برخی از لبنانیها دوست دارند تناقضی ساختگی میان دو مسئله خلع سلاح و انحصار آن در دست دولت از یکسو، و اصلاحاتی که فساد را در زندگی عمومی محاصره کند، از سوی دیگر، ایجاد کنند. این در حالی است که شواهد فراوان و روشنی وجود دارد که نشان میدهد رها شدن یکی از این دو، دیگری را نیز تقویت کرده و به آن کمک میکند.
برخی از سازندگان این تناقض جعلی، کار را تا آنجا پیش بردهاند که برچسبهای توطئهآمیز به اصلاحطلبان میزنند؛ برچسبهایی برگرفته از ادبیات ضدیهودی درباره «توطئه»، «ستون پنجم»، و «دستانی که در تاریکی حرکت میکنند». در این میان، رسانههای حامی اصلاحات نیز سهمی از این تردیدهای واهی و بیاساس بردهاند و متهم به «ویران کردن اقتصاد ملی»، «تضعیف احساس ملیگرایی»، و دیگر اصطلاحاتی شدهاند که از قاموس رژیم ازبینرفته سوریه وام گرفته شده است.
اما اصلاحطلبان، همانگونه که با انتخاب کریم سعید بهعنوان رئیس بانک مرکزی لبنان نمایان شد، همچون کسانی ظاهر شدند که جنگی را با کاردهای آشپزخانه به پیش میبرند، یا بر روندی خودکار تکیه کردهاند که آنها را از ورود به سیاست، حتی به شکل پیچیده لبنانی آن، معاف میکند. از آنجا که مسائل مشابهِ مسئلهی سعید احتمالاً بارها پیش روی لبنانیها قرار خواهد گرفت، درحالیکه آنها در حال بازتعریف زندگی سیاسی خود هستند، بازنگری در اصول اساسی، ضرورتی چندوجهی به نظر میرسد.
واقعیت این است که مقابله با منطق تقسیمات فرقهای و در کنار آن، نظام بانکی کهنه و منافع فریبنده آنها، که هر دو پایههای قدرت را تشکیل میدهند، کار آسانی نیست؛ هرچند برخی از اصلاحطلبان چنین تصوری دارند. این رویارویی مستلزم بهرهگیری از تناقضات در میان سیاستمداران و بانکداران، تلاش برای متلاشی کردن وحدت آنها، یا حداقل کاهش انسجام این وحدت، و سپس ایجاد نقاط اشتراک با بخشهایی است که ممکن است به دلایل مختلف از سایر بخشها متمایز شوند.
شاید آنچه مانع از چنین تلاشی میشود، دلبستگی احساسی به مدل ۱۷ اکتبر ۲۰۱۹ است؛ مدلی که استثنایی در قاعده کلی بود—استثنایی درخشان، اما با این حال، غیرقابلتکرار. بهویژه آنکه مسائل سیاسی-فرقهای و قطببندیهای آن همچنان حلنشده باقی ماندهاند و از آن زمان، فشار این مسائل بر زندگی عمومی افزایش یافته است.
همانطور که ۱۷ اکتبر دیگر قابل تکرار نیست، شعار «همه یعنی همه» که از سر نوعی خلوصگرایی (Purism) مطرح شد، نیز دیگر نمیتواند بهعنوان سدی در برابر سیاست برای همیشه باقی بماند. این شعار را میتوان در شرایط زمانی خود درک کرد، اما پذیرش آن بهعنوان مانعی ابدی برای تعامل سیاسی، منطقی نیست.
تاریخ اصلاحطلبی در لبنان نشان داده است که نمیتوان قدرت اصلاحطلبان را در زمانی که بهعنوان گروهی مستقل از دیگر نیروها عمل میکنند، بیش از حد ارزیابی کرد، و درعینحال، نباید قدرت رقبای آنها را نیز دستکم گرفت. همین مسئله باعث شد که فؤاد شهاب، که بسیاری از لبنانیها او را اصلاحطلب میدانند، حمایت برخی از مسلمانان را برای پروژه خود جلب کند، حتی اگر این امر مستلزم امتیازدهیهای بزرگ به ناصریسم باشد. در کنار این، او به پشتیبانی حزب کتائب بهعنوان نیرویی مسیحی نیز تکیه داشت. در مقابل، چپگرایان، زمانی که تصور کردند میتوانند لبنان را اصلاح و متحول کنند، تحت چتر حمایت دروزیان به رهبری کمال جنبلاط قرار گرفتند، که این امر آنها را به سازشهایی مجبور کرد؛ بهگونهای که مارکسیستها مجبور شدند اصول مارکسیسم خود را تعدیل کنند و ملیگرایان نیز از ایدئولوژی خود عقبنشینی کردند.
