هنوز مشخص نیست که «حزبالله» در آینده چه شکلی خواهد داشت، زیرا نشانههای پراکنده حاکی از آن است که جهتگیری نهایی آن هنوز قطعی نشده است.
به نظر میرسد که شیخ نعیم قاسم، معاون دبیرکل «حزبالله»، و سایر رهبران این حزب در اظهارات اخیر خود به مسائل سیاسی و ملی لبنان، مانند انتخاب رئیسجمهوری و پایبندی به توافق طائف، توجه بیشتری نشان میدهند. قابلتوجه است که «حزبالله»، پس از مدتها مقاومت، پذیرفت که لبنان را از وقایع غزه جدا کند و از فلسطین به شیوههای دیگر حمایت کند. این پذیرش، اگر رخ نمیداد، احتمالاً آتشبس اخیر نیز حاصل نمیشد.
علاوه بر این، «حزبالله» با خلع سلاح موافقت کرده است، هرچند که تفسیر اعلامی آن خلع سلاح را تنها به جنوب رودخانه لیطانی محدود میکند، نه شمال آن. این تصمیم، همراه با پذیرش جدایی لبنان از غزه، دلیل وجودی «حزبالله» به عنوان یک «مقاومت» را به چالش میکشد. حداقل، این تصمیمات «حزبالله» را به بازاندیشی در مورد دلیل وجودیاش، چه به لحاظ عملی و چه به لحاظ نظری، مجبور میکند.
در بحث تبدیل «حزبالله» از یک حزب نظامی به یک حزب سیاسی، نمیتوان از رنج شدید جامعه شیعه لبنان، که محیط اجتماعی مستقیم «حزبالله» را تشکیل میدهد، غافل شد. این رنج ناشی از «جنگ حمایتی» و تخریبهای اسرائیل است؛ عاملی که ممکن است در آینده به عنوان فشار اجتماعی برای عقبنشینی «حزبالله» از نقش نظامیاش عمل کند، هرچند نشانههای آشکاری از آن هنوز دیده نمیشود.
این فشار ممکن است با توجه به کاهش منابع مالی «حزبالله» و ایران تشدید شود. این مسأله به ویژه زمانی نمایان شد که شیخ نعیم قاسم اعلام کرد که توانایی مالی «حزبالله» برای پرداخت غرامت به آسیبدیدگان محدود است. علاوه بر این، نیاز به یک نیروی سیاسی که بتواند به مشکلات اجتماعی و اقتصادی پاسخ دهد، بهویژه در محیط شیعیان لبنان، اما به طور کلی در سراسر لبنان، بیش از پیش احساس میشود.
در حال حاضر، فرصتهایی برای تغییر وجود دارد، هرچند این فرصتها، مانند معمول منطقه ما، از دل تراژدیها و مصیبتها زاده شدهاند. این تغییر ممکن است به «حزبالله» اجازه دهد که به یک جریان سیاسی قدرتمند تبدیل شود که بتواند نماینده منافع یک توده عظیم مردمی باشد.
علاوه بر جنگ و نتایج سیاسی آن، که احتمالاً نتایج مهمی به همراه خواهد داشت، ممکن است شاهد تغییری در سیاستهای ایران باشیم. این تغییر ممکن است ایران را وادار به بازنگری در سیاستهای قدیمیاش کند و حتی ممکن است ایران را به کنارهگیری از جاهطلبیهای منطقهای و تمرکز بر مسائل داخلی خود سوق دهد.
در همین راستا، جنگ سوریه نیز مسیر ارتباط زمینی ایران با لبنان را قطع کرده است؛ چرا که نیروهای دموکراتیک سوریه (قسد) کنترل مرزهای سوریه و عراق را در دست گرفتهاند. این امر به معنای از دست رفتن مسیر کلیدی تدارکاتی ایران به لبنان است؛ مسیری که برای «حزبالله» اهمیتی استراتژیک داشت.
در نهایت، این پرسش باقی میماند که آیا «حزبالله» به نسخه دوم خود، یعنی یک حزب سیاسی واقعی، تبدیل خواهد شد یا خیر؟ شاید فشارهای اجتماعی، اقتصادی و ژئوپلیتیکی بتوانند این حزب را از نقش نظامیاش به یک نقش سیاسی ملیتر و مردمیتر سوق دهند. اما این تحولی دشوار و پیچیده خواهد بود، به ویژه با توجه به ارتباطات ایدئولوژیک و استراتژیک «حزبالله» با ایران و ماهیت نظامیگری آن.
