غسان شربل
سردبير الشرق الاوسط
TT

امین معلوف مسافری با زخم‌های بسیار  

امین معلوف زخم‌های بسیاری در جان خود دارد. او لبنانی است. فرزند یک کشور لغزنده مانند میوه یک ازدواج تقریباً اجباری بین اوطانی کوچک و لغت نامه‌های نامتجانس است. معلوف در کناره دریای مدیترانه متولد شد. در درخت خانواده‌اش جهت‌ها و گویش‌ها به هم رسیده‌اند. جویبارهای زیادی در فرهنگ او دیدار کردند. نفرین روزنامه‌ نگاری را از پدرش رشدی المعلوف به ارث برد، که خود لعنتی است برای کسانی که آن را می‌پذیرند و مبتلا به وسواس رسیدن به راز چیزها هستند. وسواس آینده، امین را بر آن داشت تا دریاچه‌های گذشته را بکاود. ماموریت رو به خطرات گشوده است. معلوف فرزند این جهان عرب است که مدتها زیر اراده عثمانی و سپس تحت قیمومیت غرب رنج کشید. جهان عرب ده‌ها سال پیش دریافت که ضعیف و بیمار است، اما در انتخاب درمان اشتباه کرد و روزهای خود را بدون دولت یا نهاد سپری کرد. معلوف فرزند این مشرق هراسان و هراسناک است که زخم‌های خود را با سحر و خرافات و برق انداختن نیزه‌های پانسمان می‌کند.
یک نویسنده بزرگ، روزنامه‌نگاری بزرگ است. او وظیفه دارد سیگنال‌هایی را که از جامعه و مردم می‌آیند، بگیرد، سپس آنها را مقایسه کند، در آنها کندوکاو کند و محک بزند. نویسنده، مانند روزنامه نگار، جاسوسی باهوش است که رمز رازها را می‌گشاید و آنها را بدل به داستان می‌کند. نویسنده جاسوسی است که به دیکتاتوری به نام خواننده گزارش می‌دهد که آخرین دادگاه و آخرین قاضی است. رمان‌نویس به توانایی روزنامه‌نگار برای دزدیدن، کنار زدن پرده‌ها و به پرسش گرفتن افراد، گروه‌ها و نوبت‌ها نیاز دارد تا بتواند ریسمان سرنوشت را در دست گیرد. روزنامه‌نگار به چیزی از توانایی رمان‌نویس نیاز دارد تا خواننده را تا پایان داستان بکشاند، به‌جای اینکه از آن فاصله بگیرد یا قطار را در نیمه راه ترک کند. روزنامه نگاری به رمان نویس استعداد استراق سمع افراد و جهان و شکار نقاط ضعف بدون استتار یا کتمان جنایات را می‌دهد.
مطبوعات به رمان نویس کمک می‌کنند زیرا او را با این رودخانه دگرگونی‌هایی که افراد و گروه‌ها دچارش می‌شوند، پیوند می‌دهد. گابریل گارسیا مارکز قبل از اینکه وارد جنگل رمان شود یک روزنامه نگار حرفه‌ای بود. می‌توان گفت تا آخرین نفس روزنامه نگار ماند. این چشم ژورنالیستی با بینش اجتماعی، سیاسی و ادبی خود، او را قادر ساخت تا فرهنگ لغت را کهربا ببخشد و روح جهان را با «صد سال تنهایی» و «پاییز پدرسالار» غنی سازد. جایزه نوبل چاره‌ای نداشت جز اینکه به دست کلمبیایی پرهیبت بیفتد که تارهای درد، ظلم، سنگینی بی عدالتی و تاریکی فرتوت را به دست گرفت.
نویسنده‌ها از شهرها در برابر فراموشی محافظت می‌کنند، همانطور که درختان خاک را از رانش نگه می‌دارند. منظورم نویسنده‌ای است که به آب می‌زند و با چشمان نافذ خود پشت پرده‌ها و دیوارها می‌خزد. نویسنده‌ای که فرهنگ لغت را از غفلت می‌تکاند و در فرازهایش آن بینش‌هایی را بیدار می‌کند که روح را آشفته می‌سازند و در مسیر تغییر و بی‌ پروایی قرار می‌دهند. نویسنده‌ای که جلوی تاریخ کشورش می‌ایستد و چراغی دردست می‌گیرد تا مصائب سرپوش گذاشته شده در تاریخ تحمیلی را کشف کند. هر زمان که به استانبول سفر می‌کنم، با وجود حافظه غنی از نام‌ها و نشانی‌ها، احساس می‌کنم که دارم از شهر اورهان پاموک دیدن می‌کنم. پاموک در رشته معماری و روزنامه نگاری تحصیل کرد، سپس با نوشتن مورد نفرین قرار گرفت. او زخم ترک‌ها، کردها و ارمنی‌ها را احساس می‌کرد و تهدیدها او را منصرف نمی‌کردند. در سال 2006، جایزه نوبل از او دیدن و در دستش اقامت کرد.
