بار سنگین فشارها بر جامعه ایرانی افزوده می‌شد، کشورهای معتدل منطقه شاخص‌های رشد و توسعه را بهبود می‌بخشیدند و جایگاه دیپلماتیک خود را به‌عنوان بازیگرانی مؤثر در صحنه بین‌المللی تقویت می‌کردند.
پافشاری ایران بر برنامه هسته‌ای‌اش، از بارزترین نمودهای این راهبرد انتخاب‌شده است. برنامه‌ای که دیگر صرفاً محل تردید جهانی نیست، بلکه به منبع تهدیدی واقعی علیه خود ایران بدل شده، پیش از آنکه خطری برای همسایگانش باشد. جهان امروز، دیگر به توان هسته‌ای با تحسین یا به چشم بازدارندگی نمی‌نگرد، بلکه با سوءظن به آن می‌نگرد، به‌ویژه زمانی که با عقاید سیاسی نامشخص و روابط منطقه‌ای متشنج گره خورده باشد. چگونه می‌توان از کشوری انتظار داشت که اعتماد جامعه جهانی را جلب کند، حال‌ آن‌که سطح تهدید را تا این اندازه بالا برده؟ و چگونه می‌توان به آن اطمینان کرد، در حالی که منطق آن بر این باور استوار است که تنها تضمین بقا، دویدن به‌سوی ابزارهای ویرانی است؟
حقیقت آن است که مشکل، صرفاً در خود برنامه هسته‌ای نیست، بلکه در ذهنیتی است که پشت آن قرار دارد: ذهنیتی که در پی انباشت قدرت است نه توسعه؛ در پی بازدارندگی است نه همگرایی؛ و از درون می‌هراسد بیش از آنکه از دشمنان بیم داشته باشد. اگر تحولی اساسی در این ذهنیت رخ ندهد، تفاوت چندانی نخواهد بود میان توقف یک جنگ یا آغاز جنگی دیگر؛ چرا که ماهیت تفکر سیاسی همچنان همان خواهد ماند.
امروز، توسعه دیگر گزینه‌ای ثانوی نیست، بلکه به مهم‌ترین معیار مشروعیت سیاسی بدل شده؛ قطب‌نمایی که کشورها با آن توان خود را در دستیابی به پیشرفت و ثبات می‌سنجند. ایران، ظرفیت‌های فراوانی دارد تا به یک قدرت اقتصادی مؤثر منطقه‌ای بدل شود، اگر این مسیر را برگزیند؛ اما تحقق این هدف بدون بازنگری عمیق درونی و بدون بازتعریف معنای «قدرت» در گفتمان سیاسی‌اش ممکن نخواهد بود.
توقف جنگ، آن‌گونه که ترامپ دوشنبه گذشته اعلام کرد، پیروزی هیچ‌یک از طرف‌ها نیست، بلکه لحظه‌ای است برای آزمون. ایران یا از آن به‌عنوان آغازی برای چرخشی آرام به‌سوی درون استفاده خواهد کرد، یا همچنان در دایره‌های تندروی و پسرفت، انزوا و بیم‌داشت از هر چیز خارجی و داخلی، گرفتار خواهد ماند. در برابر این دو راهی، وزن کشورها نه با تعداد موشک‌های بالستیکشان، بلکه با میزان برخورداریشان از چشم‌انداز و توان ساختن
امید سنجیده می‌شود.
درست است که انقلاب ایران ۴۶ سال دوام آورده، اما آنچه در دو سال اخیر در منطقه رخ داده و ضربات کوبنده‌ای که به پروژه‌های توسعه‌طلبانه‌اش وارد شده، نشان می‌دهد که این پایداری، دارد به باری تبدیل می‌شود. و امید می‌رود آنچه از انقلاب باقی مانده، به پروژه‌ای سازنده ترجمه شود، نه به تنگنای بیشتر و نگرانی دائمی. چرا که امروز، کشورها با آنچه برای مردمانشان محقق می‌کنند سنجیده می‌شوند، نه با آنچه دیگران را با آن می‌ترسانند.