ممکن است پیشبینی تغییر جدی با روی کار آمدن رهبری جدید در رأس «حزبالله» مفید باشد، رهبری که از کاریزمای رهبری پیشین برخوردار نباشد، امری که کشوری که میخواهد طبیعی باشد، نیازی به آن ندارد؛ کشوری که نمیخواهد به قرارهای پیدرپی با فجایع، سرنوشتهای نامعلوم و بیعتهای تودهای وابسته باشد.
اما در مقابل، عناصری وجود دارند که در جهت دیگری فشار میآورند. آنچه ایران پس از لبنان در سوریه متحمل شد، لزوماً نمیتواند انگیزهای برای کنار گذاشتن نقش منطقهایاش باشد. سخنرانی اخیر نعیم قاسم نیز بر «حمایت از سوریه» تأکید کرد، که این موضوع بهعنوان آمادگی برای درگیری نظامی مجدد در کنار رژیم تفسیر شد، فارغ از اینکه توان نظامی واقعی برای ایفای چنین نقشی وجود داشته باشد یا نه.
علاوه بر این، سخنرانی قاسم و تمامی اظهاراتی که از زبان سخنگویان «حزبالله» و جریان مقاومت بیان شد، بر این امر اصرار دارند که خلع سلاح فقط به جنوب رود لیطانی محدود میشود. این موضوع بسیار بحثبرانگیز است و ممکن است به درگیریهای داخلی و حتی درگیریهایی فراتر از مرزهای داخلی منجر شود.
«حزبالله» همچنان در خطاب به هوادارانش از گفتن حقیقت خودداری میکند و بهجای آن، از همان زبان قدیمیِ پرادعا درباره پیروزیها استفاده میکند.
این امر ممکن است به دلیل تلاش برای بهبود موقعیت چانهزنی در نظام طایفهای و کسب سهم بیشتر در آینده باشد. اما بیتردید، این رویکرد به تنش در اوضاع و پیچیدگی روند گذار به شرایط باثبات اجتماعی کمک میکند.
در صورتی که حزب بدترین گزینهها را در پیش بگیرد، احتمالاً به سرمایهگذاری بر روی شکافها، نواقص و مشکلات مالی مرتبط با استقرار ارتش و نیروهای بینالمللی در جنوب و موانعی که ممکن است از این امر ناشی شود، خواهد پرداخت.
پس از تمامی محاسبات، روشن است که تغییر مورد انتظار ساده نخواهد بود، چرا که این تغییر به محتوا و مضمون مربوط میشود، نه فقط به شکل و ظاهر. بهعلاوه، این تغییر، فرهنگ عمیق «حزبالله» را نیز تحت تأثیر قرار میدهد.
«حزبالله» در سال 1992 گامی برداشت که به «لبنانیشدن» و «تغییر» تعبیر شد و این گام با پذیرش مشارکت در روند انتخابات تجلی یافت. اما شیخ نعیم قاسم، که معاون دبیرکل حزب بود، بعداً توضیح داد که این موضع نتیجه فتوایی از سوی رهبر ایران، علی خامنهای، بوده است.
پس از آن، «حزبالله» بهسرعت ثابت کرد که این «لبنانیشدن» چیزی جز یک فریب محض نبود. علاوه بر ادامه تسلیح و تقویت نظامی، حزب در نیمه دوم دهه 1990 دو جنگ کوچک با اسرائیل به راه انداخت. سپس در سال 2005 شاهد ترورهای سیاسی، در 2006 جنگ با اسرائیل و در 2008 حمله به بیروت بودیم. پس از آن، دخالت نظامی در سوریه نیز آغاز شد، و این پیش از رسیدن به سایر مصیبتهایی بود که «جنگ پشتیبانی» اوج و خشنترین آنها بود.
از همین رو، اقدام «حزبالله» به «تغییر» جدی نخواهد بود، اگر مانند همان «لبنانیشدن» ادعایی دهه 1990 باشد؛ تغییری که طی آن، اعضای حزب وارد پارلمان شدند، در حالی که قانونگذاری آخرین دغدغه آنها و کماهمیتترین موضوع برایشان بود. تغییر واقعی تنها در صورتی شایسته این نام خواهد بود که «حزبالله» را به یک حزب سیاسی، نه یک گروه شبهنظامی، تبدیل کند.
به طور کلی، «حزبالله» دوم همچنان به میزان زیادی مسئلهای مبهم باقی مانده است. ابهام آن با این واقعیت افزایش مییابد که مرحله آینده نیز به احتمال زیاد بسیار مبهم خواهد بود، نهفقط در لبنان، بلکه در کل منطقه مشرق.