احمد عبدالمعطی حجازی
TT

ما به فرهنگ نیاز داریم… و فرهنگ نیز به ما نیاز دارد

گمان نمی‌کنم ما هیچ‌گاه به اندازهٔ امروز به فرهنگ نیاز داشته‌ایم. و نیز گمان نمی‌کنم که فرهنگ ما در هیچ دوره‌ای دچار چنین افولی شده باشد که دیگر نتواند نقش پیشین خود را ایفا کند. خود فرهنگ نیز بیش از هر زمان دیگری به ما نیاز دارد تا جان تازه کند و سلامت خود را بازیابد، همان‌گونه که ما نیز بیش از همیشه به آن نیازمندیم تا حس بودن‌مان را باز یابیم، به خودمان اعتماد کنیم و بتوانیم با چالش‌هایی که با آن‌ها روبرو هستیم، مقابله کنیم.
آشکار است که فرهنگی که در این مقاله از آن سخن می‌گویم، همان فرهنگ عربی جامع ماست؛ فرهنگی که ناگزیر باید در آن میان میراث برجای‌مانده از دوران قدیم عربی و آنچه در این دوران جدید کسب کرده‌ایم ـ چه آنچه با توانایی‌های خود تولید کرده‌ایم و چه آنچه از دیگران اقتباس کرده‌ایم ـ تمایز قائل شویم. بی‌تردید این دو، دو مرحلهٔ بسیار متفاوت در فرهنگ ملی ما به شمار می‌آیند.
در مرحلهٔ نخست، یعنی در قرون پس از ظهور اسلام، ما دارای فرهنگی جامع و یگانه نبودیم، بلکه فرهنگ‌های محلی متفاوتی داشتیم که از تاریخ پیش از اسلام‌ به ارث رسیده بودند. این فرهنگ‌های محلی، در طول قرن‌هایی که ناگزیر باید سپری می‌شد تا اسلام در میان ما گسترش یابد و عربی شویم و بتوانیم در تولید یک فرهنگ عربی جامع مشارکت کنیم، زنده باقی ماندند. نقشی که ما از چند قرن پیش آغاز کردیم، اما این نقش به بلوغ نرسید و به نهایت خود نایل نشد مگر در این دوران جدید که فرهنگ عربی به یک فرهنگ ملی تبدیل شده است که همگی ما در آن با تولیدی نوین مشارکت می‌کنیم؛ تولیدی که طبیعتاً باید با آنچه در مراحل نخست فرهنگ عربی وجود داشت، متفاوت باشد. به‌ویژه اگر معنای فرهنگ را گسترده‌تر بفهمیم و آن را تنها به تولید ادبی و فکری محدود نکنیم، بلکه همهٔ آنچه را که جامعه با آن زندگی می‌کند و به آن نیاز دارد ـ از ابزارهای ارتباط، شکل‌های بیان، و نیز اندیشه‌ها، ارزش‌ها، قوانین و نظام‌هایی که شخصیت جامعه را متجلی می‌کنند و رفتار آن را تعیین می‌نمایند ـ در بر بگیرد. و اگر فرهنگ ملی این عناصر را در بر می‌گیرد و آن‌ها را چنان به هم پیوند می‌دهد که شخصیت جامعه را بازتاب دهد، بی‌تردید باید گفت هر جامعه‌ای فرهنگ خاص خود را دارد و هر عصری فرهنگی دارد، به‌ویژه اگر دربارهٔ فرهنگی سخن می‌گوییم که از قرن پنجم میلادی تا قرن بیست‌و‌یکم میلادی، و از خلیج فارس تا اقیانوس اطلس امتداد یافته است.
این استمرار گسترده در زمان و مکان، به طور طبیعی، گونه‌های مختلفی از فرهنگ را به وجود آورده، و همین هم اتفاق افتاده است. اما در کنار این گونه‌های گوناگون، یک تصویر مشترک و جامع نیز شکل گرفته که همچنان زنده مانده و همچنان قادر است نیازهای جامعه را پاسخ دهد، به‌ویژه در این دوران جدید که کشورهای ما بر روی جهان گشوده شده و از رویدادهای آن، و نیز از اکتشافات علمی، تلاش‌های فکری، و شکل‌ها و دوره‌های گوناگون ادبی و هنری آن تأثیر پذیرفته‌اند. فرهنگ عربی با تصاویر محلی متنوع و تصویر ملی جامع خود، بازتاب‌دهندهٔ واقعیتی است که آن را زیسته‌ایم و همچنان می‌زییم. هیچ‌یک از این دو تصویر نمی‌تواند دیگری را انکار کند، چرا که ما در زندگی روزمره و فعالیت‌های عملی‌مان به فرهنگی نیاز داریم، و در فعالیت‌های علمی و تولید ادبی و فکری‌مان نیز به فرهنگی یا تصویری دیگر از همان فرهنگ نیازمندیم.