شعبده باز دیگری به نام ماریو بارگاس یوسا از پرو آمد. این روزنامه‌نگار وحشت‌ها و غم‌های آمریکای لاتین را مکید، درست همانطور که دوست «دانگش» مارکز انجام داد. او در دام وسوسه‌های پاریس، رمان نویسان و زبان آن افتاد و سپس در آنجا شروع به نوشتن کرد. رمان‌نویس، روزنامه‌نگار و سیاستمدار در اوج با هم ملاقات کردند و عناوین آن شامل « جنگ آخرالزمان»، «سور بز» و دیگران بود. مقاومت در برابر وسوسه ملحق ساختن نام خود به نام او برای جایزه نوبل دشوار بود، بنابراین وعده‌شان سال 2010 بود. از آنجا که طلا فریب درخشش خود را نمی‌خورد، شکوه نوبل او را به بازنشستگی وادار نکرد. او هنوز از زندگی و اشیا جاسوسی می‌کند، رمان می‌بافد و هنوز مقاله می‌نویسد، چقدر خوشحالم کرد که در «الشرق الاوسط» با او به توافق رسیدیم و شروع به انتقال مقالاتش به خوانندگان کردیم. امروز یوسا در « مجموعه جاودانه‌ها» اقامت دارد، آکادمی فرانسوی که امین معلوف به عنوان دبیر دائمی آن انتخاب شد.
من در مورد مسائل پیچیده‌ای که نیاز به تخصص دارند، ریسک نمی‌کنم. آنچه گفتم برداشت‌های یک روزنامه نگار سیاسی است که گاه از پرونده ظلم، فساد و شکست فرار می‌کند تا با رمانی وقت بکشد که روحش را غنی ‌کند یا به انسانیتش بیفزاید. می‌خواهم باورم را بیان کنم که معلوف که از نظر جغرافیایی از زادگاه مارکز و یوسا دور و از نظر جغرافیایی به پسر استانبول نزدیک‌تر است، نبض تاریخ پیچیده را به طرز درخشانی لمس می‌کند و به دنبال آینده‌ای است که شبیه آن نیست. حقیقت این است که معلوف در خط تماس تمدن‌ها و فرهنگ‌ها به دنیا آمده است و در خون انباشته شده براثر «هویت‌های قاتل» احاطه شده است. جوانی که کشورش در اثر جنگ از هم پاشیده بود، دریافت که میراث نفرت به شدت از چشمه‌های بسیاری سرازیر می‌شود، گویی جنگ‌های قدیم به قربانیان قدیمی خود راضی نیستند، بلکه همیشه در جستجوی نسل‌های جدیدند. روزنامه‌نگار وارد جنگل تله‌هایی شد که در خاطره شهرهای گمشده میان ترس هویت‌ها، سنگرهای شرق و غرب و کمین‌های مناسبات ادیان، تمدن‌ها و فرهنگ‌ها برپا شده بود و با مشتی از آن‌ها بازگشت. رمان‌هایی که شبیه یک مشت شمع بود.روزی که آکادمی فرانسه درهای خود را به روی او گشود، در سخنرانی خود گفت: «امروز دیواری در دریای مدیترانه بین فضاهای فرهنگی که من به آن تعلق دارم وجود دارد... بلندپروازی من این است که در ویران ساختنش سهیم باشم. این همیشه هدف زندگی و نوشتن من بوده است و در کنار شما به دنبال آن خواهم بود».
معلوف از ابتدای کارش در روزنامه النهار با توانایی خود در بوکشیدن رائحه گذشته در فروپاشی‌های کنونی توجه‌ها را به خود جلب کرده است. او در کشمکش‌های زمان حال به شیاطین تاریخ روی آورد و بر اساس احترام به تفاوت‌ها و تبدیل تضادها به منبع غنی‌سازی، نه فرصتی برای درگیری، جستجوی آشتی خود را عمیق‌تر کرد. «وطنش از او دور شد»، پس راه فرانسه و فرهنگ لغت آن را در پیش گرفت، بدون اینکه اجازه دهد هویتی هویت دیگر را بپوشاند، گویی با وجود سختی کار، ریشه در باغ روح خود را برگزید. روزنامه‌نگار سفر رمان‌نویسی را که «لئون آفریقایی»، «سمرقند»، «صخره تانیوس»، «غرق شدن تمدن‌ها» و «جنگ‌های صلیبی آن‌گونه که عرب‌ها دیدند» به جهان هدیه کرد.امین معلوف زخم تاریخ را می‌خراشد. به احتمال زیاد، وقتی جنگ روسیه در اوکراین، افزایش تعداد افرادی که با «قایق‌های مرگ» سفر می‌کنند، برخورد هویت‌ها، و وحشت امپراتوری‌ها را دنبال می‌کند، احساس غمگینی می‌کند. امین معلوف مسافری با زخم‌های بسیار است.