پیش از جنگ داخلی ۱۹۷۵، چندین جنبش اصلاحطلبانه مانند «حزب دموکرات» و «جنبش آگاهی» دانشجویی شکل گرفتند که تلاش میکردند تا جایی که ممکن است، از «ساختار فرقهای» مستقل بمانند. اما انفجار بزرگ جنگ داخلی این تلاشها را در همان ابتدای راه از بین برد.
در مجموع، احزاب چپگرا و سکولار در لبنان، اغلب در «زمانهای مرده» فعال بودهاند. اما زمانی که بحرانهای جدی بهوجود آمدهاند، این احزاب به سایه حمایت یکی از فرقهها، که در آن زمان گروههای مسلح فلسطینی بودند، پناه بردهاند.
تجربههای متعدد، چه در زمانهای صلح و چه در زمانهای جنگ، این نکته را نشان دادهاند که اصلاحات، چه از درون دولت آغاز شوند و چه از دل جامعه برای اصلاح دولت برخیزند، نیازمند تعامل با واقعیتهای سیاسی و فرقهای هستند.
امروزه، پافشاری بر نوعی خلوصگرایی اصلاحطلبانه، ممکن است بیشازحد بر محور خود متمرکز باشد، درحالیکه کل منطقه مشرقزمین هر روز بیش از پیش دچار فرقهگرایی شده و فرقهها به واحدهای بسته و بهلحاظ قومی بیشازپیش منسجمتر تبدیل میشوند.
در چنین شرایطی، اصلاحطلبان خالصگرا شاید بتوانند در لحظات استثنایی در متن سیاسی ظاهر شوند، اما همواره در معرض خطر رانده شدن به حاشیه هستند. در حاشیه نیز، آنها با مشکل دیگری مواجه خواهند شد: ناتوانی از تبدیلشدن به یک نیروی واحد و همگن، همانطور که در مورد «نمایندگان تغییرگرا» در پارلمان لبنان دیدهایم.
در مقابل، همان «همه» که اصلاحطلبان در شعارهایشان به آنها اشاره دارند، ممکن است تحت تأثیر تشدید قطببندی فرقهای و تورم آن، به اکثریتی قاطع تبدیل شوند که مسیر اصلاحات را مسدود میکند.
درست است که اکثر مردم لبنان از تغییر و اصلاحات سود میبرند، اما این حقیقت بهتنهایی نمیتواند یک پایگاه اجتماعی-سیاسی قدرتمند برای اصلاحات ایجاد کند تا بتواند در برابر فساد و تقسیم قدرت مبتنی بر سهمیهبندی فرقهای بایستد.
این، بیتردید، نگاهی محافظهکارانه به واقعیت لبنان است. اما اگر شانس اصلاحات و تغییر کم باشد، مگر آنکه با سیاستی همراه شوند که با نیروهای فرقهای تأثیرگذار تعامل داشته باشد و برخی از آنها را برای مقابله با برخی دیگر جلب کند، آیا این نگاه محافظهکارانه محکوم به خطا بودن است؟
برچسبزدن ایدئولوژیک به این دیدگاه، آن را بیاعتبار نمیکند. درنهایت، تنها واقعیتها و تجربیات میتوانند درستی یا نادرستی آن را ثابت کنند. و اگرچه حملات لفظی زشت علیه اصلاحطلبان و نیروهای تغییرگرا زیانآور است، زیانآورتر از آن، نادیده گرفتن واقعیت و تکیه بیشازحد بر ارادهگرایی است که قدرت خود را صرفاً از حسن نیت میگیرد.
TT
درباره نیاز اصلاحات و اصلاحطلبان لبنان به سیاست
مقالات بیشتر دیدگاه
لم تشترك بعد
انشئ حساباً خاصاً بك لتحصل على أخبار مخصصة لك ولتتمتع بخاصية حفظ المقالات وتتلقى نشراتنا البريدية المتنوعة