و طبیعی است که گویش‌های محلی مختلف، ابزار ارتباط میان افراد جامعه در کشورهای عربی باشند، و نیز طبیعی است که آثار ادبی و هنری‌ای که از این گویش‌ها بهره می‌گیرند ـ در آواز، تئاتر و سینما ـ پرکاربرد و رایج باشند. این موضوع در مصر مطرح شده و در لبنان نیز همین‌طور، و شاید در کشورهای عربی دیگر نیز. بنابراین، نیاز به روشنگری دارد، زیرا بیشتر ما در این باره به نگاهی گذرا یا برداشتی رایج اکتفا می‌کنیم، بی‌آن‌که آن را بیازماییم و میان درست و نادرست در آن تمایز بگذاریم.
برخی از کسانی که تعصب به زبان فصیح دارند، می‌پندارند که به‌کارگیری زبان عامیانه، از ارزش فصیح می‌کاهد. و در مقابل، کسانی که تعصب به زبان عامیانه دارند، خواستار کنار گذاشتن فصیح هستند، مادام که از آن برای تفاهم و ارتباط استفاده نمی‌شود؛ و به‌گمان آن‌ها باید به زبان عامیانه بسنده کرد و آن را در همهٔ زمینه‌ها به‌کار گرفت، همان‌گونه که اروپاییان زبان لاتین را کنار گذاشتند و لهجه‌های محلی خود را جایگزین آن کردند.
این طرز فکر، سطحی و نادرست است، و معنایی جز قناعت به اندک و چشم‌پوشی از گنجینه‌های فرهنگی انباشته‌شده در طول قرون ندارد. افزون بر این، عوامل دیگری نیز وجود دارد که اجازهٔ چشم‌پوشی از زبان فصیح را نمی‌دهد، از جمله دلایل دینی، که به موجب آن، عرب مسلمان نمی‌تواند از فصیح بی‌نیاز شود، همان‌طور که مسیحی کاتولیک اروپایی توانست لاتین را کنار بگذارد.
کسانی که از هم‌زیستی زبان فصیح و عامیانه ناخشنودند، یا از هم‌زیستی عامیانه با فصیح، می‌پندارند که این وضعیت فقط در میان ما وجود دارد. این، توهمی است که برخی در میان نسل جوان فرهیخته رواج داده‌اند، اما نتوانسته‌اند یکی از این دو زبان را جایگزین دیگری کنند؛ گرچه توانسته‌اند فضایی عمومی به وجود آورند که نسبت به زبان در همهٔ سطوح بی‌توجه است. در زبان فصیح، بسیاری نه قواعد آن را می‌شناسند و نه از خطا کردن شرم دارند؛ نه در گفتار و نه حتی در نوشتار. چرا که نارسایی زبانی به نارسایی در تفکر منجر می‌شود؛ ما به زبان می‌اندیشیم. و وقتی زبان را نمی‌دانیم و آن را نادرست به‌کار می‌گیریم و با اشتباهات‌مان آن را خراب می‌کنیم، از اندیشیدن منطقی و روشن نیز ناتوان می‌شویم، و در اندیشیدن هم یاوه‌گویی می‌کنیم، همان‌گونه که در بیان‌مان پرگویی بی‌مایه داریم.
اما دفاع ما از فصیح و دعوت‌مان به احترام و تسلط بر آن، نباید به حمله به زبان عامیانه یا دعوت به کنار گذاشتن آن بینجامد. گویش‌های عامیانهٔ عربی، همچون فصیح، حقیقتی واقعی‌اند که در همهٔ کشورهای ما وجود دارند، و نیازی نیست که از آن‌ها دست بکشیم، و ضرورتی هم برای این کار وجود ندارد. آنان که زبان را می‌شناسند، می‌دانند که عامیانه بیماری‌ای نیست که در ادوار اخیر به فصیح سرایت کرده باشد، چنان‌که بسیاری گمان می‌کنند، بلکه لهجه‌هایی هستند از زبان عربیِ قدیم که همان فرصت فرهنگی را که به زبان قریش داده شد، نیافتند. ما بر این باوریم که هرگاه فصیح اوج بگیرد و شکوفا شود، عامیانه نیز رشد می‌کند و شکوفا می‌شود، و عکس این نیز صادق است. تنها کافی‌ست مقایسه‌ای داشته باشیم میان زبان عامیانهٔ مصری در شعر و زبانِ «بیرم التونسی»، «احمد شوقی» در ترانه‌هایش، و «أحمد رامی»، تا رسیدن به صلاح جاهین و فؤاد حداد. و ببینیم که عقب‌نشینی فصیح در روزگار ما تنها محدود به آن نمانده، بلکه عامیانه را نیز در برگرفته است. کافی‌ست نگاهی بیندازیم به ترانه‌های این روزها!
و این سخن، ادامه دارد...